فهرست مطالب |
عضو هيئت علمي دانشگاه باقرالعلوم (عليه السلام)
مرکز مطالعات فرهنگي ـ اجتماعي
اهتمام به مقوله کيفيت در دهههاي اخير و ارائه نظريهها، الگوها و روشهاي مختلفِ تحليل، نظارت، مديريت و ارتقاي کيفيت محصولات و بروندادهاي سازمان، آن سان که بايد سازمانهاي فرهنگي را در بر نگرفته است. اين امر متأثر از ويژگيهاي فرهنگ، کثرت و تنوع مؤلفههاي نظام فرهنگي و نيز پيچيدگيها و چالشهاي مفهومي و عملياتي مديريت کيفيت در عرصه فرهنگ است. «معناداري»، «زمينهمندي»، «زمانمندي»، «ذهنيبودن» و... از جمله ويژگيهاي فرهنگ است که موجبات دشواري عملياتيسازي، اندازهگيري و در نتيجه مديريت فعاليتها و محصولات فرهنگي را فراهم آورده است.
دستيابي به نظام مديريت کيفيت جامعِ محصولات و فعاليتهاي فرهنگي، متضمن برداشتن سه گام متوالي و مکمل، شامل «تبيين علمي گفتمان مديريت کيفيت در قلمرو فرهنگ»، «طراحي مفهومي» و «طراحي تفصيلي» است.
اثر حاضر با عنوان «مديريت کيفيت در سازمانهاي فرهنگي» که به قلم پژوهشگر ارجمند آقاي دکتر سيدمحمدحسين هاشميان نگارش يافته است، برداشتن گام نخست، يعني «تبيين علمي گفتمان مديريت کيفيت در قلمرو فرهنگ» را وجهه همت خويش قرار داده است. اين اثر با اهتمام به تأثير
«خاستگاه تئوريک فرهنگ»، و «نوع تلقي از مديريت فرهنگ» در صورتبندي گفتمان کيفيت در قلمرو فرهنگ، ابتدا با رويکردي نظري، مباني معرفتيِ دو حوزه مديريت کيفيت و فرهنگ را بررسي و ضمن بحث از نظريات فرهنگ و نسبت ميان فرهنگ، سياست و اقتصاد، تفاوت دو رويکرد سياستگذارانه و مديريتي به فرهنگ را بيان کرده است. سپس با بررسي مقولات بازاريابي و کيفيت، ضمن معرفي الگوهاي مديريت کيفيت در سه بخش عمومي، صنعتي و خدماتي و بيان تفاسير کيفيت در قلمرو فرهنگ، الگوي مفهومي مديريت کيفيت فرهنگيِ سازمانهاي فرهنگي را طراحي و بر اساس الگوي مزبور به مسئلهشناسي موانع کيفيت در سازمانهاي فرهنگي نظام جمهوري اسلامي ايران پرداخته است. در پايان نيز در سه سطح مغزافزاري، نرمافزاري و سختافزاري راهکارهايي را براي ارتقاي کيفيت در سازمانهاي فرهنگي پيشنهاد کرده است.
بدون ترديد، اجراي اين پژوهش و غناي علمي آن مرهون تلاشهاي ارزنده مدير محترم گروه سنجش افكار و پيمايش اجتماعي آقاي دكتر نعمتالله كرماللهي و ارزياب طرح، ناظر محترم آقاي دكتر محمدرضا بهمنيخدنگ، مدير محترم پژوهش مركز جناب آقاي ابراهيم خانمحمدي، كارشناس پژوهش دفتر پژوهش جناب آقاي محمدحسن ترابيپوده، دبير محترم گروه جناب آقاي حسين احمديمنش و همكاران علمي و اجرايي مركز مطالعات فرهنگيـ اجتماعي است كه شايسته است از تلاشهاي بيوقفة آنان در جهت سامانمندكردن اين طرح، قدرداني مناسب به عمل آيد. همچنين از رئيس محترم پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي جناب حجت الاسلام و المسلمين حسين توسلي و معاون محترم پژوهشي
پژوهشگاه جناب حجت الاسلام و المسلمين سعيد ضياييفر و مدير كل محترم دفتر تبليغات اسلامي جناب حجت الاسلام و المسلمين سعيد روستاآزاد كه با حمايتهاي مداوم، براي به فرجام رسيدن پژوهشها، مساعدتهاي لازم و مؤثر خود را دريغ نكردند، تشكر ميشود.
