فهرست مطالب |
اکبر اقوام کرباسي
پژوهشکده فلسفه و کلام
پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي
علم کلام از با ارزشترين دستاوردهاي فرهنگ اسلامي است که همچون دانش فقه در درون همين بستر پايهريزي شده است. متکلمانِ بزرگ اماميه همواره کوشيدهاند ضمن تبيين آموزههايِ اعتقاديِ دين و دفاع از آنها، پاسخگوي شبهات گوناگون اعتقادي نيز باشند. اين عملکرد، نقش مهم و تأثيرگذاري در پايهريزي شالودههاي معرفت ديني در حوزههاي گوناگون علمي - فرهنگي و اجتماعي داشته و جامعه اسلامي را در برابر نمونههاي بديل استحکام بخشيده است.
امروزه با پيداشدن زمينهها و چالشهاي اعتقادي نو، اهميت کلام صدچندان شده است. بيشک پرداختن به اين چالشها بدون توجه به پيشينه غنيِ کلامياي که از متکلمان برجسته اماميه برجاي مانده است، کامياب نخواهد بود. ليکن بازخواني و بهدستدادن سابقه و گذشته تاريخي کلام نيز دشواريهاي خاص خود را دارد. اين دشواريها بيشتر از دو جنبه متوجه مطالعه در تاريخ کلام است: نخست ناکارآمدي و يا ناآشنايي محققانِ علاقهمند به اين حوزه با شيوههاي پژوهشي مطالعه تاريخي فکر و انديشه و ديگر بياطلاعي از ادبيات کلام اماميه در سدههاي نخستين تاريخ
کلام اماميه. اضافه بر اين دو مشکل، استفاده قابل توجه از منابع مخالفان اماميه و بيتوجهي به فضا و چارچوب شکلگيري اين آثار، جملگي منجر به آن شده است که بسياري از پروژههايِ بازشناختِ انديشههاي متکلمان اماميه در جهان معاصر، در فضايي رشد کند که الگوي فکري صحيحي بر آن حاکم نباشد. طبيعي است برونداد اينگونه پژوهشها آثاري خواهد بود که کلام اماميه را بيريشه يا تأثيرپذير از ديگر گرايشهاي اسلامي و يا غيراسلامي معرفي نمايد. نمونههايي از اين فرآوردهها را ميتوان هم اکنون در آثار مستشرقاني چون مادلونگ، مکدرموت، اشميتگه، فان اس و محققاني چون مدرسي طباطبايي، کديور و غير آنها يافت.
باري، خمودي پژوهش در اين حوزه و البته در بين دانشوران شيعه، هرچند مرهون عواملي چند است، بدونترديد نبود يا کمبود برنامههاي کلان و صحيح در معرفي تاريخ کلام و انديشه شيعه از مهمترين اين عوامل خواهد بود؛ بههميندليل هم، تدوين و ساماندهي پژوهشها درجهت تحقق اين آرمان ضروري مينمايد.
بيشک، تدوين تاريخ انديشههاي کلامي شيعه، از زوايا و نواحي گونهگوني قابل اجرا خواهد بود؛ شخصيتهاي سامانبخش اين تاريخ، جريانها و مکاتب تاريخساز در عرصه اعتقادات، موضوعات و تراث برجامانده ازدانش کلام، محورهاي متفاوتي هستند که هر کدام در اين فرايند، از ويژگي خاصي برخوردارند.
«انديشهنامه متکلمان اماميه» کلان فعاليتي از مجموعه تلاشهاي پژوهشکده فلسفه و کلام ِپژوهشگاه علوم وفرهنگ اسلامي است که براي دستيازيدن به اين هدف، پژوهش درباره متکلمانِ تاريخساز شيعه را در دستور کار قرار داده تا با رويکردي ميانرشتهاي، اعتقادات متکلمان
اماميه را در طول تاريخ به تصوير بکشد و از نوآوريهاي روشي و محتوايي ايشان پرده بردارد. بدونترديد عليرغم فعاليتها و آثار پراکندهاي که درتاريخ اين رشته انجام شده است، اين طرح، بهواقع نخستين حرکتِ جامع در بازشناسي اين بخش از انديشه شيعه است که به منصه ظهور رسيده است؛ ازاينرو در اين کلان پروژه، فهرستي بالغ بر80 متکلم درقالب 12 مدرسه فکري سامان يافته که از يک تقدّم وتأخّر تاريخي نسبي نيز برخوردارند؛ مدارسي چون مدرسه کلامي مدينه و حجاز، مدرسه کلامي کوفه، مدرسه کلامي قم، مدرسه کلامي بغداد، مدرسه کلامي ري، مدرسه کلامي حلّه و غير آن.
