فهرست مطالب |
و نقش آن در پى ريزى شخصيت اسلامى
ترجمه كتاب الاعداد الروحى
مجاهد شهيد شيخ حسين معن
مترجم: احمد ناظم
تحقيق: سيد على رضا مددى الموسوى
بى شك تحول روحى در يك انسان، از ده ها تحول عظيم كيهانى پيچيده تر و شگفت انگيزتر است. اين تحول حاصل فرايندى است كه معمولا تربيت و گاهى هدايت يا تزكيه ناميده مى شود. تربيت، گوهر وجود انسان را تراش مى دهد و لوح روح او را نقش مى زند و شاكله وى را شكل مى دهد. پيام آوران الهى در طول تاريخ مدارسى به فراخناى جامعه بشرى تأسيس كرده اند و همگان (الناس) را براى حضور در اين مكتب فراخواندند. انبيا مكتبى در تعليم و تربيت بنيان نهادند كه «تربيت توحيدى» نام گرفت و پيام توحيد زمزمه محبتى بود كه در گوش هوش جهانيان خواندند و انسان را به نوسازى معنوى و تزكيه و تحول دعوت كردند و با مبدأ كمال آشنا ساختند.
در مكتب توحيدى انبيا، تمام اركان نظام تربيتى از مبانى و اهداف تا روش ها و ابزارها با محوريت منشأ هستى و سرچشمه خير و حقيقت و زيبايى، يعنى وجود مقدس حضرت حق ـ سبحانه و تعالى ـ تعريف و تنظيم مى گردد.
در اين مكتب تربيتى سه مرحله فراروى تربيت جو است: ابتدا به درك صحيحى از حقايق عالم و آدم دست مى يابد و در آيينه جهان بينى توحيدى، آغاز و انجام هستى و مبدأ و مقصد حيات را مى شناسد و به خداشناسى مى رسد.
در گام دوم، نوبت به شركت در كلاس آيين مهرورزى و كيش مهر مى رسد، با اين گام متربّى به جمال جميل حضرت دوست دل مى بندد و جانش با او انس مى گيرد و به خداخواهى و خدادوستى دست مى يابد، در اين مرحله است كه به او
مى گرود و درس «ايمان» را با موفقيت مى آموزد. در گام پايانى بر سر كلاس هاى درس اخلاق و احكام حاضر مى شود و درس «عمل صالح» را فرامى گيرد و قدم در مرحله خداپرستى مى گذارد.
بدين ترتيب دانش آموخته اين مدرسه، با حضور پرشور و مستمر در سه كلاس «انديشه و بينش توحيدى» «علاقه و گرايش توحيدى» و «عمل و كنش توحيدى» دوره هاى مقدماتى و پيشرفته بندگى را طى مى كند. انبيا سه لايه وجودى شاگردان خود را با كيمياى توحيد مى سرشتند تا ساحت هاى انديشه، عاطفه و اراده وى با يكتاى عالم عقد العقل، عقد القلب و عقد العزمِ جاودانه و ناگسستنى برقرار سازد.
مدرسه توحيدى انبيا توامان دو هدف را با نگاه جامع تربيتى تعقيب مى كند:
1. تربيت انسان موحّد 2. تشكيل جامعه موحّد و به تعبير ديگر تحقّق انسان ايده آل و جامعه ايده آل.
جامعه ظرف حيات افراد و بستر رشد و تحول آن هاست. روشن است كه مظروف تمييز در ظرف كثيف، آلوده مى شود و پاكيزه باقى نمى ماند. جامعه فاسد نيز آلاينده اى است كه اعضاى خود را در معرض خطر آلودگى قرار مى دهد و عرصه را براى خودسازى و معنويت جويى تنگ و گاه در نظر عموم محال مى سازد. در يك مدينه فاسقه ـ به تعبير فارابى ـ احتمال اهل فسوق شدن نسل ها بسيار بيشتر از صالح شدن آنهاست.
