ارزیابى کلامى مدرنیته؛ تاثیر مدرنیته بر پژوهشهاى کلامى امروز
نویسنده:
پی هورستن ترجمه سایه میثمی
،
مقاله نشریه: نقد و نظر » سال 1378 شماره 20-19
چکیده:
1. مقدمه تلاش در جهتبررسى کل گستره پژوهشهاى کلامى امروز در نسبتش با مدرنیته1، اگر محال نباشد، مدعایى گزاف خواهد بود; با این حال مىتوان از سودمندى این گزینه دفاع کرد. چرا که تقریبا تمامى الهیات به نحوى، مستقیم یا غیرمستقیم، در باب مدرنیته موضع مىگیرد و ناگزیر از این موضعگیرى است. در واقع، مدرنیته در سرتاسر عالم ما هرچند به درجات متفاوت عملا رسوخ مىکند و با وجود این، مفهوم آن به گونهاى نیست که بتوان به سهولت تحلیلش نمود و خصوصیات و قوانینش را تعیین کرد. مدرنیته برآیند یک فراگرد است; فراگرد نوسازى2 و دگرگونى جهان که معلول نوآوریهاى علمى و فنآورانه چند قرن اخیر مىباشد. نتیجه حاصل از این فراگرد دگرگونى، همانا نگرشى کاملا نو به عالم، جامعه و انسان است. احتمالا شاخصترین ویژگى مدرنیته، وقوف به تحول، و کاربست و ارجگذارى مثبت آن مىباشد و این نه یک تحول صرفا نسبى، محدود و موقتى، بلکه تحولى ریشهاى و جامعالاطراف است که به گونهاى برگشتناپذیر، کل زندگانى افراد و جوامع را از خود متاثر مىسازد.
البته هر دوره تاریخ، «متقدمان و متجددان»3 خود را داشته است. تفکر قرون وسطاى غربى، «راه نو»4 را مىشناخت و آن، طریقى نو در برخورد با مسائل فکرى کهن بود. در آن روزگار معرفت، ساختارى انداموار و ذومراتب داشت. جملگى علوم تابع الهیات بودند و همهجا روش قیاس به کار گرفته مىشد که با آغاز از اصول برین، گونهاى سلسله مراتب على را ترسیم مىنمود. این روش، ادغام حقیقى معرفت را ممکن ساخت، یک هم نهاد5 همه فراگیر فکرى که معرفت را با مفاهیمى کلى و دائمى بیان مىکرد. فحوایش آن بود که عقل بشرى در همه زمانها و مکانها، داراى مفاهیمى همسان است. در اینجا باید متوجه بود که الهیات مدرسى (عنوانى که الهیات قرون وسطاى غربى بدان شناخته مىشود) در تلاش براى حصول عینیت هرچه فزونتر و رهایى هرچه بیشتر از بند زمان، آنگونه که اندکى پیش به اجمال مطرح شد، بسى تکرارى گشت و چهبسا، آنگونه که این روزها گفته مىآید، ناهمخوان و ناهمخوانتر شد. مدرنیتهاى که با مفهوم پیشرفت گره خورده، دربردارنده طرد آن باورى است که دستیابى به فهمى کامل را یکبار براى همیشه میسور مىداند. در تلاش براى وصول به حقیقتى هرچه کاملتر، تمامى معرفتبه گونهاى مستمر به تحدى طلبیده مىشود.