نحوه پژوهشهاي اين مجموعه، هرچند شايسته بود تحليلي تعريف شود تا در پرتو پسزمينه و بسترهاي فکري، فرهنگي و سياسي مدارس موردنظر، تحليل واقعبينانهتري از آرا و انديشهها به دست داده شود و زوايا و نقاط کور و تاريکِ تاريخ کلام مشخص و درانجام، تبييني از سير تحولات انديشههاي کلامي، همچنين تأثير و تأثرات متکلمان بر يکديگر به منصه ظهور رسد، اما اين رويه به دليل دشواريهاي پيشگفته کمتر دستيافتني مينمود، لذا حداقل انتظار و هدف اين طرح، گزارشي دقيق و روشمند (توصيفي) از آرا و انديشههاي انديشمندان تعريف شده است؛ با اين همه تلاش ميشود پروژههاي آن خالي از تحليل نباشد.
اولويت اين کلانطرح نيز در ناحيه نقاط تاريک تاريخ کلام تعريف شده است تا مدارس فکري مدينه، کوفه، قم و بغداد بيش از گذشته مغفول نماند و معرفي درست و صحيحي از انديشههاي متکلمان اين مدارس به تصوير کشيده شود.
بروندادهاي مطالعات و تحقيقات در اين کلانپروژه، که در قالب
تکنگاريهايي با عنوان متکلم موردنظر به زيور طبع آراسته ميشود، بر پايه دو محور عمده سامان يافته است: محور نخست به شخصيت، زمينه و زمانه فرهنگي و اجتماعي ميپردازد تا از خط فکري و جريان اثرپذيري و اثرگذاري متکلمِ موردِ پژوهش آگاهي دهد. محور دوم، که مهمترين و اساسيترين بخش تحقيق است، جداي از تقرير صحيح مباحث، نظام فکري متکلم را درهر يک از محورهاي اصلي اين بخش به تصوير ميکشد. مهمترين سرفصلهاي اين بخش، جداي از نشاندادن چگونگي نگرش متکلم به دانش کلام، بررسي انديشههاي او در قالب سرفصلهاي کلي معرفتشناسي، هستيشناسي، خداشناسي، جهانشناسي، راهنماشناسي، انسانشناسي و فرجامشناسي است.
مدرسه کلامي کوفه، از سلسله مدارس کلامي اماميه است که متکلماني چون هشام بن حکم، هشام بن سالم، مؤمنالطاق، ابومالک حضرمي، زرارة بن اعين، ابوجعفر سکاک و ... را به خود ديده است. اين مدرسه، از حدود سال 80 ھ.ق نقاب از چهره برگرفت و تا آغازين دهههاي قرن سوم امتداد يافت. ميراث حديثي اين مدرسه بيشتر به قم و تراث کلامي آن بيش از همه در مدرسه بغداد دنبال شد. مشخصه ممتاز اين مدرسه را ميتوان تبيينگري و انديشهورزي بر پايه قرآن و روايات اهلبيت: دانست. اين رفتار هرچند در مدارس بعدي اماميه هم دنبال شد، اما ازآنجا که تلقي برخي از دانشوران مدارسِ بعد از کوفه، پيرامون نسبت عقل و وحي متفاوت گشت، گونههاي انديشهورزي آنان نيز متفاوت شد. در اين دوران محيط کوفه از يکسو با جريان فکري اهل حديث عراق درگير است و از ديگر سو با
جريان تفکر اعتزال. انديشههاي خوارج نيز در اين دوره همچنان در جايجاي کوفه تفکر اماميه را تهديد ميکند؛ ازاينرو در اين دوره حساس، سنگيني وظيفه تحکيم و ترويج آموزههاي اعتقادي اماميه و دفاع ازآنها در برابر شبهاتِ مخالفان بر دوش متکلمان اماميه و شاگردان مکتب جعفري است.
کتاب پيش رو دومين اثر از مدرسه کلامي کوفه است که درآن باورهاي اعتقادي مؤمنالطاق بحث و بررسي شده است.
درپايان از نويسنده ارجمند، آقاي اکبر اقوامکرباسي، استاد حجتالاسلام والمسلمين محمدتقي سبحاني، ناظر علمي کلانطرح انديشهنامه متکلمان شيعه، اعضاي محترم شوراي پژوهشي، آقاي دکتر منصور نصيري، مدير سابق گروه کلام و ساير عزيزاني که در بهثمررساندن اين اثر نقشي داشتند، تشکر ميکنيم.
عليرضا آلبويه
مدير پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامي
امروزه فعاليتهاي علمي دانشمندان در عرصههاي مختلف، جريانها و مکتبهاي گونهگوني را در ساحت انديشه به وجود آورده و همين امر، دشواريهاي فراوان و جدّياي را فراروي عالمان ديني تشيع قرار داده است. پيدايش مسائل نو در عرصه تاريخ تفکر و کلامِ اماميه، وظيفه پاسداران حريمِ ديانت را دوچندان کرده است؛ رسالتي که تنها با کوششي معقول و منطقي مبتني بر اصول اسلامي و ميراث کهنِ آن، دستيافتني است.