حيات اجتماعى آدمى به گونه اى است كه با بى تفاوتى نسبت به اطرافيان و محيط پيرامون، حيات معنوى خود فرد به خطر مى افتد. مَثَل جامعه و اعضاى آن، مَثَل كشتى و كشتى سواران است كه بى توجهى همه به خودسوزى يك نفر، به آتش افروزى در كشتى و سوختن همه و سرانجام غرق شدن كشتى و سرنشينان آن منتهى مى شود.
از سوى ديگر بخشى از كمال و ثواب در گرو توجه به ديگران و رفع حاجات و اصلاح كج روى هاى ايشان يا بردبارى در برابر اشتباهات آنان است. هم سنّت حِكْمى و هم سنّت عرفانى ما ـ با بهره گيرى از آموزه هاى آسمانى قرآن كريم و تعاليم نبى خاتم و جانشينان معصوم او(عليهم السلام) ـ بر آنچه امروزه در ادبيات فلسفه اخلاق، «مسئوليت اخلاقى در برابر ديگران» خوانده مى شود، پاى فشرده اند. معلّم دوم، حكيم ابونصر فارابى در آثار متعدد خود از جمله آراء اهل المدينة الفاضلة، السياسات المدنيّة و فصول منتزعة و معلّم ثالث، حكيم ابوعلى مسكويه رازى (كه بنابر قول اكثر محققان هر دو از اماميّه بوده اند) در كتاب هاى تهذيب الاخلاق، الفوز الاصغر والهوامل والشوامل، سعى بليغ داشته اند كه دريافت مدنى خود از سرشت فضائل و وجه اجتماعى سعادت را براى مخاطبان به خوبى باز نمايند و انذار دهند كه با عزلت گزينى از جامعه و فرار از مسئوليت هاى اجتماعى و طفره روى از ايفاى نقش مدنى، كسى به سعادت ـ و يا حداقل به سعادت تامّه - دست نمى يابد.
در سنّت غنى عرفانى ما نيز هنگامى كه مراحل سير الى الله وسلوك اهل دل تبيين مى شود و سخن از اسفار اربعه (سفرهاى چهارگانه سالك) به ميان مى آيد، اين نكته به تفصيل توضيح مى يابد كه سفر سوم سالك از حق تعالى به سوى خلق و سفر پايانى او در ميان خلق به يارى و همراهى حق است. بدين ترتيب اهل معرفت، سالكى را كه در سفرهاى اول يا دوم دست از ادامه سفر بشويد و گوشه عزلت بگزيند و به ميانه خلق و متن جامعه بازنگردد، كامل و واصل نمى شمارند و او
را از راه مانده مى دانند. چنين فردى چون پاى از جاده تأسّى به اسوه هاى الهى ; يعنى حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) و اوصياى بر حقش(عليهم السلام) پس كشيده و در واقع از مدرسه تربيتى توحيدى ايشان كناره گرفته، نمى تواند محصول مورد تأييد فرايند تربيت توحيدى باشد، از اين رو جامعه اسلامى چنين افرادى را نه عارفان راستين و كامل، كه دراويش و صوفيانى مى شمارد از راه مانده كه نه كمال را به درستى شناخته اند و نه
مسير وصول به آن را به راستى پيموده اند و «چو نديدند حقيقت، رهِ افسانه زدند». (كُلُّ حِزْب بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ).از اين نگاه، هرچه توانمندى، كارآيى، لياقت و قدرت انسان مؤمن مهذّب بيشتر باشد و منشأ ارائه خدمات بيشترى به امّت و جامعه دينى شود، ارزش وجودى بيشترى خواهد داشت. با اين وصف افرادى همانند امام خمينى (رحمه الله) نمونه اعلى و كامل انسان تربيت يافته مدرسه توحيدى انبيا هستند. همو كه پس از عمرى سلوك و تهذيب نفس، در پايانِ سير روحى خود با تمام توان به ميانه خلق بازگشت و جهاد با طاغوت و جبهه استكبار و نجات ملّت و امت را نستوهانه تا واپسين دم حيات پى گرفت و بدين سان كمر به طاعت حق بست و دست به خدمت خلق گشود.