این نهضتبه همراه تحولات علمى، فنى و سیاسى قرن شانزدهم آغاز شد. دانش به نحوى فزاینده تخصصى شد و چیزى «ذىحیات» محسوب گشت; بدین معنا که [دیگر] تکرارى و جزئى از یک همنهاد منسجم و جامعالاطراف نبود. این لحظه ظهور علوم استقرایى بود که بر شواهد تجربى اتکا داشتند. در همین زمان، بتدریج، راهى نو در کاربست فلسفه تکون یافت که در آن موضوعیت نفسانى6 و تفکر استدلالى7 مورد تاکید فزونترى قرار مىگرفت. همچنین وقوفى بالنده به موجبیت تاریخى همه اعتقادات نضج گرفت. اما این امر دیر یا زود، منجر به طرح مساله نسبیتگرایى8 و تکاملگرایى9 مىشد و این مساله مىبایست در نسبتش با اعتقادات نیز لحاظ مىگردید. نقش فعالانهتر فرد، با خود مفهوم اختیار را به همراه آورد. نتیجه آن که آینده، محصور در حدودى که از جانب اوضاع تاریخى تعیین مىشوند، مىتوانست انتخاب شود. رویکرد عقلانىتر به مطالعه پدیدارهاى طبیعى، توسل به تبیینهاى تعالىجویانه10 را به نفع تبیینهاى درون ذاتى11 که به سوى دیدگاهى دنیوى راه مىبردند، فروکاست; فقدان ملاکى کاملا تعریف شده و ثابتبراى قضاوت، مؤید کثرتى از راهحلها شد و در پس خویش کثرتگرایى12 را برجاى گذاشت. بتدریج، بشریت این فرض بنیادین را پذیرا شد که مهار سرنوشتخود و سرنوشت جهان را، به حق، در دستخویش دارد.
1. مقدمه تلاش در جهتبررسى کل گستره پژوهشهاى کلامى امروز در نسبتش با مدرنیته1، اگر محال نباشد، مدعایى گزاف خواهد بود; با این حال مىتوان از سودمندى این گزینه دفاع کرد. چرا که تقریبا تمامى الهیات به نحوى، مستقیم یا غیرمستقیم، در باب مدرنیته موضع مىگیرد و ناگزیر از این موضعگیرى است. در واقع، مدرنیته در سرتاسر عالم ما هرچند به درجات متفاوت عملا رسوخ مىکند و با وجود این، مفهوم آن به گونهاى نیست که بتوان به سهولت تحلیلش نمود و خصوصیات و قوانینش را تعیین کرد. مدرنیته برآیند یک فراگرد است; فراگرد نوسازى2 و دگرگونى جهان که معلول نوآوریهاى علمى و فنآورانه چند قرن اخیر مىباشد. نتیجه حاصل از این فراگرد دگرگونى، همانا نگرشى کاملا نو به عالم، جامعه و انسان است. احتمالا شاخصترین ویژگى مدرنیته، وقوف به تحول، و کاربست و ارجگذارى مثبت آن مىباشد و این نه یک تحول صرفا نسبى، محدود و موقتى، بلکه تحولى ریشهاى و جامعالاطراف است که به گونهاى برگشتناپذیر، کل زندگانى افراد و جوامع را از خود متاثر مىسازد.
البته هر دوره تاریخ، «متقدمان و متجددان»3 خود را داشته است. تفکر قرون وسطاى غربى، «راه نو»4 را مىشناخت و آن، طریقى نو در برخورد با مسائل فکرى کهن بود. در آن روزگار معرفت، ساختارى انداموار و ذومراتب داشت. جملگى علوم تابع الهیات بودند و همهجا روش قیاس به کار گرفته مىشد که با آغاز از اصول برین، گونهاى سلسله مراتب على را ترسیم مىنمود. این روش، ادغام حقیقى معرفت را ممکن ساخت، یک هم نهاد5 همه فراگیر فکرى که معرفت را با مفاهیمى کلى و دائمى بیان مىکرد. فحوایش آن بود که عقل بشرى در همه زمانها و مکانها، داراى مفاهیمى همسان است. در اینجا باید متوجه بود که الهیات مدرسى (عنوانى که الهیات قرون وسطاى غربى بدان شناخته مىشود) در تلاش براى حصول عینیت هرچه فزونتر و رهایى هرچه بیشتر از بند زمان، آنگونه که اندکى پیش به اجمال مطرح شد، بسى تکرارى گشت و چهبسا، آنگونه که این روزها گفته مىآید، ناهمخوان و ناهمخوانتر شد. مدرنیتهاى که با مفهوم پیشرفت گره خورده، دربردارنده طرد آن باورى است که دستیابى به فهمى کامل را یکبار براى همیشه میسور مىداند. در تلاش براى وصول به حقیقتى هرچه کاملتر، تمامى معرفتبه گونهاى مستمر به تحدى طلبیده مىشود.