بررسي مسائل و معضلاتِ امروزينِ متکلمان و طبيعتاً پاسخگويي بدانها، بدون توجه به ميراث کهن و قديمي اين دانش اقدامي ناتمام است؛ چراکه پيشبردِ فکر و انديشه، زماني به صواب و واقعيت نزديکتر خواهد بود که با نگاه به ميراث فکري گذشته باشد. نتيجه اين رفتار آن خواهد بود که متکلم در مسير پاسخگويي به چالشهاي جديد، از اصول ديني و عقيدتي خويش دور نميافتد و ايبسا سر از انحراف فکري و عقيدتي - که شايد پيشتر در تاريخ فکر اعتقادي سابقه داشته - نيز در نميآورد. اين مهم البته در پرتو خوانشِ تاريخيِ کلام ميسور خواهد بود.
تاريخِ شکلگيريِ کلام اماميه، بزرگان و دانشورانِ نخستين اين دانش،
ارتباطِ اينان با يکديگر و اهلبيت:، مباحثِ کلامي و روشهاي مورد استفاده متکلمان در فرايند تکلم و ... ، از جمله مباحث مهمي است که سهمِ بهسزايي در بهدستدادن تاريخ تفکر اماميه دارد؛ تاريخي که در قرائتي صحيح ميتواند بسياري از شبهات و مسائل ناظر به فکر و انديشه اماميه را پاسخ دهد.
از پرسشهاي مهم درباره تاريخ فکر اماميه، پرسش از ماهيتِ کلام اماميه و آغاز پيدايي آن در ميان پيروان اين مذهب است؟ چه کساني اين دانش را براي نخستين بار مطرح و به کار گرفتند؟ چه تطوراتي در طول تاريخ براي کلام اماميه به وجود آمد تا به شکل امروزين آن رسيد؟ نقشِ امامانِ اماميه در پيدايي و گسترش اين دانش چه بود؟ ارتباط متکلمان اماميه با ائمه در چه سطحي تعريف شده بود؟ و ... .
يکي از فرضيههايي که درقبال اين دست پرسشها سامان يافته، ميکوشد نشان دهد که کلام اماميه نه در محتوا و نه در روش، اصيل نيست و ريشه در آموزههاي بنيادين اسلام و تشيع ندارد. صورتي تعديلشده از اين فرضيه را ميتوان در پروژه علمي ديگراني يافت که کلام اماميه را، مرهون تلاشهاي متفکران معتزلي ميدانند و آن را دانشي معرفي ميکنند که نهتنها ريشه در باورهاي اصيل شيعي ندارد، بلکه بسيار از تفکر معتزليان متأثر است. تأثيرپذيري کلام شيعه از کلام اعتزال در محتوا و روش، فرضيهاي است که برخي از پروژههاي بهانجام رسيده در مغرب زمين و حتي ايران درپي اثبات آن بودهاند. از نگاه آنان عقلگراييِ متکلماني چون شيخ مفيد و سيدمرتضي و شاگردانِ ايشان نيز درهمين راستا تفسير و تأويل شده و متکلمان ماقبلاز اينان نيز عمدتاً افرادي تلقي شدهاند که بر پايه نقل به دفاع از دين پرداختهاند و اگر نمودهايي از
عقلگرايي در آنها يافت ميشود تحت تأثير معتزليان رخ نموده است. [1]
اما انگارههاي اعتقادي و روش کلامي افرادي چون هشامبنحکم يا مؤمنالطاق و ... خبري غير از فرضيه سابق را رقم ميزند؛ ايدهاي که نشان از تلاشي خردگرا در سايه وحي و برخلاف تفکر اعتزال، ريشه در آموزهها و آموزشهاي اهل بيت:دارد. در اين فرضيه، کلام اماميه اصيل است و ريشه در متن مقدّس دارد و از کلام اعتزال نيز مستقل دانسته ميشود.
بااينحال، حتي با وجودِ اهميت و ضرورتِ ويژه اين دست مسائل، بهجرأت ميتوان گفت که مباحثِ تاريخ کلام نيز مانند ساير موضوعات و مسائل کلام اماميه مورد غفلت و بيمهري واقع شده و کمتر کسي به مطالعه و پژوهش در اين حوزه پرداخته است.
درهرصورت بازخواني شخصيت و انديشه اعتقادي مؤمنالطاق، جريانها و مکاتب فکري دوره وي و انعکاس افکار و روشهاي ساري و جاري اينان در بستر تاريخيِ مورد نظر، تقابل و تعامل مؤمنالطاق با سردمداران اين جريانها و افکار غير امامي و ... ، گامي در جهت پيشبرد فرضيه اخير است که کلام اماميه نهتنها در عهد مؤمنالطاق، بلکه از ابتداي پيدايش، اصيل بوده و ريشه در آموزههاي اعتقادي اهلبيت:دارد. متکلمان عصر حضور نيز افرادي هستند که با تربيت علمي خاندان وحي، هم در محتوا و هم در روش، به نحوي عمل کردهاند که از ديگر جريانهاي فکري معاصر خويش قابلتشخيص و جداسازياند.