بدين ترتيب دو ارزش طولى در نظام ارزش گذارى انبيا براى انسان مطرح است: ارزش "ايمان و تزكيه نفس" و ديگر ارزش "اصلاح جامعه و خدمت به خلق". ايمان و حيات پاك، ارزش بُعد فردى وجود انسان است و اصلاح گرى و خدمتگزارى، ارزش بُعد اجتماعى او. پس مى توان نيمرخ انسان طرازِ دين را با تعبير "مؤمن خدوم" ترسيم كرد. مؤمن خدمتگزار با صفت «ايمان»، خود را به افق كمال نزديك مى كند و با صفت «خدمت»، جامعه را به سوى كمال حركت مى دهد و بدين گونه رسالت الهى خود را به پايان مى برد، همان رسالتى كه كوه ها نيز از پذيرش آن سر باز زدند.
مؤلف در كتاب حاضر ضمن اثبات اين كه مجاهدت اجتماعى و تلاش براى احياى معروف و امحاى منكر براى خود فرد ـ پيش از اجتماع ـ كمال مى آفريند، همه مصلحان اجتماعى را به لزوم خودسازى معنوى متوجه مى سازد و خطرات و آسيب هاى اخلاقى و روحى پيش روى فعاليت هاى اصلاحى را گوشزد مى كند.
نسبت ميان اين دو بعد و چگونگى تركيب آنها و سرانجام صورت بندى نگاه
جامع تربيتى اسلام موضوعى است كه مؤلّفِ ره سپرده و مجاهد با بيانى تازه و بديع بدان پرداخته است.
نوآورى در موضوع، محوريت ايمان و توحيد، تأكيد فراوان بر خودسازى معنوى در كنار ايفاى رسالت اجتماعى، استفاده فراوان و دقيق از آيات قرآن كريم و نيز استناد به روايات، متن روان، بيان تأثيرگذار و شورانگيز و آرايش ويژه مطالب از ويژگى هاى ممتاز اين كتاب است.
مخاطب اين كتاب همه مؤمنان هستند، گرچه از نيمه كتاب به بعد مؤلف به نرمى روى خطاب خود را به سوى مبلغان دينى مى چرخاند و ايشان را هدف اصلى پيام و تأكيد سخن قرار مى دهد.
از جناب حجت الاسلام والمسلمين نجف على ميرزائى كه اصل اثر را به گروه معرفى كردند و از مترجم محترم جناب آقاى احمد ناظم كه كوشيدند ضمن رعايت امانت، عبارات كتاب را به صورتى روان به مخاطب فارسى زبان انتقال دهند، تشكر مى كنم. نيز از جناب آقاى مددى براى مصدريابى تفصيلى و افزوده هاى ارزشمندشان و از آقايان بهزاديان و جبارى مقدم به جهت عهده دارى ويرايش و كنترل ويرايش اين اثر سپاسگزارم.
لازم است از مدير محترم پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى جناب حجت الاسلام والمسلمين احمد مبلّغى و كليه همكاران عزيز كه امكان نشر اين اثر را فراهم آوردند، قدردانى كنم و براى همه آرزوى توفيق روزافزون داشته باشم.
