فهرست عناوين |
مهدى احمدپور
مركز اخلاق و تربيت
پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى
معارف اسلامى ـ در يك تقسيم معروف ـ به عقايد، اخلاق و فقه تقسيم مى گردد. در حوزه هاى علميه شيعه به علم فقه كه آن را مادر علوم استنباطى پنداشته اند، اقبال فراوانى شده است. چندى است علم عقايد و كلام نيز حوزه هاى مباحثاتى و پژوهشى گرمى را شاهد است. اما به رغم اهميت فراوان، دانش اخلاق با اقبال شايسته اى از سوى انديشمندان حوزوى مواجه نشده و بيشتر در معرض برخوردهاى ذوقى بوده و در حاشيه قرار داشته است. همين موضوع موجب شده در ميان سطح در خور توجّهى از حوزويان واژه «اخلاق» به يك دانش رسمى با ساختار منسجم انصراف نيابد و حداكثر مشتمل بر مجموعه اى از اندرزها، دستورالعمل ها و توصيه ها باشد. درس اخلاق در حوزه، بيش از آنكه به جوانب علمى و پايه هاى نظرى اخلاق ناظر باشد، درصدد تأمين بهره هاى عملى و تربيتى است و به معناى دقيق كلمه «منبر موعظه و ذكر» به شمار مى رود كه البته كاركردهاى ضرورى ويژه خود را دارد; به ديگر سخن كرسى تدريس اين علم در حوزه داير نيست.
علم اخلاق پس از ظهور انديشمندان بزرگى در مكاتب چهارگانه اخلاق اسلامى، از قرن هفتم تاكنون، تحول انقلابى و شالوده شكنى به خود نديده و برخلاف بسيارى از علوم اسلامى نظريه پردازى و قاعده سازى در آن، قرن هاست در حال ركود به سر مى برد; از اين رو و نيز به جهت فقدان تأملات روش شناختى و
نگاه هاى آسيب شناسانه و مسئله ياب، پژوهش هاى اخلاقى ماهيتى تكرارى و عموماً كم مايه يافته اند و كارآمدى و جذّابيتى ندارند.
مركز اخلاق و تربيت كه از بدو پيدايش در صدد بازسازى فنى دانش اخلاق برآمد، به ربط و نسبتِ اين دانش با منابع تفكر اسلامى به خوبى توجه كرد و در مقام پرهيز از هرج و مرج روش شناختى، استحسانات ذوقى يا تفسير به رأى در فهم معارف اسلام و نيز ايمنى از تأثيرات نابجاى انديشه هاى غير دينى، التقاطى و اخبارى مسلك تلاش روشمندى را در استنباط حكم اخلاقى از منابع دينى (قرآن و روايات) آغاز كرد و تدوين روش شناسى جامع مطالعات اخلاق اسلامى (روش استنباط و توجيه گزاره اخلاقى) را با عنوان كلان پروژه «الهيات اخلاق» در دستور كار خود قرار داد. در كلان پروژه مزبور به اين موضوعات پرداخته مى شود:
1. استنباط توصيه اخلاقى از رفتار معصوم و چالش هاى پيش رو;
2. فهم متون دينى (قرآن و روايات) در موضوعات اخلاقى و مشكلات فرارو;
3. جايگاه عقل در استخراج آموزه هاى اخلاقى اسلام;
4. جايگاه تجربه، شهود و عرف در فهم آموزه هاى اخلاقى اسلام.
اين تلاش با اين هدف آغاز شد كه محصول نهايى علم اخلاق به صورت روشمند به اسلام منتسب باشد و برچسب اخلاق يونانى، هندى، مسيحى، نوافلاطونى، علمى، تجربى، اخبارى يا سطحى نگر و التقاطى نداشته باشد.
بى ترديد سابقه تلاش هاى علمى حوزه هاى علميه در عرصه فقه براى پژوهشگرانى كه به مباحث روشى توجه مى كنند، بسيار مغتنم است; زيرا هموارترين بستر استنباط از منابع دين در دانش فقه پديد آمده و به بركت قرن ها تلاشِ عالمان بزرگ، دقت نظرهاى بسيار عميقى در آن شده است. اين سرمايه عظيم علمى در بسيارى از عرصه هاى معرفتى ديگر قابل استحصال يا دست كم
قابل الگوبردارى است. از اين جهت مركز اخلاق و تربيت در صدد برآمد از اين ذخيره سرشار استفاده كند و مشابه دستاوردهاى آن را در دانش اخلاق پديد آورد; بدين ترتيب طرح هاى زير را نيز به اين كلان پروژه افزود:
1. اخلاق اسلامى و كاربست قاعده تسامح در ادله سنن;
2. ظرفيت شناسى قواعد فقهى در اخلاق;
3. ظرفيت شناسى اصول فقه در حل تعارض اخلاقى.
ورود به اين عرصه و آغاز چنين پروژه اى مستلزم حل چالش سنگين تمايز فقه و اخلاق و تفكيك حوزه مأموريت آنهاست; زيرا پژوهشگران اخلاق اسلامى امروزه در ميانه قطب بندى دو نظريه كاملا متضاد قرار دارند. قطب اول كسانى هستند كه فقه را به نفع اخلاق حذف مى كنند و اكنون جبهه رو به گسترشى دارند; قطب دوم كسانى هستند كه از نظرِ آنان اصالت و صلاحِ تفكر اسلامى اين است كه اخلاق در فقه پيشرفته اسلامى هضم و جذب شود و اخلاق كاربردى را عمدتاً از آنِ جوامعى مى دانند كه از فقه محروم اند.(1)اين رويكرد كه در حوزه هاى علميه بيشتر ملاحظه مى شود، اخلاق نقلى و متخذ از متون را به فقه تقليل مى دهد و مدعى است متون دينى از طريق بيانات فقهى تكليف عملى ما را مشخص كرده و سعادت ما را تأمين و تضمين نموده است. به اين ترتيب بهايى كه براى پژوهش هاى فقهى در نظر گرفته شده، بسيار بيش از بهايى است كه به پژوهش هاى اخلاقى داده مى شود و ادعا شده تمام آنچه دانش اخلاق در صدد آن است، فقه يا پيش تر به آن رسيده يا ظرفيت رسيدن به آن را
1 . البته اين گزارش نادرستى از اوضاع معرفتى غرب است; زيرا در حوزة تفكر مسيحى سه مقوله دانش وجود دارد: فقه مسيحى (Christian jurisprudence)، حقوق (law) و اخلاق كاربردى (applied ethics). هم اكنون در كتابخانه ها با كتاب هاى چند جلدى متنوعى در فقه مسيحى مواجه مى شويم، درحالى كه متألهان مسيحى در حوزه اخلاق كاربردى نيز دست به تأليفات فراوانى زده و حيثيات متعدد اين دو رويكرد را حفظ كرده اند.