گرچه به دليل نقش عمدهاي که مؤمنالطاق در تاريخ کلام شيعه داشته
[1]. براي نمونه ر.ک: مکدرموت؛ انديشههاي کلامي شيخ مفيد. اشميتگه؛ انديشههاي کلامي علامه حلي.
و اتهامات فراواني که دشمنان متوجه وي کردهاند، بزرگان و انديشمندان شيعه در آثار خود به دفاع از او برخاستهاند. نمونههايي از اين تلاشها را ميتوان در آثار شيخ مفيد، سيدخويي، علامه مامقاني، سيد محسن امين و ... ديد. اما بهجد ميتوان گفت که پژوهشي مستقل براي شناخت انديشههاي کلامي و روششناسي کلامي او به انجام نرسيده است.
با اين همه، براساس جستجوي نويسنده سه کتاب و اثر مستقل و مختصر به نام مؤمنالطاق از محمدحسين مظفر، مؤمنالطاق، صراف انديشهها از ناصر باقري بيدهندي و مؤمنالطاق نگاشته محمدرضا عطايي موجود است که هر سه عمدتاً معرفي شخصيت شناسنامهاي ابوجعفر است. نگاشته مظفر، که سالها قبل در نجف از چاپ خارج شده، از جهاتي در مرتبهاي والاتر از دو کتاب ديگر قرار دارد، چراکه اساساً مخاطب وي با مخاطب دو کتاب ديگر، که ويژه نوجوانان و جوانان به رشته تحرير درآمده، متفاوت است. منابع مورد استفاده در کتاب مظفر نيز عمدتاً منابع دست اول و نظم منطقي مباحث مطرح در کتاب، از ويژگيهاي نيکوي کتاب است. از 72 صفحه کتاب بيش از 35 صفحه را مباحث مربوط به زندگينامه مؤمنالطاق سامان داده است. در 24صفحه کتاب نيز برخي مناظرات مؤمنالطاق آمده و باقي به مقدمات و مؤخرات کتاب اختصاص يافته است. اين کتاب همچون دو کتاب ديگر فاقد هرگونه تحليل، تبيين يا شرح آراي اعتقادي و يا منهج کلامي ابوجعفر مؤمنالطاق است. اين کتاب به زبان عربي و در قطع خشتي به زيور طبع آراسته شده است.
مؤمنالطاق، اثر ناصر باقري بيدهندي را مؤسسه علمي - فرهنگي دارالحديث در سال1375 براي نخستين بار در 92 صفحه به زينت طبع آراسته است. منابع اين کتاب عمدتاً دست دوم است و مخاطب اصلي
کتاب جوانان و نوجوانان هستند. اين کتاب برخلاف آنچه از ناشرش انتظار ميرود، فاقد هر گونه بحثي درخصوص شخصيت حديثي مؤمنالطاق است و حال آنکه منابع رجالي، وي را يک «راوي ثقه» معرفي کردهاند. نظم نسبتاً منطقي کتاب قابل قبول بوده و حجم عمدهاي از کتاب را مناظرات ابوجعفر به خود اختصاص داده است. اين کتاب به زبان فارسي به رشته تحرير درآمده است.
کتاب سوم نوشته محمدرضا عطائي با عنوان مؤمنالطاق است که مؤسسه فرهنگي الشمس در زمستان 76 براي اولين مرتبه با حجمي بالغ بر 170 صفحه چاپ کرده است. اين کتاب به زبان فارسي و در بخشهايي به صورت مشترک (فارسي و عربي) براي مخاطب جوان و ناآشنا با مؤمنالطاق نگارش شده است. منابع کتاب عمدتاً دست دو يا سه و کتاب فاقد هر نوع فهرستِ منابعِ متقني است. ويژگي بارز اين کتاب جمعآوري بيش از 15 روايت از مؤمنالطاق و برخي از مناظرات او همراه با ترجمه آزاد آنهاست. حجم ديگر کتاب که به اصطلاح بيوگرافي مؤمنالطاق است درواقع چينش نامرتب و پرتکرار برگههاست که نويسنده، آنها را مرتباً تکرار ميکند و درعملثمري جز خستگي و رنجش مخاطب ندارد.
به غير از مقالاتي که عمدتاً به معرفي شخصيت مؤمنالطاق پرداختهاند، مدخلي با عنوان «شيطانالطاق» نيز در دائرةالمعارف اسلام در23 سطر آمده است که چيزي جز بيوگرافي ابوجعفر مؤمنالطاق نيست.
همچنين در بخش 2.1.3.3.7.2.1 از جلد نخست کتاب کلام و جامعه اثر فان اس، فصلي به معرفي برخي از نظريات مؤمنالطاق پرداخته که ميان تحقيقات موجود کمنظير است. فان اس ضمن معرفي شخصي
ابوجعفر ميکوشد آراي ابوجعفر را مختصر گزارش و آنها را تحليل کند. با اين همه، مجموعه اين بخش از 5 صفحه نميگذرد.