مركز مطالعات فرهنگيـ اجتماعي به سهم خود در راستاي حيات و بالندگي دانش اجتماعي اسلامي، مقتضي است آثار خود را در اختيار جامعه علمي قرار داده، پيشاپيش ضمن استقبال از انتقادهاي فرهيختگان و صاحبنظران در امر تقويت هر چه بهتر اين آثار، پيشنهادهاي سازنده ايشان را در ويراستهاي پسيني اعمال نمايد. اميد است اين تلاشهاي علمي موجبات رشد و پويايي فرهنگ اجتماعيـ اسلامي و زمينههاي گسترش انديشههاي ديني را فراهم سازد.
مدير مركز مطالعات فرهنگي ـ اجتماعي
مقوله کيفيت در دهههاي اخير از جمله مهمترين مقولات در ادبيات مديريت مدرن به شمار ميرود. بر اين اساس نظريهها، الگوها و روشهاي مختلفي براي تحليل، کنترل و مديريت و ارتقاي کيفيت در دنياي غرب ارائه شده است. براي نمونه ميتوان به نظريه مديريت کيفيت جامع[1](TQM) و يا تکنيکهايي نظير «شش سيگما» اشاره کرد، اما آنچه در اين ميان ـ چه در دنياي غرب و چه در داخل کشورـ بدان کمتر پرداخته شده است، موضوع کيفيت محصولات يا خروجيهاي سازمانهاي فرهنگي است. طبيعي است مديريت کيفيت در قلمرو فرهنگ با توجه به پيچيدگي خاص شرايط، به معناي کثرت و تنوع مؤلفههاي نظام فرهنگ، با چالشهاي مفهومي و عملياتي زيادي روبروست.[2]
اما آنچه در اين ميان موجب انگيزش محقق در بحث از اين مهم شده است، عارضهاي بيروني در نظام فرهنگي نظام جمهوري اسلامي است. متأسفانه نبود نظامي مشخص و جامع در مديريت کيفيت محصولات فرهنگي پس از انقلاب اسلامي، موجب شده است تا عليرغم صبغه
[1]. OTotal Quality Management.
[2]. شايد همين امر هم سبب شده است تا بسياري از مردان عرصه نظر و عمل، تمايل چنداني براي ورود به اين عرصه نداشته، از کنار آن عبور کردهاند.
فرهنگي انقلاب، محصولات و خروجيهاي فرهنگي اين جبهه، با شرايط مطلوب فاصلهاي معنادار داشته باشد، امري که در بيانات اخير مقام معظم رهبري(مدظله العالي) در جمع مديران سازمانهاي فرهنگي نيز يک تهديد جدي براي آينده انقلاب اسلامي مطرح شده است.
به منظور دستيابي به يک نظام مديريت کيفيت جامع براي محصولات فرهنگي، علاوه بر مطالعات مفهومي و مرور ادبيات، لازم است سه مرحله بهطور متوالي با موفقيت انجام شود: تبيين گفتمان مديريت کيفيت در عرصه فرهنگ، طراحي مفهومي و طراحي تفصيلي. هر يک از اين مراحل را ميتوان در قالب يک فاز از پروژه طراحي نظام مديريت کيفيت جامع براي محصولات فرهنگي قلمداد کرد. بر اين اساس اين کتاب ميکوشد تا به عنوان نخستين گام، به تبيين علمي گفتمان مديريت کيفيت در قلمرو فرهنگ بپردازد.