دارد; بنابراين علم فقه تكليف عملى انسان براى سعادت اخروى را روشن كرده يا از اين پس روشن خواهد كرد و نوبتى به دانش اخلاق نمى رسد. بر اساس اين نگاه اخلاق زمانى لازم است كه فقه نباشد، چنان كه تلاش علمى غرب در سده اخير در حوزه اخلاق و ترويج آن به عنوان يك علم با همين رويكرد بوده است.
اكنون اگر بتوان ثابت كرد جنس پژوهش هاى فقهى با پژوهش هاى اخلاقى تمايز دارد و براى پژوهش هاى اخلاقى تخصص ويژه اى نياز هست، دانش اخلاق به صورت مستقل رسميت خواهد يافت و در كنار علم فقه ودر تعامل با آن عرض اندام خواهد كرد.
عده اى ـ كه ما نيز در شمار آنانيم ـ بر اعتدالى كه بر منطق وحى و نيز سيره علمى تاريخ تفكر اسلامى مبتنى است، پاى مى فشارند و به نفع هيچ يك از اين دو نظريه گواهى نمى دهند; زيرا فقه در حوزه تمدن اسلامى و مديريت حياتِ طيبه مؤمنين، احترام و احتشام و جايگاهى دست نايافتنى دارد كه هيچ يك از علوم ديگر جايگزين آن نمى شود، اخلاق نيز كاركردى متفاوت دارد كه هرگز نمى توان آن را از علومى انتظار داشت كه با اهداف، مأموريت ها، نقطه عزيمت و ادبيات متفاوت تعريف و تنظيم شده اند.
بدين ترتيب ضرورت تعريف دقيق فقه و اخلاق به عنوان دو دانش رفتارى و تمايز قاطع ميان اين دو علم يا كشف مناسبات آنها در مهندسى علوم و حركت به سوى توليد دانش هاى اصيل و كارآمد حوزوى كاملا آشكار مى گردد. با تبيين حقيقتِ دو حوزه فقه و اخلاق و مرز ميان آنها برخى از موضوعات كه در اين دو علم از آنها گفتگو مى شود و در فقهى يا اخلاقى بودن آنها ترديد مى رود، تمايز و تفصيل داده مى شوند.
علم اخلاق به بيان احكام ارزشى ملكات و افعال اختيارى انسان مى پردازد و طريق دستيابى به اين ارزش ها را بيان مى كند; بنابراين مشتمل بر سه حوزه اخلاق
منش، اخلاق عمل و تربيت اخلاقى است. منطقه اشتراك فقه و اخلاق حوزه اخلاق عمل يا اخلاق كاربردى است; فقه كنونى درباره اوصاف و ملكات انسان يا راهبرى تربيتى او سخن ويژه اى ندارد و به احكام افعال مكلفين اكتفا كرده است، اخلاق هم به اين موضوع اقبال نشان داده و احكامى را براى رفتار انسان بيان مى كند; اختلاف سخن فقه و اخلاق در اين حوزه مشترك پرسش از تمايز فقه و اخلاق را پديد مى آورد.
همان گونه كه در متن گفتگوهاى اين اثر ملاحظه مى شود، براى ارتباط علم فقه و اخلاق مجموعاً چهار نظريه را مى توان فرض كرد : 1. تنافر و ناسازگارى; 2. استقلال و تمايز; 3. اتحاد و يگانگى; 4. پيوند و وابستگى.
اگر فرض اول پذيرفته شود، بايد ميان فقه و اخلاق به صورت كلى يا جزئى يكى را انتخاب كنيم و دست از يكى به نفع ديگرى برداريم; دستگاه آموزش، پژوهش و ترويج يكى از اين دو بايد به نفع ديگرى خاموش گردد و در مديريت تربيتى و معنوى جامعه و راهبرى تمدن اسلامى بايد از آن ديگرى كمك گرفت.
اگر قائل به استقلال و تمايز اين دو باشيم; يعنى معتقديم هر كدام از اين دو دانش بخشى از نيازهاى جامعه اسلامى را تأمين مى كند و ناظر به موضوعى يا حكمى يا هدفى يا در قلمروى يا به روش خاصى نقش ايفا مى كند. بدين ترتيب هر دو حوزه را بايد پاس داشت و از هر يك انتظارى مطابق تعريفش داشت و هر يك را به حوزه خاص خود اختصاص داد. در اين صورت اگر دستگاه يكى از اين دو فعال باشد به اندازه خود بهره لازم را مى رساند.
اگر قائل به وابستگى و پيوند آنها باشيم، على القاعده بايد از هر دو در تربيت نسل آينده و مديريت اخلاقى معنوى جامعه بهره گيريم و تمدن اسلامى را راهبرى كنيم، اما با اين تفاوت كه بايد نسبت مطلوبى ميان آنها برقرار سازيم و براى غنى سازى و توسعه هركدام از ديگرى نيز كمك بگيريم; در اين صورت اگر يكى
فعال نباشد، ديگرى نيز كارآمد نخواهد بود.