بهقوت ميتوان ادعا کرد به غير از اثر فان اس، در هيچيک از آثار مزبور، به روش کلامي و آراي اعتقادي ابوجعفر، توجه نشده است؛ ازاينرو در کنار روش و منهج کلامي ابوجعفر، طبقهبندي موضوعات کلامي در فعاليتهاي مؤمنالطاق و تبيين آراي اعتقادي و کلامي وي، همچنين نظام کلامياي که وي در آن به فعاليت کلامي ميپرداخته، ربط و فصل آراي وي با ديگر انديشهها و انسجام انديشههاي اعتقادي وي، تحليل و اثرپذيري ابوجعفر از متکلمان قبل و اثرگذارياش بر متکلمان بعدي، خود نيازمند پژوهشي مستقل است.
اکنون با عنايت به اهميت مسئله و بيسابقهبودن آن در پژوهشهاي موجود، در اين اثر تلاش شده تا در کنار معرفي کامل مؤمنالطاق، نشان داده شود که از بين روشهاي کلامي مورد استفاده متکلمان معاصر با مؤمنالطاق، ابوجعفر از منهجي بهره ميبرده است که عقل، در مقام استنباطِ حکمِ اعتقادي به عنوان مخاطب وحي و دوشادوش آن به ياري متکلم ميآيد و کارکرد آن در ديگر مقامات و حوزههاي کلامي، در کنار وحي و در عرض آن است. همچنين کوشيده شده محتواي اعتقادي و کلامي کلام ابوجعفر نيز به تفصيل بررسي شود.
البته اين اثر گامهاي اوليهاي را در اين مسير پيموده و بيترديد نيازمند پژوهشهاي گستردهتر و عميقتر خواهد بود. اميد آنکه با راهنماييهاي صاحبنظران و استادان محترم پژوهشهاي بعدي در اين موضوع با قدرت و غناي بيشتري انجام پذيرد. باشد که اين تلاش ناچيز، انگيزهاي براي پژوهشگران در بررسي تاريخ کلام شيعه به وجود آورد و
زمينهساز پژوهشهاي جدي و اساسي در اين زمينه باشد.
در پايان اما، فرصت را غنيمت ميشمارم و تلاش معلمان و اساتيدي را که تا اين زمان در تربيت و آموزش من سهيم بودهاند را ارج مينهم.
خدا را سپاس که پدري فهيم و دلسوز عطايم کرد؛ همو که الفباي ولايت اهلبيت: را به من آموخت. خداوند با مواليانش محشور گرداناد.
خدا را شکر که مادري مهربان روزيم نمود؛ او که در فقدان پدر، زحمتي دو چندان در تربيت و آموزش من به جان خريد. صميمانه و با اخلاص به دستان پر مهرش بوسه ميزنم و سلامتي و طول عمرش را از خدا طلب ميکنم.
سپاسگزارم از اساتيدم بهويژه حجةالاسلام و المسلمين دکتر سيد علي طالقاني که به حق سهم بزرگي در آشناييام با علوم اسلامي و انساني داشتند و جداي از آموزشِ سطوح مختلف حوزه، الفباي پژوهش را هم به من آموختند.
همچنين تلاشها و زحمات حجةالاسلام و المسلمين دکتر محمد تقي سبحاني را سپاس ميگويم که بهراستي حق ويژهاي طي سالهاي اخير به عهده بنده دارند. به راستي آنچه از غنا و دقت در اين مجموعه آمده است، مرهون تلاشها و راهنماييهاي دقيق ايشان است که طي سالهاي اخير بيدريغ در اختيار بنده قرار ميگرفت. اميد دارم خداوند اين نعمت را از من دريغ ندارد.
از دوستان فرهيختهام، حجج اسلام سيدحسن طالقاني و سيدحسين حائري نيز سپاسگزارم؛ چه، مطالعه بخش بخش اين نوشته و گوشزدکردن نکات ارزنده عزيزانم، مرا در تکميل اين پژوهش بسيار ياريگر بود.
همينطور از همکاران در پژوهشکده فلسفه و کلام، آقايان همين طور همين طور از همکاران در پژوهشکده فلسفه و کلام ، آقايان حجتالاسلام والمسلمين آلبويه و دکتر منصور نصيري صميمانه قدرداني ميکنم. همچنين سپاسگوي جناب آقاي مرتضي دليلي، براي همه خوبيهايشان در بهانجامرسانيدن اين اثر هستم.
در آخر از همسر صبورم، که در طي سالهاي زندگي همه گونه کوشيده تا بهترين فرصتها برايم فراهم باشد، صميمانه شکرگزاري و توفيق صدچندانش را آرزو ميکنم.