ورود کيفيت به قلمرو فرهنگ از دو جهت تخصيصبردار است: نخست خاستگاه تئوري فرهنگ و دوم رويکرد مديريتي به آن.
نوع رويکرد به فرهنگ مستقيماً با نوع تعريف و نظريهاي که از فرهنگ، ملاک بحث قرار خواهد گرفت، در ارتباط است. بسته به آنکه نظريه مختار از فرهنگ، انتزاعي باشد يا انضمامي و همينطور بر مدار انسان صورتبندي شده و يا چارچوب يک ساختار روابط فرهنگي را صورتبندي ميکند و يا آنکه به توصيف فرهنگ پرداخته و يا روابط فرهنگي را تبيين کرده و به نسخهپيچي براي آن بپردازد، نظريات فرهنگ متنوع است.
نظريات انتزاعي، مبتني بر رويکردي نظري و بنيادين، به تبيين ماهيت و جوهره فرهنگها ميپردازند. بر اين اساس بديهي است کيفيت در اين قلمرو
را بايستي در معيار صدق و کذب و ميزان کشف و انکشاف واقعيت پديدههاي فرهنگي جستجو کرد. در اين ميان نظريات انتزاعي ساختارگرا، به بحث از نقش ساختارها در شکلدهي به فرهنگها ميپردازد و نظريات انتزاعي انسانگرا بر محوريت سوژه انساني بازسازي ميشود.
رويکرد انضمامي به فرهنگ، بر خلاف نگاه نخستين، فرهنگ را جدا از پديدههاي فرهنگي نمينگرد، بلکه با نگرشي عموماً کارکردگرايانه، ظهور فرهنگ را در کارکرد محصولات و خروجيهاي نظام فرهنگي بررسي ميکند. اين بررسي با توجه به نوع خروجي نظام فرهنگي و جامعه هدف متفاوت است؛ براي نمونه، مبتني بر کارکرد خروجي ميتوان درباره مقولاتي چون ورزش، سينما، رمان، سرگرمي و تفريحات، آداب و سنن، گردشگري، موسيقي، هنر و رسانه مطالعه کرد. همچنين بر اساس تفاوت در جامعه هدف نيز سوژههاي تحقيقات فرهنگي متفاوت است. در اين ميان گاه پژوهشها عام بوده، گاه به يک فرهنگ خاص مقيد شده است، از جوان گرفته تا زن، در اصناف مختلف و طبقههاي مختلف اجتماعي و همچنين گروهها و افراد مرجع و قهرمانان. با فرض کارکردگرابودن اغلب تحقيقات انضمامي، معيار اصلي تبيين کيفيت در اين رويکرد را بايد کارآمدي قلمداد کرد.
نظريات فرهنگي بسته به اينکه سطح تحليل و توليد فرهنگي، فرد باشد يا ساختار، با يکديگر در تفاوتاند. برخي قائل به اولويت انسان بر ساختارند و برخي ديگر بر نقش ساختار در فرهنگسازي تأکيد دارند. به زعم دسته اول، انسان در هيئت نخبه و يا توده ساخت فرهنگ را شکل ميدهد. از ديگر سو ساختارگرايان بر اين باورند که اين ساختارهاي اجتماعياند که انسان را شکل ميدهند نه انسان.
علاوه بر خاستگاه تئوريک فرهنگ، نوع تلقي از مديريت فرهنگ نيز در صورتبندي گفتمان کيفيت در قلمرو فرهنگ مؤثر است. اينکه هدايت و تغيير در فرهنگ در قالب گفتمان خط مشيگذاري فرهنگي مد نظر قرار گيرد يا در چارچوب مديريت سازمانهاي فرهنگي، ورود به مقوله کيفيت فرهنگي را متأثر ميسازد. در رويکرد نخست، كيفيت فرهنگ با رويکردي حاکميتي و فراسازماني، در حوزه عمومي مد نظر قرار گرفته، مسائل فرهنگ در دستور کار حاکميتي قرار ميگيرد، حال آنکه رويکرد دوم در قلمرو سازمانهاي فرهنگي به دنبال ارتقاي کيفيت کالاهاي فرهنگي است.