اگر قائل به اتحاد و يگانگى اين دو دانش باشيم و يكى را ذيل ديگرى مندرج دانيم، طبعاً بهره متصور از دانشِ اخص از دانش اعم انتظار مى رود و در مقام پژوهش، يك تلاش براى رسيدن به هر دو هدف ابتدايى كافى است.
مركز اخلاق و تربيت با نظر به اين فضاى پرابهام، دو اثر را در دستور كار خود قرار داد: اول دست استمداد به سوى انديشمندان عرصه فقه و اخلاق گشود و مجموعه گفتگوهايى را ترتيب داد تا دقت نظر دانشوران اين عرصه را در اين نگاه درجه دو اصطياد كند و با ايجاد ميدان تضارب آرا مسير رسيدن به صواب را هموار سازد. دوم همين اثر كه شاخصه هاى علم شناختى دو دانش فقه و اخلاق را مقايسه و بررسى كرده است.
لازم است از همه انديشورانى كه در پديد آمدن اين اثر نقش ايفا كردند خصوصاً حجج اسلام احمد ديلمى، مسعود آذربايجانى، محمد فتحعلى خانى، محمد عالم زاده نورى، حسين ديبا و رضا اسلامى تشكر نماييم كه با نظارت و نظرات خود به غناى آن افزودند. اميد است اين اثر در غنى سازى تراث دينى و شكوفايى تمدن اسلامى نقش مؤثرى ايفا نمايد. مهدى على زاده مدير مركز اخلاق و تربيت
تاريخ جوامع مختلف بشرى و گذشته عبرت آموز امت اسلامى، شاهدان صدق اين حقيقت اند كه ميان اهتمام شايسته علمى و عملى به اخلاقيات و عزت مندى و تعالى جامعه از سويى و ميان بى اعتنايى به اخلاقيات و انحطاط جامعه از سوى ديگر ارتباطِ مستقيم برقرار است.
سوء استفاده فراگير از قدرت سياسى و اقتصادى در جوامع بشرى، بى توجهى به اصول اخلاقى در روابط انسانى و استثمار بيرحمانه ملت هاى ضعيف به دست قدرت هاى منطقه اى و جهانى در سطح بين المللى و انحطاط اخلاقى آشكار امت اسلامى در سده هاى اخير، شاهد حقانيت كلام حضرت امام خمينى(قدس سره) است كه فرمود «امروز جهان، تشنه فرهنگ اسلام ناب محمدى است».
حقايق فوق، همچنين اعلام نياز جدى به اخلاق و معنويت اسلامى در سطح جهانى و حجتى قاطع بر همه مسئولان فرهنگى بهويژه عالمان و انديشمندان حوزوى است كه مقوله اخلاق را بيش از پيش جدى بگيرند و در راه بازسازى نظام اخلاق اسلامى، تحكيم مبانى نظرى و تبليغ و ترويج شايسته آموزه هاى متعالى آن مجاهدانه بكوشند.
حضرت امام(قدس سره) در بخشى از وصيت نامه سياسى ـ الهى خويش خطاب به طلاب علوم دينى مى فرمايد: «... از بالاترين و والاترين حوزه هايى كه لازم است به طور همگانى مورد تعليم و تعلم قرار گيرد، علوم معنوى اسلام از قبيل علم
اخلاق و تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله مى باشد».
بررسى مجموع تراث علمى مسلمانان نشان دهنده اين واقعيت است كه در ميان حوزه هاى سنتى علوم اسلامى (كلام و فقه و اخلاق) حوزه اخلاق ـ با وجود نيازمندى و اقبال عمومى امت اسلامى و تأثيرات اساسى فردى و اجتماعى و برخوردارى از جذابيت هاى منحصربه فرد معنوى در ميان توده مردم ـ آن گونه كه بايد مورد عنايت و توجه قرار نگرفته است. اگر چه علماى اسلام از اهتمام به اخلاق و تربيت اخلاقى امت اسلامى غافل نبوده اند، اما بررسى تراث اخلاقى و مقايسه آن با ميراث مكتوب فقهى، نشان دهنده فاصله فراوانى ميان عمق اين دو حوزه دانشى است; دانش اخلاق از ديرباز مانند فقه از اساسى ترين حوزه هاى معارف دينى به شمار مى آمده و بسيارى از آيات قرآن كريم و روايات معصومين(عليهم السلام) به موضوعات اخلاقى اختصاص يافته، اما هيچ گاه به اندازه دانشِ فقه توسعه پيدا نكرده و هنوز مانند فقه در كانون توجه بسيارى از انديشمندان مسلمان قرار نگرفته است.
در ميراث اخلاقى مسلمانان ـ حتى شاخص ترين آنها ـ اثرى از بررسى جدى منابع دينى و نقد و بررسى فنى مسائل اخلاقى، آن گونه كه در مسائل فقهى سراغ داريم، ديده نمى شود. در رويكرد نقلى به اخلاق نيز استقصاى عالمانه همه آيات و روايات اخلاقى موجود و بررسى هاى جدى سندى و دلالى آنها به يك روش معمول و متداول تبديل نشده است. همين امر باعث گرديده علم اخلاق به لحاظ بنيه دانشى تا حدود زيادى از علم فقه عقب بماند.
از سوى ديگر، رشد و بالندگى نهالِ اخلاق نيازمندِ برنامه ريزى مدبّرانه و تحقيقات علمى مستمر و عالمانه و الگوگيرى مناسب از علوم نزديك و مشابه است. ازآنجاكه علم فقه به لحاظ تقسيم سنّتى علوم دينى به كلام و فقه و اخلاق، قرين اخلاق به حساب مى آيد، آگاهى تفصيلى از مختصات علم شناختى و
بررسى تطبيقى آن با دانش اخلاق مى تواند از بهترين و نزديك ترين راه هاى نوسازى دانش اخلاق باشد. از آثار چنين مطالعاتى، پديدارشدن نقاط ضعف و قوت طرفين و رويش ايده هاى جديد و افق هاى تازه براى ترميم نقاط ضعف و تكميل كاستى هاى آنهاست.