اکبر اقوامکرباسي
ولادت و زادروز
هرچند تاريخ نسبت به زادروز و مولِد مؤمنالطاق سکوت کرده و اگرچه شرححالنويسان خبري دراينخصوص به دست ندادهاند، شواهد و قراينِ تاريخي حاکي از آن است که مؤمنالطاق در اواخر سده اول هجري ديده به جهان گشوده است. اين حدس بيشتر بر پايه خبري است که ابننديم از ملاقات مؤمنالطاق و حضرت سجاد(ع) به دست داده است. [2] بااينحال، رجاليان شيعه معتقدند مؤمنالطاق از اصحاب امام زينالعابدين7 نبوده و تنها از ايشان روايت کرده است. [3] احاديث بهجامانده از مؤمنالطاق نيز اين مطلب را تأييد ميکند؛ چراکه وي هيچ روايت بدون واسطهاي از امام سجاد(ع) ندارد و تنها روايت او از امام سجاد(ع) با دو واسطه به ايشان ميرسد. [4]
[2]. ابن نديم؛ الفهرست؛ ص329.
[3]. ر.ک: نجاشي؛ رجال نجاشي؛ ص325. تفرشي؛ نقد الرجال؛ ج4، ص281. اردبيلي؛ جامع الرواة؛ ج2، ص158. خوئي؛ معجم رجال الحديث؛ ج18، ص34. تستري؛ قاموس الرجال؛ ج9، ص464.
[4]. قمي؛ تفسيرالقمي؛ ج2، ص252، «کيفية نفخ الصور».
ازسويديگر، اگر آنچنانکه خواهد آمد وفات مؤمنالطاق حدود سال 180 باشد، پذيرش مصاحبتِ مؤمنالطاق با امام سجاد(ع) سخت مشکل، بلکه نامقبول خواهد بود. آري، بعيد نيست دوران نوجواني مؤمنالطاق مقارن با عهد امامت عليبنالحسين7 بوده باشد. اين گفته فيالجمله با خبر ابننديم هم قابل تأييد است؛ چه، از گزارش او بيشتر از ملاقات مؤمنالطاق با حضرت سجاد(ع) به دست نميآيد. اين بدين معناست که مؤمنالطاق بايد اواخر دهه هشتم قرن اول به دنيا آمده باشد؛ چراکه مشهور است شهادت حضرت سجاد(ع) در محرم سال 95 هجري واقع شده است.
نام و کنيه
نام پدر مؤمنالطاق
مؤمنالطاق در تمامي منابع شيعه و سني با نام «محمد» و کنيه «ابوجعفر» شناسانده شده است، [5] اما همين منابع، در معرفي نامِ پدر ابوجعفر گزارشهايي چندگانه به دست دادهاند؛ برخي او را به ناصواب فرزند «نعمان» دانسته [6]و ديگران بهراستي، وي را فرزند «علي» برشمرده و نامِ کامل او را «محمدبنعلي بن النعمان ابنابي طريفة» دانستهاند. [7] بزرگان
[5]. ر.ک: نجاشي؛ رجال نجاشي؛ ص325. شيخ طوسي؛ اختيار معرفة الرجال؛ ج2، ص422 . ابنالغضائري؛ رجال ابن الغضائري؛ ص124. ابنحجر عسقلاني؛ لسان الميزان؛ ج2، ص159، رقم 695 و ج3، ص160، رقم562 و ج5، ص300، رقم1017. ابن نديم؛ الفهرست؛ ص329.
[6]. ر.ک: شيخطوسي؛ الفهرست؛ ص131. ابنحجر عسقلاني؛ لسان الميزان؛ ج2، ص159، رقم 695 و ج5، ص407. ذهبي؛ سير اعلام النبلاء؛ ج10، ص553. شهرستاني؛ الملل والنحل؛ ج1، ص186. ابن نديم؛ الفهرست؛ ص329.
[7]. ر.ک: نجاشي؛ رجال نجاشي؛ ص325. شيخ طوسي؛ اختيار معرفة الرجال؛ ج2، ص422. ابن الغضائري؛ رجال ابن الغضائري؛ ص124. ابنحجر عسقلاني؛ لسان الميزان؛ ج3، ص160، رقم562 و ج5، ص300، رقم 1017و ج7، ص161. صفدي؛ الوافي بالوفيات؛ ج4، ص78 وج16، ص128.زرکلي؛ الاعلام؛ ج3، ص184 و ج6، ص271.
رجالي شيعه نيز جملگي [8] ابوجعفر را با نام «محمدبنعلي بن النعمان» خواندهاند. تنها مورد خلافِ اين گزارشها در منابع شيعي، نامي است که شيخ طوسي در دو اثرش، الرجال و الفهرست، براي ابوجعفر بيان کرده و او را «محمدبنالنعمان» خوانده است. اين در حالي است که در ديگر اثرِ رجالي شيخ، اختيار معرفةالرجال، همگام با ديگر کتب رجالي، نام پدر ابوجعفر، «علي» ذکر شده است.
از سويي ديگر، شيخ در کتاب رجالش، از دو نفر به نامهاي «منذربنابيطريفة» و «حسينبنمنذر» به عنوان عموي پدرِ ابوجعفر و فرزند او ياد ميکند. [9] اين خبرِ موردِ اتفاق اصحاب رجال، [10] تنها در صورتي صحيح است که «نعمان» جدّ ابوجعفر باشد نه پدر وي.