اما قلمرو موضوعي اين کتاب از بعد مباني تئوريک فرهنگ، شاخصهايي چون انضمامينگريستن و انسانيـ ساختاري نگريستن به فرهنگ را با خود دارد و از بعد مديريتي، رويکرد سازماني به بحث کيفيت دارد و تحول فرهنگ را کمتر در فرم حوزه عمومي و بيشتر در قالب سازمانهاي فرهنگي مد نظر قرار ميدهد. قطعاً اين تقليل فرهنگ در قالب سازمانهاي فرهنگي خالي از اشکال نيست؛ اما به منظور ورود گفتمان مديريت کيفيت به اين عرصه، گريزي از آن نيست.
بر اين اساس در اين تحقيق از مديريت کيفيت در سطح سازمانهاي فرهنگي بهعنوان يکي از مؤلفههاي کليدي حوزه عمومي فرهنگ بحث شده و تلاش شده است الزامات گفتماني طراحي يك نظام به منظور مديريت و بهبود کيفيت محصولات فرهنگي در سه سطح مغزافزاري، نرمافزاري و سختافزاري ارائه شود.
ساختار مفهومي اين کتاب بهنحوي تدارک ديده شده است که ابتدا با رويکردي نظري، مباني معرفتي دو حوزه مديريت کيفيت و فرهنگ مورد
بررسي قرار گيرد. بدين منظور در فصل اول تحت عنوان «از سياستگذاري فرهنگي تا مديريت فرهنگي»، ضمن بحث از نظريات فرهنگ و نسبت ميان فرهنگ سياست و اقتصاد، تفاوت دو رويکرد سياستگذارانه و مديريتي به فرهنگ مورد تدقيق قرار گرفته است. در فصل دوم نظريات بازاريابي و کيفيت بررسي شده و از الگوهاي مديريت کيفيت در سه بخش عمومي، صنعتي و خدماتي بحث شده است. در فصل سوم نيز ضمن بحث از تفاسير کيفيت در قلمرو فرهنگ، الگوي مفهومي مديريت کيفيت فرهنگي تعريف شده است. اما فصل پاياني کتاب از رويکرد نظري کمي فاصله گرفته، در چارچوب الگوي مفهومي مديريت کيفيت سازمانهاي فرهنگي، به مسئلهشناسي موانع کيفيت در سازمانهاي فرهنگي نظام جمهوري اسلامي ايران پرداخته و راهکارهائي اجمالي جهت بهبود پيشنهاد داده است.
در پايان بر خود لازم ميدانم از دکتر محمدحسين پورياني مدير محترم مرکز مطالعات فرهنگي ـ اجتماعي و دکتر نعمتاللّه کرمالهي مدير محترم گروه سنجش افکار و پيمايش اجتماعي و جناب آقاي محمدرضا بهمني و همچنين از مدير محترم دفتر پژوهش آقاي ابراهيم خانمحمدي و همکاران ايشان که با مطالعه دقيق متن اوليه کتاب، پيشنهادهاي ارزندهاي جهت اصلاح و تکميل ارائه کردند، صميمانه قدرداني کنم. علاوه بر اين از زحمات آقاي محمد ميرزائيفر که در جمعبندي برخي مطالب مشارکت داشتند نيز تشکر ميکنم. آخرين مراتب سپاس خود را به مديران ارشد دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم تقديم ميکنم که فرصت انجام اين پژوهش را در اختيارم قرار دادند.
