نیمه شبی در حله
نویسنده:
مظفر سالاری
،
کتاب: - 1382
چکیده:
اسماعیل، روز پنجشنبه بیرون از شهر «حلّه» در دجله غسل کرد و لباس پاکیزه پوشید تا براى آخرین بار به زیارت قبر امامان(ع) و سرداب مقدس برود. وقتى به حصار شهر رسید ناگاه چهار اسبسوار را در مقابل خود دید، یکى از آنها جوان موقّر و با هیبتى بود. اسماعیل فکر کرد که او از بزرگان این منطقه است، در همین اندیشه بود که مرد موقّر پیش آمد و از او پرسید: تو اسماعیلِ هرقلى هستى؟ اسماعیل در شگفت شد که از کجا نام او را مىداند و از همین جا ماجرا آغاز شد... .
اسماعیل، روز پنجشنبه بیرون از شهر «حلّه» در دجله غسل کرد و لباس پاکیزه پوشید تا براى آخرین بار به زیارت قبر امامان(ع) و سرداب مقدس برود. وقتى به حصار شهر رسید ناگاه چهار اسبسوار را در مقابل خود دید، یکى از آنها جوان موقّر و با هیبتى بود. اسماعیل فکر کرد که او از بزرگان این منطقه است، در همین اندیشه بود که مرد موقّر پیش آمد و از او پرسید: تو اسماعیلِ هرقلى هستى؟ اسماعیل در شگفت شد که از کجا نام او را مىداند و از همین جا ماجرا آغاز شد... .
نیمه شبی در حله
3/21/2003 12:00:00 AM
برای این سند علمی فایلی وجود ندارد
رویدادى تلــــخ ... در شـــبى تــــار
نویسنده:
سید محمدجواد مهری
،
مقاله نشریه: پاسدار اسلام » سال 1378 شماره 213
در نیمه راه هستیم؛ آینده روشن است
نویسنده:
حمیرا حیدریان
،
مقاله نشریه: پیام زن » سال 1384 شماره 158