اقوال مختلف در نام پدر مؤمنالطاق
اختلاف در نام پدر مؤمنالطاق تنها در آثار شيخ طوسي ديده نميشود، بلکه در برخي از منابع اهل سنّت و يا کتب حديثي شيعه هم يافت ميشود. [11] براي نمونه ابنحجر در لسان الميزان مينويسد: شيطانالطاق: هو ابنعليبننعمان نسيب لجده. [12]علامه مامقاني نيز مينويسد: محمد بن علي بن نعمان نسيب إلي جده. [13] مخفي نماند که انتساب به جد، مسئلهاي غريب در
[8]. براي نمونه ر.ک: نجاشي؛ رجال نجاشي؛ ص325. ابن الغضائري؛ رجال ابن الغضائري؛ صص124 و143.
[9]. ر.ک: شيخ طوسي؛ رجال طوسي؛ ص296.
[10]. ر.ک: نجاشي؛ رجال نجاشي؛ ص325. تفرشي؛ نقد الرجال؛ ج4، صص281 و417. اردبيلي؛ جامع الرواة؛ ج2، صص158و208. بروجردي؛ طرائف المقال؛ ج1، ص589، ج2، ص550. خويي؛ معجم رجال الحديث؛ ج18، ص34.
[11]. براي نمونه ر.ک: شيخ صدوق؛ من لايحضر الفقيه؛ ج4، ص429. ابنحجر عسقلاني؛ لسان الميزان؛ ج2، ص159، رقم 695 و ج5، ص407. ذهبي؛ سير اعلام النبلاء؛ ج10، ص553.
[12]. رک: ابنحجر عسقلاني؛ لسان الميزان؛ ج5، صص300 و407.
[13]. ر.ک: علامه مامقاني؛ تنقيح المقال؛ ج3، ص162.
کلام عرب نيست؛ چه بسيارند افرادي همچون «احمدبنمحمدبنحنبل» که به «احمدبنحنبل» شهرت داشته و دارند. اين رويه، بين رجاليان هم مرسوم است که فرد را به اسم پدر بزرگش معرفي ميکنند و ايبسا نام «محمدبننعمان» براي ابوجعفر هم از همين دست باشد. [14] بعيد نيست «فرزند نعمان» خواندهشدن ابوجعفر از سوي امام صادق(ع) هم، بر همين اساس بوده باشد. [15] محمدحسين مظفر در کتابِ مؤمنالطاقِ خويش، دليل انتساب ابوجعفر به جدّش را آن ميداند که پدر ابوجعفر در دوران کودکي از دنيا رفته و سرپرستي و کفالت او به پدربزرگش، نعمان، سپرده، ازهمينرو نعمان خوانده شده است. [16] وي شاهد يا دليلي براي گفته خويش ارائه نکرده است.
نام ديگري که براي ابوجعفر بيان شده، عنواني است که نجاشي ذيل ترجمه «سهيل بنزيادالواسطي» آورده است. گزارش نجاشي حاکي از آن است که مادر سهيل، دختر «محمدبننعمانبنجعفر الأحول مؤمنالطاق» است. [17] اين اسم اگرچه در نام محمد اختلافي ندارد، نام پدر او را نعمان و جدّ او را جعفر معرفي ميکند. اين مشکل گرچه در برخي از تصحيحات همچون رجال نجاشي، چاپ مرکز نشر اسلامي يا طبع سنگي و تصحيح
[14]. شاهد تاريخي ديگري که نشان ميدهد نام پدر ابوجعفر، «علي» است، گزارشِ مناظرهاي است که بين ابوجعفر و زيدبنعلي رخ داده و ابوجعفر آن را در محضر امام صادق(ع) بازگو کرده است. در اين داستان زيد، ابوجعفر را با نام «محمدبنعلي» خطاب کرده و از او با نام «محمدبنعلي» پرسش مينمايد (شيخ طوسي؛ اختيار معرفة الرجال؛ ج2، ص425). البته شيخ همين داستان را با سندي ديگر هم نقل ميکند که در آن به جاي نام «محمدبنعلي»، «يا محمد» آمده است (همان، ص425).
[15]. ر.ک: ابنشعبه حراني؛ تحف العقول؛ ص309تا 315. مجلسي؛ بحارالأنوار؛ ج75، ص286 تا 295.
[16]. مظفر؛ مؤمن الطاق؛ ص7.
[17]. نجاشي؛ رجال نجاشي؛ ص192.
شده محمدهادي يوسفيغروي، اصلاح شده است، در بعضي تصحيحهاي ديگر نجاشي مثل طبع دارالاضواء بيروت، تحقيق محمدجواد نائيني و به اشراف جعفر سبحاني و يا افست رجال نجاشي از چاپ بمبئي چاپ چاپخانه مصطفوي، همچنان به صورت «محمدبننعمانبنجعفر» آمده است.