سيد محمدحسين هاشميان
نيمه رمضان 1433/ 14 مرداد ماه 1391
در قلمرو تاريخ و فلسفه علم، اين ديدگاه که نظريات علمي ريشه در مباني و مبادي فکري نظريهپردازان داشته و دارد، امري مورد اجماع نسبي است. برخي ريشه اين مبادي و مباني را به گزارههاي بنيادين معرفتي نظريهپردازان ربط داده، برخي ريشههاي آن را در جغرافياي اجتماعي و فرهنگي جوامع ميجويند. به هرحال نظريه فرهنگ نيز از اين قاعده مستثنا نبوده، و نظريهپردازان مختلف بر اساس مباني معرفتي خاصي به آن نگريستهاند که اين مباني برآمده از مباني فلسفي خاص آنان بوده يا بر مبناي جغرافياي اجتماعي و فرهنگي آنان پيريزي شده است. با فرض اين موضوع که عليرغم وجود نکات مهم و قابل تأمل در ميان اين ديدگاهها، مباني معرفتي نظريات فرهنگي ارائهشده در غرب در تعارض با مباني معرفتي اسلامي ايراني قرار دارد، توليد نظريهاي بومي درباره فرهنگ که بتواند با اتکا بر بنيآنهاي معرفتي اسلام بهخوبي توصيفگر و تبيينکنندة عناصر فرهنگ و نسبت و روابط ميان فرهنگ و ساير نهادهاي اجتماعي نظير اقتصاد، دولت و حاکميت، خانواده و از همه مهمتر دين باشد، امري حياتي است.
در مقام جمعبندي بايد گفت اين نظريه بومي فرهنگ ميبايست با تکيه بر نظام معرفتي اسلام، داراي سه قابليت توصيف، تبيين و تجويز در قلمرو فرهنگ و عناصر دروني و پيراموني آن باشد؛ به عبارت ديگر اين نظريه بايد در درجه نخست بتواند به توصيف ماهيت فرهنگ پرداخته، مفاهيم، ابعاد و مؤلفههاي آن را شناسايي کند و در درجه بعد لازم است به تبيين چگونگي کارکرد نظام فرهنگي پرداخته، نحوه ايجاد و تغيير روابط، پيوندها و نسبت ميان اجزاي دروني و بيروني مؤثر بر نظام فرهنگ را نشان دهد و در نهايت اين نظريه بايد از قابليت نسخهپيچي در مقام عمل و ظرفيت نقد ارزشي برخوردار باشد. در حقيقت با برخورداري از ويژگي سوم، نظريه فرهنگي بهعنوان نقطه ثقل کنشهاي مديريت فرهنگي در قالب برنامهريزي فرهنگي، سازماندهي منابع، ارزيابي و کنترل و رهبري فعاليتها و جريانات فرهنگي مطرح خواهد بود.
فقدان نظريه بومي درباره فرهنگ، نميتواند توجيهي بر عدم ورود نظري به قلمرو چيستي فرهنگ باشد؛ چه آنکه لازمه بحث از مديريت فرهنگ، تعريف و تبيين فرهنگ است. از جمله بحث برانگيزترين موضوعات در قلمرو مطالعات فرهنگي، ارائه تعريف صحيح از فرهنگ در قالب نظريه فرهنگ است. دشواري اين مهم به حدي است که نظريهپردازاني چون استوارت هال فرهنگ را در زمره پيچيدهترين مفاهيم در مقام تعريف ميدانند. صعوبت اين امر از يکسو برآمده از ابهام نهفته در جوهر فرهنگ است و از سوي ديگر ريشه در کارکردهاي گسترده آن دارد؛ به همين سبب نظريات متنوعي در مقام توصيف و تبيين فرهنگ و کارکردهاي آن ارائه
شده است. طيف عظيمي از نظريات، هر يک از منظري سازهها و عناصر فرهنگ را بررسي کرده، گاه صرفاً به توصيف پديدارهاي فرهنگي قناعت کردهاند و بعضاً به تبيين و حتي تجويز و نسخهپيچي جهت تحول و تغيير هدفمند فرهنگ پرداختهاند. در حقيقت با تعريف فرهنگ و اتخاذ نظريهاي درباره آن که بتواند مفاهيم، ابعاد و مؤلفههاي آن را در هيئت نظامي از روابط و قضايا تبيين کند، حدود و ثغور پديدهاي که قرار است سوژه مديريت کيفيت قرار گيرد، مشخص ميشود. اين امر بدان سبب است که در قلمرو دانش مديريت، اساساً تا نتوان پديدهاي را تعريف کرد، نميتوان براي آن برنامهريزي کرده، آن را مورد کنترل و راهبري قرار داد.[3] در حقيقت اين نظريه فرهنگ است که تعريف مي کند گرانيگاه تحول و تغيير در فرهنگ کجاست.