ديدگاه هايى در مورد نسبت فقه و اخلاق (فقه موجود و اخلاق موجود) وجود دارد كه يا اخلاق را به خلقيات و صفات درونى فرو مى كاهند و فقه را حوزه اختصاصى متكفل اعمال انسان مسلمان مى دانند و يا اينكه براى اخلاق در جنب فقه، استقلالى قائل نيستند، اخلاق را طفيلى احكام مى دانند و اخلاقيات را به ديده مستحبات و مكروهات فقهى مى نگرند. فرضيه نگارنده، در مقابل، اين است كه فقه و اخلاق دو حوزه مستقل از يكديگرند و گفتمان هر يك، جداى از گفتمان ديگرى است، اگرچه ميان آنها تشابهات و تعاملات فراوانى هم وجود دارد و اين ديدگاهى است كه هم مورد تأييد فقهاى اماميه و هم مورد تأييد علماى اخلاق ايشان است.
دستمايه اصلى اين پژوهش عمدتاً فحص و بررسى مكتوبات اصولى، فقهى، اخلاقى و در مواردى منابع كلامى بوده و اصل مستندنويسى و مراجعه به منابع معتبر و دست اول، در حد امكان، همواره مورد توجه بوده است.
علاوه بر اين، مراجعه به پيشينه اين تحقيق و مطالعاتى كه تاكنون انجام گرفته و مستقيم يا غيرمستقيم به اين كار مربوط مى شده ـ چه در قالب كتاب (مانند فقه الاخلاق از سيد محمد صدر و شرح نبراس الهدى از حاج ملا هادى سبزوارى و تأثير اخلاق در اجتهاد از سعيد ضيائى فر) و چه در قالب پايان نامه (مانند فقه و اخلاق از عنايت الله شريفى، اخلاق در فقه شيعه از محمدحسين صائب و ارتباط مسائل فقهى با اخلاق در قرآن كريم از فاطمه اسدى) و... ـ در دستور كار قرار داشته و نام آنها در صورت استفاده، در فهرست منابع نيز آمده است.
گفتنى است مطالعات تطبيقى بر اساس شناخت وضعيت موجودِ طرفين مقايسه صورت مى گيرد و ماهيتى توصيفى دارد; اين پژوهش نيز ناظر به وضعيت موجود دانش هاى فقه و اخلاق است و ماهيتى توصيفى ـ تحليلى دارد; همچنين درجه اهميت هر بحث و كمّ و كيف طرح آنها در منابع تحقيق در نحوه و مقدار طرح آنها دخالت مستقيم داشته است.
در تاريخ علم و مباحثات علمى، بسيار اتفاق افتاده است كه عدم تحرير محل نزاع و وجود ابهاماتى در اطراف موضوع و مفاهيم اصلى مورد بحث، سبب موضع گيرى نابجاى موافقان و مخالفان در برابر يكديگر و سردرگمى مخاطبان شده است. چه بسا افرادى كه در مباحثات علمى در يك جبهه بوده اند، اما به دليل عدم شفافيت محل بحث يا الفاظى كه براى رساندن مقاصدشان به كار مى گرفته اند، رو در روى هم قرار گرفته اند و هريك بر اساس تصور نادرست خود به نقد و ردّ طرف مقابل پرداخته است، در نتيجه چه فرصت هاى ارزشمندى از بين رفته و چه خسارت هايى دامنگير افراد و جوامع گرديده است.
چون اشتراك لفظى (وجود معانى مختلف براى يك لفظ) غالباً در مباحث علمى به خصوص مباحثِ فلسفى مشكل ساز مى شود، پيش از طرح هر بحث علمى، شفاف سازى معانى اصطلاحات مورد استفاده در آن بحث، ضرورتى اجتناب ناپذير مى نمايد; از اين رو پيش از ورود به مباحث اصلى به مفهوم شناسى فقه و اخلاق و معانى مقصود از آنها و توضيح ساير كليدواژه هاى پژوهش مى پردازيم.
مشهور ميان اهل لغت اين است كه واژه «فِقْه» در اصل به معناى دانستن هر چيز و
فهم هر گونه مطلبى به كار مى رفت و «فََقِهَ يفْقَه فِقهاً» به معناى «فَهِم يفهَم فَهما» و «عَلِم يعلَم عِلما» و فقيه به معناى عالم و فهيم استعمال مى شد(1)، اما به تدريج به دانستن خاص (دانستن فقه) اختصاص پيدا كرد.(2)تفقه نيز كه از مشتقات فقه است، در لغت به معانى دانستن،(3) به تدريج دانستن،(4) طلب علم و عالم شدن،(5) تحمل سختى هاى دانش آموزى(6)و يادگيرى فقه(7) به كار رفته است.
1 . اگر چه بعضى مانند جرجانى در التعريفات و مناوى در التوقيف على مهمات التعاريف فقه را به فهميدن غرض متكلم و برخى مانند راغب در المفردات آن را به فهميدن مطلب خفى از ظاهر كلام گوينده مقيد كرده اند.
2 . «التفقه تعلم الفقه و الفقه العلم بالشىء... و قد اختص فى العرف بعلم الأحكام الشرعية فيقال لكل عالم بها فقيه» (فضل بن حسن طبرسى; مجمع البيان فى تفسيرالقرآن; ذيل آيه 122 سوره توبه). بزرگان اهل لغت نيز به اين مطلب تصريح كرده اند; احمد ابن فارس در معناى فقه مى نويسد: «الفاء والقاف والهاء أصلٌ واحد صحيح يدلُّ على إدراك الشَّىء والعِلْمِ به تقول: فَقِهْتُ الحديث أفْقَهُه و كلُّ عِلْم بشىء فهو فِقْه يقولون: لايفْقَه ولاينْقَه ثم اختُصَّ بذلك علمُ الشّريعة فقيل لكلِّ عالم بالحلال والحرام فقيه» (معجم مقاييس اللغة).