محمدابراهيم کلباسي، صاحب الرسائلالرجاليه بر اين باور است که اين سهوي است که بر قلم رفته و همانگونه که نجاشي، شيخ طوسي و ديگران ذيل ترجمه مؤمنالطاق متذکر شدهاند، وي مکنّا به ابوجعفر بوده و احتمالاً کلمه «ابن»، که در بين نعمان و جعفر مشاهده ميشود، در اصل «ابي» بوده است. دراينصورت صحيح جمله مذکور اين چنين است: ... بنتمحمدبنُنعمان، ابيجعفر الاحول، مؤمنالطاق .... [18] و اين همان عنواني است که ابوجعفر به جدّ خويش منسوب شده است.
نژاد و قبيله مؤمنالطاق
بَجَليان و قبيله بجيله
در مورد خاندان ابوجعفر بايد گفت، او و دودمانش، جملگي از مواليان قبيله بَجيله هستند. [19] بَجَليان قبيلهاي يمنيالأصل هستند که به مادرشان بجيله منسوب شدهاند. [20] جايگاه اين قبيله در سُراة وُسطايِ يمن [21] بوده که طيّ فتوحات، اکثر آنان در کوفه و عده کمي در شام پراکنده شدند
[18]. کلباسي؛ رسائل الرجاليه؛ ج1، ص156.
[19]. ر.ک: نجاشي؛ رجال نجاشي؛ ص325. شيخطوسي؛ اختيار معرفة الرجال؛ ج2، ص422. ابن الغضائري؛ رجال ابن الغضائري؛ ص124.
[20]. ر.ک: سلام؛ کتاب النسب؛ ص301. ابن دُرَيد؛ الاشتقاق؛ ج2، ص515. ابن هشام؛ السيرة النبوية؛ ج1، ص75. هشام بن محمد کلبي؛ جمهرة النسب؛ ج1، ص375. سمعاني؛ الانساب؛ ج1، ص284.
[21]. ر.ک: حسن بن احمد همداني؛ صفة جزيرة العرب؛ ص233-235. ياقوت حموي؛ معجم البلدان؛ ج3، ص205، «ذيل سراة».
و فقط معدودي از آنها در مساکن نخستين خود ماندند. [22] در سال دهم هجري جريربنعبدالله بَجَلي همراه 150 نفر از قبيله خود به مدينه آمد و همگي اسلام آوردند و با پيامبر بيعت کردند. [23] در زمان خلافت حضرت امير(ع) اغلب افراد اين قبيله جانب ايشان را گرفتند و در جنگ صفين نيز جز اندکي از ايشان در سپاه حضرت بودند. [24] بعدها همين گرايش در آنان ادامه يافت و با اشاعه تشيع و افزايش شيعيان در زمان امام باقر و امام صادق8، بسياري از آنان در زمره شاگردان ايشان درآمدند؛ بهطوريکه برخي از آنان نامبردارترين دانشمندان شيعه شدند. نجاشي بيش از پنجاه نفر را نام ميبرد که نسبت بَجَلي دارند. [25] بَجَلي، صفت نسبي بجيله و نسبِ شمارِ بسياري از دانشوران شيعه وسنّي است که از راه نسب يا ولاء، [26] به اين قبيله منسوب ميباشند.
خاندان مؤمنالطاق
باري، مؤمنالطاق از مواليان همين قبيله است؛ قبيلهاي که در فهرست
[22]. عمررضا کحاله؛ معجم قبايل العرب؛ ج1، ص63، «ذيل بجيله».
[23]. ابن سعد؛ الطبقات الکبري؛ ج1، ص347.
[24]. نصر بن مزاحم؛ وقعة صفين؛ صص60 و 205.
[25]. از آن جمله ميتوان جريربنعبدالله بجلي(شيخ طوسي؛ رجال طوسي؛ ص33، رقم148)، ابومعاويه عمار بن خباب دهني بجلي(نجاشي؛ رجال نجاشي؛ ص411)، معاويه بن وهب بجلي(نجاشي؛ رجال نجاشي؛ ص412)، موسيبن قاسم بن معاويه بن وهب بجلي(نجاشي؛ رجال نجاشي؛ ص405؛ شيخ طوسي؛ رجال طوسي؛ ص405)، جعفر بن بشير بجلي(شيخ طوسي؛ رجال طوسي؛ ص370. نجاشي؛ رجال نجاشي؛ ص119) و... نام برد. از خاندانهاي مشهور اين قبيله نيز ميتوان بنيرباط را نام برد که در ميان آنها راويان موثق و اصحاب مصنفات وجود داشته است (براي خاندان بنيرباط ر.ک: نجاشي؛ رجال نجاشي؛ ص46. علامه حلي؛ خلاصة الاقوال؛ ص186. ابنداود حلي؛ رجال ابن داود؛ ص73. خوبي؛ معجم رجال الحديث؛ ج13، ص17).
[26]. منظور از«ولاء» آن است که وي عرب اصيل(عدناني يا قحطاني) نيست، اما اين بدان معنانيست که وي ايراني يا رومي است، بلکه چهبسا از اعراب غيرحجاز باشد.