پرواضح است که همه نظريات از قابليت يکساني براي استفاده مديران در هدايت فرهنگ برخوردار نيستند؛ چه آنکه برخي بهطور ذاتي هر گونه مداخله در امور فرهنگي را بر نميتابند و برخي ديگر فرهنگ را به کالاها و صنايع فرهنگي تقليل داده، و آن را ابزاري جهت بسط سلطه يک طبقه بر طبقه ديگر ميدانند. برخي در تحليل فرهنگي، جانب عامليت انساني بهعنوان عامل تحول گرفته و گروهي ديگر ساختارها را محور دگرگونيهاي فرهنگ معرفي ميکنند.
هدف ما از طرح اين بحث تنقيح برداشت خود از فرهنگ است. بيشک نميتوان بدون تکيه بر يک مبناي نظري درباره فرهنگ، از مديريت آن
[3]. در فصل سوم در قالب بحث از نسبت فرهنگ و مديريت، با تفصيل بيشتري به موضوع مديريتپذيري و مديريتناپذيري فرهنگ خواهيم پرداخت.
سخن به ميان آورد؛ بنابراين آنچه از واژه فرهنگ در اين کتاب نيز مد نظر است، بايد مورد تصريح قرار گيرد. رويکرد نظري ما به فرهنگ، با توجه به هدف که همانا الگوي مديريت کيفيفت سازمانهاي فرهنگي است، تعيين شده است. هرچند اين نگاه با انتقاداتي همراه خواهد بود، اما محقق با توجه به نبود نظريه فرهنگ بومي، ترجيح داده است به جاي مواجهه عميق معرفتي با نظريات فرهنگ، با رويکردي تلفيقي، مهمترين قابليتهاي نظريات فرهنگ در حوزه مديريت کيفيت سازمانهاي فرهنگي را خوشهچين کند. گفتني است تکيه بر اين نظريات بر اساس مبناي معرفتي مختار نيست، بلکه برآمده از جبر موضوع پژوهش، يعني مديريت کيفيت در سازمانهاي فرهنگ است. در واقع مقوله سازمانهاي فرهنگي يک برساخته مدرن است که اقتضائات نظري و عملي خود را به همراه دارد.
بر اين اساس سه نظريه انتقادي، کارکردگرا و ساختارگرا مباني صوري نظريه فرهنگ ما را تشکيل ميدهد. هرچند اين نظريات هر يک از منظري خاص به فرهنگ نگريستهاند، اما ما با توجه به هدف خود، از برخي از دستاوردهاي نظري آنان بهره خواهيم برد. دو قابليت کليدي نظريه انتقادي در اين پژوهش مورد توجه است: نخست ظرفيت انتقادي آن در نقد کالاها و صنايع فرهنگي مدرن و دوم رويکرد صنعتي به فرهنگ؛ چراکه نگريستن به فرهنگ در قالب محدود کيفيت فرهنگي، متضمن نوعي فروکاهش معناي فرهنگ در مجموعهاي از کالاها و خدمات و صنايع فرهنگي خواهد بود که اين خود نيز محل نقد است.
اين رويکرد با نحوه نگرش دانش مديريت به موضوعات خود کاملاً همخوان است؛ چراکه علم مديريت در مقام رسيدن به جوهر و نفسالامر
موضوع خود نبوده، اگر هم ورودي به اين مباحث داشته باشد، به جهت آثار و پيامدهايي است که براي آن قائل است. هدفْ هدايت و تغيير هدفمند موضوع است.