محمد بن أبى بكر رازى هم مى گويد: «الفِقْهُ الفهم وقد فَقِهَ الرجل بالكسر فِقْهاً... هذا أصله ثم خص به علم الشريعة والعالم به فَقِيهٌ» (مختار الصحاح). ابن اثير نيز مى نويسد: «الفِقْه فى الأصل الفَهْم و اشْتِقاقه من الشَّقّ و الفتح يقال فَقِه الرجُل بالكسر يفْقَه فِقْهاً إذا فَهِم وعَلِم وفَقُه بالضم يفْقُه إذا صار فَقيها عالما و قد جَعله العُرف خاصّاً بعلم الشريعة وتَخْصيصا بعلْم الفُروع منها» (النهاية فى غريب الحديث والاثر).
3 . الفقه العلم بالشىء و الفهم له و الفطنة و غلب على علم الدين لشرفه و فَقِهَه: فَهِمَه كتفقّهه (محمدبن يعقوب فيروزآبادى، القاموس المحيط).
4 . التفقه أخذ الفقه شيئا فشيئا على التدريج (محمد عبدالرؤوف مناوى; التوقيف; ج 1).
5 . فقِه اى فهم فَقَها و فقِهه اى فهمه و تفقه: اذا طلبه فتخصص به (راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن).
6 . ليتفقهوا فى الدين: ليتكلفوا الفقاهة فيه و يتجشموا المشاق فى أخذها و تحصيلها (محمود بن عمر زمخشرى، الكشاف; ذيل آيه122سوره توبه).
7 . الفقه العِلْم فى الدين يقالُ فَقُهَ الرّجل يفَقُهُ فِقْهاً فهو فَقيه و فَقِهَ يفْقَهُ فِقْهاً إذا فَهِمَ وأفقهتُه بَينْتُ لهُ والتَّفَقُّهُ تَعَلُّمُ الفِقْهِ (خليل بن احمد فراهيدى; العين).
«تفقه در دين» نزد علماى اسلام به معناى تحصيل آگاهى و بصيرت به جميع معارف دينى (اعم از علمى و عملى، ظاهرى و باطنى، واجب و غير واجب) است.(1)قدماى فقها و علماى اسلام نيز واژه فقه ـ كه مقتبس از عبارت قرآنى «ليتفقهوا فى الدين» است ـ را در همين معناى عام به كار مى بردند و(2) شاهد اين مدّعا كتاب هاى فقهى متعددى است كه قبل از طرح مباحث فقهى، مباحث كلامى را به اجمال و گاه به تفصيل مطرح كرده و احياناً به برخى شبهات اعتقادى مهم تر و جديدتر نيز پرداخته اند.(3) اما به تدريج استعمال واژه فقه در معناى عام تفقه كنار گذاشته شد و استعمال آن در دو معناى خاص زير تعين پيدا كرد:
1. در معناى علم كلام; كه درباره اصول دين و عقايد اسلامى بحث مى كند و به دليل اهميت و تقدم منطقى نسبت به مسائل عملى، «فقه اكبر» يا «علم اصول دين»(4)
1 . ر. ك: سيدمحمدجعفر جزايرى; منتهى الدرايه فى توضيح الكفايه; ج 8، ص 514 و مولى محسن فيض كاشانى; الحقايق، ص 19 (التفقه فى الدين عبارة عن تحصيل البصيرة فى المسائل الدينية علمية كانت او عملية، باطنية او ظاهرية...).
2 . مرتضى مطهرى; آشنايى با علوم اسلامى (فقه); ص 69 (در اصطلاح قرآن و سنت، فقه، علم وسيع و عميق به معارف و دستورهاى اسلامى است و اختصاص به قسمت خاص ندارد ولى تدريجاً در اصطلاح علما، اين كلمه به فقه الاحكام اختصاص يافت... شايد از آن نظر كه از صدر اسلام آنچه بيشتر مورد توجه و پرسش مردم بود مسائل عملى بود; از اين رو كسانى كه تخصصشان در اين رشته مسائل بود به عنوان فقها شناخته شدند).
3 . هادى بن مهدى سبزوارى; شرح نبراس الهدى; ص 380 (... كلمة الفقه... استعملت فى معنى فهم جميع أحكام الدين أعمّ من الأمور الاعتقادية أو الأحكام العملية و هذا بديهى لانرى ضرورة للاستدلال لذلك إذ أنّ القوم كانوا يصدّرون كتبهم الفقهية بمباحث اعتقادية و مطالب كلامية و مع هذا تدرج مؤلّفاتهم ضمن المجامع الفقهية و هذه ليست خاصة بأصحابنا رضوان اللّه عليهم).
4 . شهيد ثانى; منية المريد; ص 365 (... فاما علم الكلام و يعبر عنه باصول الدين هو اساس العلوم الشرعية و قاعدتها).
هم ناميده مى شود و به «علم به عقايد دينى از روى ادله يقينى»(1) تعريف مى گردد.(2)2. در معناى علم فقه رايج; كه «فقه اصغر» يا «فقه الاحكام» هم ناميده مى شود و از معناى اول، مشهورتر است. فقه به اين معنا در موارد زير استعمال مى شود:
1) فقه به معناى علم استنباط احكام فقهى.(3) فقه در اين استعمال، آميزه اى از دانش و مهارت و به معناى ملكه استنباط احكام فقهى است.
2) فقه به معناى علم به احكام فقهى از طريق استدلال.(4)فقه در اين استعمال به ثمره استنباط و علم تفصيلى مجتهد به احكام فقهى و ادله آنها اطلاق مى شود.
3) فقه به معناى علم به احكام فقهى از طريق تقليد.(5) فقه در اين استعمال به علم مقلد به گزاره هاى فقهى بدون اطلاع تفصيلى از ادله آنها اطلاق مى شود.
1 . هادى بن مهدى سبزوارى; شرح نبراس الهدى; ص 380 (و يعرّف على وزان تعريف الفقه الأصغر بالعلم بالعقائد الدينية المكتسبة عن أدلّتها اليقينية).
