سی و ده(روز نوشت های تبلیغی یک روحانی)
نویسنده:
سید احمد بطحایی
،
کتاب: - 1396
چکیده:
به امامزاده که میرسیم بیهوا میکروفون را میدهند دستم. میمانم چه بگویم. مردان دورم را گرفتهاند و زنها در حاشیه و نزدیکِ دیوارههای امامزاده نگاهم میکنند. لرزشی از ساق پایم به بالا میرود و به دستهایم مینشیند و در تارهای صوتیام به اوج میرسد. با همان صدای لرزان و لکنتوار میگویم: «چه بگویم؟» پیرمردی که به دیوار کاهگلیِ سقاخانه تکیه داده کلاه نمیدیاش را از سر برمیدارد و با دست به پیشانیاش میزند. طنین صدای ضربهٔ دستش فضا را پر میکند و با صدای ضجهٔ خشدارش چند جفت چشم دیگر را هم نمدار میکند. من ولی مات و مبهوت ماندهام. حتی گریه هم نمیکنم. سرم را پایین میگیرم و با چشمهایی که دو دو میزند به موزاییکهای مشبّک امامزاده خیره شدهام. چند ثانیه همانطور میگذرد که صدای گریهٔ نوزادی از سمت زنها بلند میشود. بیاختیار سرم را سمت صدا میچرخانم و میگویم: «صدای ناله شیرخوار میآید!»
به امامزاده که میرسیم بیهوا میکروفون را میدهند دستم. میمانم چه بگویم. مردان دورم را گرفتهاند و زنها در حاشیه و نزدیکِ دیوارههای امامزاده نگاهم میکنند. لرزشی از ساق پایم به بالا میرود و به دستهایم مینشیند و در تارهای صوتیام به اوج میرسد. با همان صدای لرزان و لکنتوار میگویم: «چه بگویم؟» پیرمردی که به دیوار کاهگلیِ سقاخانه تکیه داده کلاه نمیدیاش را از سر برمیدارد و با دست به پیشانیاش میزند. طنین صدای ضربهٔ دستش فضا را پر میکند و با صدای ضجهٔ خشدارش چند جفت چشم دیگر را هم نمدار میکند. من ولی مات و مبهوت ماندهام. حتی گریه هم نمیکنم. سرم را پایین میگیرم و با چشمهایی که دو دو میزند به موزاییکهای مشبّک امامزاده خیره شدهام. چند ثانیه همانطور میگذرد که صدای گریهٔ نوزادی از سمت زنها بلند میشود. بیاختیار سرم را سمت صدا میچرخانم و میگویم: «صدای ناله شیرخوار میآید!»
سی و ده(روز نوشت های تبلیغی یک روحانی)
3/21/2017 12:00:00 AM
برای این سند علمی فایلی وجود ندارد