هرچند نظريهپردازان مکتب فرانکفورت در مقام نقد بوده، کمتر نسخهاي کاربردي جهت هدف آرماني خود، يعني رهائي ارائه كردهاند، اما نوع نگاه توصيفيـ تحليلي اين مکتب، به لحاظ مديريت ارزشمند است، چراکه نظريهپردازان اين مکتب، پيچيدگي غير قابل توصيف فرهنگ را به نفع سادگي و فهم و در نهايت تعامل و مديريت فرهنگ مصادره کردهاند. هرچند به لحاظ نظري، انتقادات گستردهاي به آموزههاي مکتب فرانکفورت وارد است، اما نبايد از قابليت نسبي توصيف و نقد پديدارهاي فرهنگي مدرن در قالب صنايع فرهنگي توسط اين مکتب غفلت کرد.
گفتني است براي نخستين بار تئودور آدرنو[4] اين مفهوم را مورد استفاده قرار داده و آفات، آسيبهاي اين نگاه به فرهنگ را متذکر شده است. در عين کژکارکرد اين تقليلِ معنايي فرهنگ در صنايع فرهنگي، کارکردهايي نيز به همراه داشته است؛ از آن جمله ميتوان به افزايش ظرفيت فرهنگ در سوژهشدن جهت مديريت و تغيير اشاره کرد.
رويکرد صنعتي به فرهنگ، نوعي نگرش انضمامي و عيني به فرهنگ داشته، از همين رهگذر امکان تعامل با پديدارهاي فرهنگي و مديريت آنها را ساده و ممکن ميسازد. هرچند کالاها و خدمات فرهنگيِ توليدشده توسط اين صنايع فرهنگي، هر يک حامل مباني و ارزشهاي فرهنگي خاصي است، اما همين تعينبخشيدن به اين مباني و ارزشها در قالب يک
[4]. Theodor W. Adorno
پديدار فرهنگي، به لحاظ مديريتي بسيار ارزشمند است. در دنياي مدرن محمل انتقال، تغيير و گسترش يک باور و ارزش در حوزه عمومي، الزاماً يک پديدار فرهنگي نظير فيلم سينمايي، کتاب، برنامه تلويزيوني، بازي و ... است. جاي هيچ شک و شبههاي نيست که نميتوان و نبايد قالب اين پديدارهاي فرهنگي را خنثي در نظر گرفت. پديدارهاي فرهنگي مدرن فارغ از محتوا، حامل مباني و ارزشهاي فرهنگ مدرن در ذات خويش هستند؛ اما در شرايط فعلي چارهاي جز تعامل با اين پديدارهاي فرهنگي نيست؛ البته نبايد از نظر دور داشت که در قلمرو سنت اسلاميـ ايراني ما پديدارهاي فرهنگي خاصي وجود داشته و دارد که از رهگذر آنها نيز امکان مواجهه انضمامي و کارکردي با فرهنگ مهيا خواهد بود؛ براي مثال ميتوان به مسجد، هيئت، بسيج و کتاب اشاره کرد که پديدارهاي فرهنگي برامده از مباني و ارزشهاي ديني است. به هر حال نبايد از نظر دور داشت که به موازات رويکرد انضمامي به پديدارها و مصنوعات فرهنگي، لازم است به باورها و ارزشهاي موجود در آنها نيز توجه شود؛ اما سؤال کليدي اين است که گرانيگاه اصلي در مديريت فرهنگ کجاست؟ براي پاسخ به اين پرسش، استعاره فرهنگ به مثابه هوا راهگشاست. هوا همه جا وجود دارد و همه ما را احاطه کرده است؛ اما ماداميکه در يک فضاي بسته مثلاً بادکنک متراکم نشود امکان رؤيت آن و تغيير صورت آن به شکلي دلخواه وجود ندارد. به همين نحو فرهنگ نيز عليرغم فراگيري آن بهويژه در لايه باورها و ارزشها، زماني عينيت مييابد که در فرم يک پديدار يا مصنوع فرهنگي آشکار شود. در اين زمان است که ميتواند تحليل عيني شود و آسيبها و
نقاط ضعف آن رؤيت شده، اقداماتي جهت هدايت و تحول هدفمند و روشمند آن ارائه کرد.