2 . احياناً فقه را به جوارحى و جوانحى هم تقسيم مى كنند و از آنها به ترتيب، فقه الاحكام و علم اخلاق را اراده مى كنند (ر. ك: حسن بن ابى طالب الفاضل الآبى; كشف الرموز فى شرح المختصر النافع; ج 1، ص 7) اما اين تقسيم، مشهور و مورد اتفاق نيست.
3 . سيدمحمدباقر صدر; دروس فى علم الاصول; ج 1، ص 36 (يمكن القول بأن علم الفقه هو علم إستنباط الاحكام الشرعية أو علم عملية الاستنباط بتعبير آخر).
4 . ر. ك: ميرسيدشريف جرجانى; التعريفات; ج 1، ص 216 و حسن بن زين الدين عاملى; معالم الدين; ج 1، ص 90 و علامه حلى; تحريرالأحكام الشرعية; ج 1، ص 2.
5 . ر. ك: محمدعلى تهانوى; موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون; ج 2 ص1219 (العلم بالكسر و سكون اللام فى عرف العلماء يطلق على معان... منها ادراك المسائل عن دليل و منها نفس المسائل المدوّنة و منها المكة الحاصله من ادراك تلك المسائل). منصور شمس; آشنايى با معرفت شناسى; فصل دوم، ص 55 ـ 58 (واژة معرفت حداقل به سه نحو متمايز به كار مى رود: معرفت از راه آشنايى با مورد جزئى; معرفت به معناى كاردانى; معرفت گزاره اى). صادق، لاريجانى; گفتوگوهاى فلسفه فقه; ص 175 (فقه عبارت است از مجموعه اى از قضايا كه موضوعش فعل مكلف است و محمول آن عبارت است از احكام به نحو اقتضا و تخيير... يعنى مجموعه اى از قضايا... در پاسخ به اين سؤال كه رياضيات چيست قضايايى را بيان مى كنيم ومى گوييم اينها رياضيات است).
4) فقه به معناى دانش فقه.(1) فقه در اين استعمال به مجموعه آنچه به عنوان يك دانش در بستر تاريخى معينى شكل گرفته و تاريخچه، جايگاه، متون، منابع، مبانى، روش... و هدف معينى دارد (و موضوع مطالعات فلسفه علمى قرار مى گيرد) اطلاق مى شود.
«اخلاق» در لغت، جمع «خُلْق» است كه با «خَلْق» از يك اصل و ريشه اند با اين تفاوت كه «خَلْق» بر هيئات و أشكال ظاهرى اطلاق مى شود (كه با چشم سر قابل رؤيت اند) ولى «خُلْق» در مورد هيئات و أشكال باطنى به كار مى رود (كه نه با چشم سر بلكه با عقل و چشم دل، قابل رؤيت اند) و گاهى به معناى «قواى غريزى فطرى و طبيعى» و گاهى به معناى «ملكات و هيئات راسخ نفسانى اكتسابى كه منشأ صدور بدون تأمل افعال خاصى است» و گاهى به «خود افعال صادر از آن هيئات» اطلاق مى شود.(2)و مراد از خلقى كه به اخلاق جمع بسته مى شود و عنوان دانش «اخلاق» قرار مى گيرد ـ نه هر خصوصيت راسخ و پايدار نفسانى و مطلقِ خُلق به معناى لغوى بلكه ـ خصوصِ «صفات راسخ اكتسابى(3) و رفتار ارادى تغييرپذير و قابل مدح و
1 . اين معنا اجمالا از زمان بوعلى و فارابى و ساير انديشمندانى كه به مبحث «طبقه بندى علوم» پرداخته اند، مطرح بوده و بسيارى از انديشمندان مسلمان به دليل پرداختن به رؤوس ثمانيه بدون ترديد به اين معنا هم توجه داشته اند اگر چه به آن تصريح نكرده اند. از سوى ديگر مى توان اين معنا را معنايى نوپديد هم دانست كه تاريخ پيدايش آن (و به تعبير دقيق تر، تاريخ توجه به آن) با تولد «فلسفه هاى مضاف» در دوره معاصر همزمان است.
2 . راغب اصفهانى; الذريعة الى مكارم الشريعة، ص 114: «... و ربما تسمى الهيئة باسم و الفعل الصادر عنها باسم..».
3 . يعنى صفات راسخى كه ايجاد و إمحاء و تغيير آنها اختيارى و به دست خود انسان است.
ذم ناشى از آن صفات» است.(1) به همين جهت، ويژگى هاى شخصى پايدار و
خدادادى از قبيل حافظه قوى يا بهره هوشى بالا و ويژگى هاى عمومى غريزى و ثابتى مانند غريزه حفظ نفس (كه در مصاديقى مانند خوردن به هنگام گرسنگى، متجلى مى شود) در عين ثبات و پايدارى، اخلاقى شمرده نمى شوند، در حالى كه صفات راسخى مانند كم خورى يا پرخورى ارادى و فراتر از نياز طبيعى كه خصوصياتى اكتسابى و قابل مدح و ذم اند، اخلاقى شمرده مى شوند.
مبحث اخلاق از ديرباز مورد توجه جامعه علمى مسلمان با گرايش هاو تخصص هاى مختلف قرار گرفته و هر طايفه از ديدگاه خاص خود به اين مقوله پرداخته است; از اين رو نزد هر گروهى معنايى اجمالا متفاوت از ديگرى پيدا كرده است; براى مثال فلاسفه و حكماى مسلمان حكمت (به معناى علم به حقايق موجودات به اندازه توانايى بشر) را به دو قسم نظرى و عملى تقسيم مى كردند و اخلاق را از اجزاى سه گانه حكمت عملى (اخلاق، تدبير منزل و سياست مدن) مى دانستند كه از رفتار و منش مطلوب آدمى بحث مى كند.(2)از اين ديدگاه، خاستگاه رفتارهاى آدمى ملكاتى اند كه به دو قسم نيك و بد (فضايل و رذايل) تقسيم مى شوند. آراستگى به فضايل اخلاقى، مرهون شكوفايى نفس ناطقه است كه فصل مميز نوع انسانى به شمار مى رود. بدين ترتيب علمِ اخلاق «دانش مطالعه عوامل نفسانى و رفتارهاى اختيارى مؤثر بر فرآيند خردورزى و شكوفايى عقلانى» تلقى مى شود.