این نهضتبه همراه تحولات علمى، فنى و سیاسى قرن شانزدهم آغاز شد. دانش به نحوى فزاینده تخصصى شد و چیزى «ذىحیات» محسوب گشت; بدین معنا که [دیگر] تکرارى و جزئى از یک همنهاد منسجم و جامعالاطراف نبود. این لحظه ظهور علوم استقرایى بود که بر شواهد تجربى اتکا داشتند. در همین زمان، بتدریج، راهى نو در کاربست فلسفه تکون یافت که در آن موضوعیت نفسانى6 و تفکر استدلالى7 مورد تاکید فزونترى قرار مىگرفت. همچنین وقوفى بالنده به موجبیت تاریخى همه اعتقادات نضج گرفت. اما این امر دیر یا زود، منجر به طرح مساله نسبیتگرایى8 و تکاملگرایى9 مىشد و این مساله مىبایست در نسبتش با اعتقادات نیز لحاظ مىگردید. نقش فعالانهتر فرد، با خود مفهوم اختیار را به همراه آورد. نتیجه آن که آینده، محصور در حدودى که از جانب اوضاع تاریخى تعیین مىشوند، مىتوانست انتخاب شود. رویکرد عقلانىتر به مطالعه پدیدارهاى طبیعى، توسل به تبیینهاى تعالىجویانه10 را به نفع تبیینهاى درون ذاتى11 که به سوى دیدگاهى دنیوى راه مىبردند، فروکاست; فقدان ملاکى کاملا تعریف شده و ثابتبراى قضاوت، مؤید کثرتى از راهحلها شد و در پس خویش کثرتگرایى12 را برجاى گذاشت. بتدریج، بشریت این فرض بنیادین را پذیرا شد که مهار سرنوشتخود و سرنوشت جهان را، به حق، در دستخویش دارد.
ارزیابى کلامى مدرنیته؛ تاثیر مدرنیته بر پژوهشهاى کلامى امروز
3/21/1999 12:00:00 AM
تأثیر اندیشههای کلامی معتزله بر شیعه
نویسنده:
محمد طالعی محمد طالعی
،
مقاله نشریه: اسلام پژوهان » سال 1397 شماره هشتم - پاییز 97
تاثیر اندیشههای کلامی معتزله بر شیعه
نویسنده:
محمد طالعی اردکانی
،
مقاله نشریه: اسلام پژوهان » سال 1399 شماره پانزدهم-تابستان 99
تاثیر مدرنیته بر مبانی اندیشهی سیاسی ایران در دوران قاجار
نویسندگان:
احمد واعظی
،
محمد دشتی مرویلی
،
مقاله نشریه: علوم سیاسی » سال 1398 شماره 88 - زمستان98
تاثیر دیدگاه های کلامی بر اصول فقه
نویسنده:
سعید ضیائی فر
،
مقاله نشریه: نقد و نظر » سال 1385 (پياپي 42)، بهار و تابستان 1385 شماره1-2
تأثیر دیدگاه های کلامی بر اصول فقه
نویسنده:
سعید ضیائی فر
،
مقاله نشریه: نقد و نظر » سال 1385 شماره 42-41
تاثیر مدرنیته بر مبانی اندیشه ی سیاسی ایران در دوران قاجار
نویسندگان:
احمد واعظی
،
محمد دشتی مرویلی*
،
مقاله نشریه: علوم سیاسی » سال 1398 زمستان 1398 شماره 4
ارتباط کلامی و تأثیر آن بر استحکام خانواده
نویسنده:
مریم اسماعیلی
،
مقاله نشریه: مجله ره توشه » سال 1395 شماره 147 محرم ویژهنامه خانواده
ارتباط کلامی و تأثیر آن بر استحکام خانواده
نویسنده:
مریم اسماعیلی
،
مقاله نشریه: مجله ره توشه » سال 1393 شماره 125 رمضان
تأثیر باورهای کلامی بر افزودههای توضیحی مترجمان معاصر قرآن (فیضالاسلام و خرمدل)
نویسندگان:
سید محمدعلی ایازی
،
مهدی مختارزاده نیکجه
،
مقاله نشریه: پژوهش های قرآنی » سال 1396 شماره 84