بنابراين نقطه آغاز تعامل مديريتي با فرهنگ نه ارزشها و باورها، بلکه پديدارها و مصنوعات فرهنگي است. واضح است اين امر به معناي اهميتبخشي بيشتر به پديدارهاي فرهنگي در مقايسه با مباني و ارزشها نيست بلکه صرفاً بيانگر نقش کليدي پديدارهاي فرهنگي در مديريت فرهنگ است؛ چراکه در هر صورت اين پديدارهاي فرهنگي مدخل ورود به لايه ارزشها و مباني فرهنگ خواهند بود؛ بنابراين بايد گفت هر گونه نسخه فرهنگي که به دنبال هدايت و تغيير است، لاجرم بايستي نسبتي با پديدارها و مصنوعات فرهنگي برقرار کند و در غير اين صورت قابليت تحقق در عمل را پيدا نخواهد کرد.
تکيه بر کارکردگرايي با قرائت تالکوت پارسونز[5] در فهم فرهنگ نيز بر اساس نقطهقوت اين نظريه در تحليل روابط ميان نظام فرهنگ، اقتصاد و سياست و اجتماع است، به عبارت ديگر کارکردگرايي در فهم عميق ابعاد پنهان و پيچيده مسائل فرهنگ، نقشي بيبديل دارد. هرچند نظريه پارسونز صراحتاً منکر مديريت و برنامهريزي فرهنگي ميشود، اما با تکيه بر اين نظريه بهتر ميتوان با رويکردي نظاممند مسائل و چالشهاي دخيل در کيفيت کالاهاي فرهنگي را ـکه ناشي از روابط ميان سيستمي فرهنگ با ساير خردهنظامهاي اجتماعي استـ واکاوي کرد.
رکن سوم نظريه مختار فرهنگ در مديريت کيفيت فرهنگ، ساختارگرائي است. به نظر ميرسد به دو شيوه ميتوان بر قابليت
[5] .Talcot Parsons
مديريتپذيري فرهنگ افزود: نخست نگاه کالايي و صنعتي به آن و دوم نگاه سازماني به آن. همانطور که نظريه فرهنگ مکتب فرانکفورت در حقيقت با مطرحکردن نگاه صنعتي به فرهنگ، مديريتپذيري آن را ميافزايد، نظريه ساختارگرا نيز با برجستهسازي نقش ساختارهاي اجتماعي، امکان تعامل با فرهنگ در قالب سازمانهاي فرهنگي را ميسر ميسازد. مقصود ما از ساختارگرايي با آنچه نظريهپردازانِ ساختارگرا مطرح کردهاند، اندکي متفاوت است. ما ساختارگرايي را از آنچه که فردينان دسوسور[6] در قلمرو زبانشناسي و لئو اشتروس[7] در حوزه انسانشناسي استفاده کرده، به قلمرو سازمان فرهنگي تقليلداده ايم. دقيقاً بر همين مبنا با هدف تحديد موضوع نيز موضوعِ بررسي را از فرهنگ به سازمانهاي فرهنگي فروکاستهايم.
نظريه فرهنگ کارآمد در مديريت کيفيت فرهنگ
نظريه
انتقادي
نظريه
ساختارگرايي
نظريه کارکردگرايي
نظريه فرهنگ کارآمد در مديريت کيفيت فرهنگ
نظريه
انتقادي
نظريه
ساختارگرايي
نظريه کارکردگرايي
نظريه فرهنگ کارآمد در مديريت کيفيت فرهنگ
نظريه
انتقادي
نظريه
ساختارگرايي
[6] . Ferdinand de Saussure
[7]. Leo Strauss