مهدى عليزاده
مدير گروه اخلاق و تربيت
نبوغ و بزرگى تنها از محيطى خاص (خانوادگى، درسى ...) سربرنمى آورد و چه بسا كلبه اى ساده و كوچك در روستايى دورافتاده يا خانواده اى بى نام و نشان و بدون پيشينه علمى، سياسى و ... خاستگاه آن باشد. در يكى از روستاهاى كوچك كربلا ـ سرزمين خون و قيام و شهادت ـ خانواده حاج ناصر يكى از صاحب نفوذان خاندان «بوحسن» زندگى مى كردند. پدر شهيد معن فرزند بزرگ خانواده حاج ناصر بود و از همان دوران كودكى مشتاق تحصيل در علوم دينى بود، اما پدرش سخت با آن مخالف بود واو را از اين كار بازمى داشت. او هنگامى كه طلبه ها را مى ديد كه براى درس به كربلا مى رفتند، از محروم بودن خود اندوهگين مى شد، اما شور و شوق فراوان وى را واداشت از دوستان خود در روستا خواندن و نوشتن بياموزد و قرآن را فرابگيرد تا بدان جا كه به تدريس قرآن پرداخت.
هنگامى كه خداوند فرزندى به او عطا نمود، بزرگ ترين آرزويش اين بود كه او را در زمره طلاب علوم دينى ببيند ; از اين رو وقتى پسرش كلاس ششم ابتدايى را تمام كرد او را از ادامه تحصيل در مدارس رسمى منع نمود و وقتى به سن تكليف رسيد او را به حوزه علميه كربلا برد و بدين ترتيب حسين معن زندگى درسى خود را آغاز نمود. چند ماه بعد زائرانى كه براى زيارت شعبانيه پياده به كربلا آمده بودند، به خانه پدرش آمدند. يكى از آنها طلبه اى از نجف اشرف بود. وقتى او نشانه هاى زيركى و نبوغ را در شهيد معن ديد، به پدرش پيشنهاد داد او را با وجود سن كم به حوزه نجف ببرد. پدرش دو روز بعد او را به نجف برد تا در حوزه علميه
آن جا ادامه تحصيل دهد. در آن جا آثار نبوغ او آشكار گرديد و زيركى، تيزهوشى و جديت بى نظير وى توجه طلاب سخت كوش را به خود جلب كرد تا جايى كه شهيد صدر كه خود الگوى تلاش و سخت كوشى بود، او را طلبه كوشا مى ناميد. جديت او تا بدان جا بود كه حتى در هم نشينى با دوستانش نيز كتاب به همراه داشت و وقتى آنان مشغول خنده و شوخى بودند، وى غرق در كتاب بود. هرگاه يك مسئله فقهى يا اصولى براى او نامفهوم بود، چندين بار آن را مطالعه مى كرد تا آن را كاملا بفهمد و برايش روشن شود. او درس هاى خود را با جديت و پشت كار خستگى ناپذير ادامه داد و مرحله سطح حوزه را در كمتر از پنج سال به پايان رساند و در دروس عالى حوزه (درس خارج) شركت كرد و چند سال بيشتر نگذشت كه در اين مرحله خوش درخشيد.
در اين ميان آن چه بر جديت و پويايى او مى افزود پيوستن او به حزب «الدعوة الاسلامية» در سال 1390 ق بود. او با وجود سركوب وحشيانه حزب الدعوه در بغداد در سال 1394 به دست مزدوران كافر بعثى، فعاليت خود در اين حزب را قاطعانه ادامه داد و هنگامى كه از سوى آنان تحت تعقيب قرار گرفت تغيير لباس داد تا بتواند فعاليت خود را ادامه دهد. اما اين دشوارى ها او را از ادامه تحصيل بازنداشت و از دوستان خود مى خواست تا سخنرانى هاى شهيد صدر و آيت الله خويى را هر روز براى او ضبط كنند و از اين راه درس خود را ادامه مى داد. هنگامى كه عرصه بر او تنگ شد از نجف اشرف بيرون رفت و در شهرهاى ديگر پنهان شد، اما با وجود اين شرايط سخت و دشوار از فعاليت هاى مكتبى و حزبى خود دست برنداشت و با برادرانش در مكان هاى خاصى ملاقات مى كرد تا اوضاع و احوال را بررسى كند و اخبار جديد را از آنها دريافت كند و توصيه ها و راهكارهاى لازم را به آنان ارايه دهد. در عين حال هنگامى كه تنها مى شد در كتاب خانه خود با پشت كارى شگفت انگيز به مطالعه انواع كتاب ها مى پرداخت ...