نگاه معروف طبّى به اخلاق از زيرشاخه هاى ديدگاه فلسفى به شمار مى رود
1 . راغب اصفهانى; الذريعة الى مكارم الشريعة; ص 113 ـ 114
2 . ر. ك: عبدالرزاق لاهيجى; گوهر مراد; ص 666 (ابتداى مقصد اول از خاتمه).
كه به وزان طب جسمانى، اخلاق را طب روحانى مى داند و آن را «علم به آفات و امراض قلب و كيفيت صحت و اعتدال آن»(1) تعريف مى كند.(2)ديدگاه ديگر، ديدگاه عرفاست كه كمال حقيقى آدمى را «تخلق به اخلاق الهى»(3) مى دانند و اخلاق (عرفان عملى) را «دانش مطالعه منازل و مقالات سير و سلوك الى الله» تعريف مى كنند.(4)ديدگاه عمده ديگر، متعلق به صاحبان رويكرد جامعى است كه علم اخلاق را «دانش تهذيب نفس و تقرب الى الله» و به عبارتى «دانش مطالعه ارزش شناختى ملكات نفسانى و رفتار ارادى تغييرپذير و قابل مدح و ذم ناشى از آن صفات و بررسى تأثير آن صفات و رفتار در سير كمالى و سلوك روحانى انسان» مى دانند.(5)ازآنجاكه اولا به مقتضاى برهان و به شهادت بزرگان فلسفه و عرفان، اختلاف ذاتى و تهافت پايدارى ميان آموزه هاى اخلاقى ناب فلسفى و عرفانى وجود
1 . ميرسيدشريف جرجانى; التعريفات.
2 . الطب الروحانى اثر محمدبن زكرياى رازى و مداواة النفوس اثر ابن حزم اندلسى و معالجة النفس اثر محمدطاهر قمى به اين شاخه تعلق دارند.
3 . عبدالرزاق كاشانى; اصطلاحات الصوفية; ص 156.
4 . منازل السائرين اثر خواجه عبدالله انصارى و الطريق الى الله (اخلاق بحرانى) اثر علامه بحرانى و رساله سير و سلوك اثر علامه بحرالعلوم به اين رويكرد تعلق دارند.
5 . با وجود تفاوت هاى عمده در نگاه به اخلاق، در معاجم و كتب معمول اخلاقى به ويژه در كتاب هاى جديدتر، اخلاق از منظر فلسفى معرفى مى شود. برخى از تعاريف مشهورتر و متداول تر «اخلاق» در اين گونه كتاب ها عبارت اند از: «علم اخلاق، دانستن مصالح حركات ارادى و افعال صناعى نوع انسانى است به صورتى كه به انتظام احوال معاش و معاد بينجامد و مقتضى رسيدن به كمالى باشد كه متوجه آن اند» (قطب الدين شيرازى; درّة التاج; بخش اول، فصل سوم، ص 159) و «علم اخلاق علم به فضايل و كيفيت تحصيل آنهاست تا نفس به آنها آراسته شود و نيز علم به رذايل و كيفيت اجتناب از آنهاست تا نفس از آنها پيراسته گردد» (حاجى خليفه; كشف الظنون; ج 1، ص 200) و «تهذيب اخلاق عبارت است از دانستن كيفيت اكتساب ملكات محمود و مذمومى كه جمله افعال ارادى انسان از آنها صادر مى شوند» (شمس الدين آملى; نفائس الفنون فى عرائس العيون; ج 2، ص 359).
ندارد(1) و ثانياً رويكرد جامع تلفيقى و استفاده از تمام ظرفيت هاى موجود معرفتى
در عرصه اخلاق پژوهى، رويكردى معقول و منطبق با مديريت صحيح دانش است ـ كه اقتضا مى كند جريان پژوهش از هيچ ظرفيتى براى تقويت و گسترشِ دانش غافل نماند ـ ما نيز در اين رساله از همين ديدگاه به طرح مباحث مربوط به دانش اخلاق پرداخته ايم، اگرچه در موارد متعددى به تناسب مقام و براى روشن تر شدن فضاى مباحث، رويكردهاى اخلاقى ديگر (غير تلفيقى) را نيز مورد توجه قرار داده ايم.
با وجود اختلاف نظرهاى يادشده، براى اخلاق نيز بهوزان فقه مى توان چهار معناى زير را در نظر گرفت:
1) اخلاق به معناى علم استنباط احكام اخلاقى. اخلاق در اين معنا آميزه اى از دانش و مهارت و ملكه استنباط احكام اخلاقى است.
2) اخلاق به معناى علم به احكام اخلاقى از طريق استدلال. اخلاق در اين معنا به ثمره استنباط و علم تفصيلى و مستدلّ مجتهد (عالم اخلاق) به احكام اخلاقى اطلاق مى شود.
3) اخلاق به معناى علم به احكام اخلاقى از طريق تقليد. اخلاق در اين معنا به علم مقلد به گزاره هاى اخلاقى بدون اطلاع فنى و تفصيلى از ادله آنها اطلاق مى شود.
1 . به تعبير لاهيجى در گوهر مراد (ص665) «معروف در سلوك راه باطن دو طريق است; يكى طريقه حكمت و آن تهذيب اخلاق است كه نتيجه سعى حكماى اشراق است، دوم طريقه شرع و آن محافظت بر اخلاص و تقوى است كه غايت مجاهده صوفيه و عرفاست و به حسب حقيفت، هر دو طريقه متحد باشند و غرض اصلى هر دو بالمآل واحد». حضرت امام خمينى نيز در مصباح الهداية (ص65) مى نويسد: «انّ طور العرفاء و ان كان طورا وراء العقل الا انه لايخالف العقل الصريح و البرهان الفصيح حاشا المشاهدات الذوقية أن تخالف البرهان و البراهين العقلية أن تقام على خلاف شهود اصحاب العرفان».