من از نزديك مراقب او بودم. هنگامى كه روز مى شد به حالت دوزانو مشغول مطالعه مى شد تا ظهر و پس از آن تا شب. به طور ميانگين در شبانه روز شانزده ساعت به مطالعه و تحقيق مشغول بود و گاهى از اين اندازه نيز فراتر مى رفت. بيشتر اوقات نيز از شب تا صبح مشغول نوشتن بود. روزى به او اعتراض شد كه چرا تا اين اندازه خود را خسته مى كند. در جواب گفت: هدف ما بزرگ تر و وسيع تر از عمر ماست و بايد در هنگام فرار و تبعيد و مخفى شدن كه فعاليت و تحرك ممكن نيست، همه وقت خود را صرف درس و تحقيق كنيم تا وقتى زمينه فراهم شد با تمام توان براى برپايى حكومت اسلامى بكوشيم.
بر اساس همين بينش پويا و انقلابى بود كه در مدت اختفاى خود و به طور مشخص پس از اعدام شخصيت اول حزب در سال 1394 ـ 1395 ق در طى پنج ماه چند كتاب تأليف كرد، از جمله الحرية فى الاسلام، العلاقة الفقهية فى الاقتصاد الاسلامى، شرح الأسس المنطقية (يكى از كتابهاى شهيد صدر) و چند كتاب ديگر كه الان نام آنها را درست به ياد ندارم. هنگامى كه اوضاع آرام تر شد و تعقيب ها و دست گيرى ها كمتر شد، دوباره به نجف برگشت تا فعاليت خود را به طور گسترده تر ادامه دهد و در اين مرحله بود كه ويژگى هاى انقلابى و شخصيت علمى او آشكارا بروز پيدا كرد. اين ويژگى ها را مى توان در موارد زير خلاصه كرد:
شعار او اين بود كه اگر كسى از مرگ بيم نداشته باشد نمى ميرد. مى گفت ما مبلغان نبايد به چيزى به نام زندگى فكر كنيم، تا زمانى كه حكومت اسلامى در عراق تشكيل شود، ما در حكم سوخت براى انقلاب اسلامى هستيم و پرداختن به مسائل فرعى درست نيست، بايد با جديت و پشت كار فعاليت كنيم و از فدا كردن هر چيزى حتى جان در راه رسيدن به اين هدف بزرگ دريغ نورزيم.
دوستانش هميشه او را از حمله دژخيمان حكومت برحذر مى داشتند و از وى مى خواستند از عراق خارج شود، اما او خواسته آنان را رد مى كرد و بر ادامه فعاليتش در عراق پافشارى مى نمود، هرچند به شهادت بينجامد. چندين بار گفته بود ما اين جا مى مانيم تا خونمان ريخته شود. بر اثر همين ويژگى شخصيتى او بود كه ترس و هراس براى او معنا نداشت، زيرا او خود را وقف خدا كرده بود.
او شبانه روز در هر دو عرصه فكرى و اجتماعى بىوقفه و بدون هيچ گونه احساس ضعف و خستگى كار مى كرد و شگفت انگيز بود كه هرچه سختى ها و گرفتارى ها بيشتر مى شد پايدارى و عزم او براى ادامه راه محكم تر مى شد. اين همه شور و شوق نشانگر آن است كه او به درستىِ راهى كه خود را وقف آن كرده بود يقين داشت و هيچ نيرويى غير از خداوند را در جهان تأثيرگذار نمى ديد. اخبار بسيار تلخ و نااميد كننده اى به او مى رسيد، اما در كار او هيچ تأثيرى نداشت و او را از فعاليت بازنمى داشت، بلكه آنها را طبيعى مى دانست و خلاصه اين كه سخت كوشى و خستگى ناپذيرى و پايدارى او كم نظير بود.