4) اخلاق به معناى دانش اخلاق. اخلاق در اين استعمال به مجموعه آنچه به عنوان يك دانش در بستر تاريخى معينى شكل گرفته و تاريخچه، جايگاه، متون، منابع، مبانى، روش... و هدف معينى دارد (و موضوع مطالعات فلسفه علمى قرار مى گيرد) اطلاق مى شود.
ناگفته نماند مراد از فقه و اخلاق در اين پژوهش معناى چهارم آنها يعنى دانش هاى فقه و اخلاق (آن هم در همين وضعيت موجود آنها) است; به عبارت ديگر در اين نوشتار، دانش هاى فقه و اخلاق بر اساس سرفصل هايى كه لازمه نگاه دانشى (فلسفه علمى) به آنهاست، مورد مطالعه تفصيلى و تطبيقى قرار گرفته اند. بنابراين، اين نوشتار از ماهيتى توصيفى ـ تحليلى برخوردار است.
در اين تحقيق، بررسى تفصيلى و تطبيقى عناصر دانشى فقه و اخلاق در كانون توجه و محور پژوهش قرار گرفته است. البته ملاحظه علوم از بيرون، پديده جديدى نيست و قدماى اهل حكمت نيز در ابتداى هر علم، آنجا كه اصطلاحاً به «رؤوس ثمانية» مى پرداختند، برخى اطلاعات بيرونى درباره آن علم را به مخاطبان خود ارائه مى كردند.(1) اين نگاه بيرونى، نگاهى كلان و تعقلى است كه مجموعه يك علم را موضوع تجزيه و تحليل قرار مى دهد و مسائلى را درباره مفاهيم، گزاره ها، مبانى، منابع، روش و هدف آن علم مطرح مى كند.
با اينكه اكثر عناوين يادشده تا حدود زيادى بى نياز از تعريف اند، به جهت رفع
1 . محمدعلى تهانوى; كشاف اصطلاحات الفنون; ج 1، ص 15 (قالوا الواجب على من شرع فى شرح كتاب ما ان يتعرض فى صدره لاشياء قبل الشروع فى المقصود يسميها قدماء الحكماء «الرؤوس الثمانية» أى الأمور الرئيسية الثمانية و هى: الغرض و العنوان و المنفعة و المرتبة و صحة الكتاب و من أيّ صناعة هو و كم فيه من أجزاء و أيّ أنحاء التعاليم المستعملة فيه).
هرگونه ابهام احتمالى، قبل از ورود به اصل بحث به تعريف آنهامى پردازيم:
مسائل و گزاره ها: قضايايى هستند كه در علم اثبات مى شوندو محتواى آن علم را تشكيل مى دهند.(1)مبادى تصورى: يا مفاهيم هر علم عبارت اند از حدود و رسوم موضوعات و محمولات گزاره هاى آن علم كه ادبيات تخصصى آن را تشكيل مى دهند.(2)مبادى تصديقى: يا پيش فرض ها يا مبانى هر علم عبارت اند از مجموعه گزاره هاى ثابت شده يا ثابت انگاشته شده اى كه تحقيق و استنباط در آن علم بر مبناى آنها (بر فرض ثبوت آنها) صورت مى گيرد.(3)
1 . محمدبن ابى جمهور احسائى; الاقطاب الفقهيه; ص 34 (مسائله مطالبه المثبتة فيه). علامه حلى; القواعد الجلية فى شرح الرسالة الشمسية; ص 413 (المسائل هى القضايا التى تجعل مطالب فى ذلك العلم و تكون نسبة محمولاتها الى موضوعاتها غيرمعلومة). سيدعلى موسوى قزوينى; تعليقة على معالم الاصول; ص 117: (ان مسائل كل علم عبارة عن النسب الخبرية التى يستدل عليها فى ذلك العلم و هى القضايا التى تطلب من الاستدلالات المأخوذة فيه المعبرة عنها بالنتايج الحاصلة عن تلك الاستدلالات المطلوبة من اعمال النظر فيها فالمسأله حينئذ هى النتيجة و يعتبر فيها اعمال النظر فى العلم نفسه...).
2 . ابن سينا در فصل ششم از مقاله دوم از فن پنجم از باب برهان كتاب الشفاءمى نويسد: «إن لكل واحد من الصناعات ـ و خصوصا النظرية ـ مبادئ و موضوعات و مسائل: والمبادئ هى المقدمات التى منها تبرهن تلك الصناعة و لاتبرهن هى فى تلك الصناعة إما لوضوحها و إما لجلالة شأنها عن أن تبرهن فيها و إنما تبرهن فى علم فوقها و إما لدنو شأنها عن أن تبرهن فى ذلك العلم بل فى علم دونه و هذا قليل. و الموضوعات هى الأشياء التى إنما تبحث الصناعة عن الأحوال المنسوبة إليها و العوارض الذاتية لها و المسائل هى القضايا التى محمولاتها عوارض ذاتية لهذا الموضوع أو لأنواعه أو عوارضه و هى مشكوك فيها فيستبرأ حالها فى ذلك العلم. فالمبادئ منها البرهان و المسائل لها البرهان و الموضوعات عليها البرهان... و نقول إن المبادئ على وجهين: إما مباد خاصة بعلم علم مثل اعتقاد وجود الحركة للعلم الطبيعى و اعتقاد إمكان انقسام كل مقدار إلى غير النهاية للعلم الرياضى و إما مباد عامة و هى على قسمين: إما عامة على الإطلاق لكل علم كقولنا كل شىء إما أن يصدق عليه الإيجاب أو السلب و إما عامة لعدة علوم مثل قولنا الأشياء المساوية لشىء واحد متساوية: فهذا مبدأ يشترك فيه علم الهندسة و علم الحساب و علم الهيئة وعلم اللحون و غير ذلك».
3 . همان.