مزدوران حكومت از سال 1394 ق همه جا در جستوجوى او بودند و به هر جايى كه احتمال مى دادند در آن جا پنهان شده باشد با ترفندهاى گوناگون يورش مى بردند، اما تا شش سال نتوانستند او را پيدا كنند. پس از شش سال نيز او را به شكلى تصادفى دست گير كردند و تا مدت ها نمى دانستند چه كسى را دست گير كرده اند. وى در فعاليت سرّى، ناشناس ماندن و گريختن از چنگ دشمن مهارت بسيارى به دست آورده بود، تا جايى كه هنگام دست گيرى نام مستعار داشت و با
همان نام محكوم به حبس ابد گرديد و به زندان ابوغريب انتقال يافت، البته پس از مدتى بر اثر اعتراف يكى از زندانيان، شخصيتِ حقيقى او آشكار گرديد.
در بحث و مناظره علمى شيوه اى نو و جامع داشت و علاوه بر تخصص در علوم اسلامى در ديگر رشته هاى علمى نيز داراى اطلاعات گسترده اى بود. هنگام مناظره با كمونيست ها، سوسياليست ها و طرفداران فرهنگ غرب به سخنان آنان خوب گوش مى داد تا هر چه در چنته دارند رو كنند و پس از آن با استدلال و بيانى قاطع انديشه هاى آنان را باطل مى ساخت به گونه اى كه خودشان از افكارشان دست مى كشيدند. روزى يكى از طرفداران وجودگرايى (اگزيستانسياليسم) نزد او آمد و به صحبت درباره آن پرداخت. هنگامى كه صحبت هاى او تمام شد، شهيد معن شروع به صحبت كرد و تاريخچه وجودگرايى و اهداف و ابعاد مختلف آن را به طور دقيق توضيح داد. آن مرد شگفت زده شد و خيال كرد شهيد معن نيز گرايش فكرى او را دارد، اما وى پس از آن كه تفكر اگزيستانسياليسم را به خوبى تشريح نمود شروع به ابطال آن كرد و همه مبانى آن را زير سؤال برد تا اين تفكر از ذهن او زدوده شد و وقتى از نزد شهيد بيرون رفت گفت: انسان عجيبى است و چه فرهنگ عميق و استوارى دارد، او كهنه انديش نيست، بلكه ژرف انديش است.
بنا به گفته شاگردان شهيد معن، ايشان در زمينه علوم اسلامى بسيار متبحّر و چيره دست بود بهويژه در فقه، اصول منطق و فلسفه. خود من در كلاس منطق و تدريس كتاب فلسفتنا و اقتصادنا حضور داشتم، وى هنگام تدريس مانند رودى كه از كوهى سرازير باشد مى خروشيد و بدون توقف به پيش مى رفت و در هيچ
مسئله اى به اشكال برنمى خورد. او بر كتاب هاى شهيد صدر شرح مى نوشت، اما
در عين حال به اين نكته نيز اشاره مى كرد كه كتاب اقتصادنا و فلسفتنا با وجود عظمت و ارزش بسيار با گذشت بيست سال جهاد فكرى نيازمندِ بازنگرى و توسعه اند، زيرا مباحث جديدى مانند سرمايه دارى كمونيسم و سوسياليسم و ... مطرح شده اند. وى على رغم تخصص فكرى در علوم اسلامى همواره بر پژوهش در مكاتب فلسفى شرقى و غربى و هم چنين مباحث اقتصادى تأكيد مى كرد و درصدد بود به مقايسه ميان قوانين غربى وقوانين اسلامى بپردازد.
مباحث تازه اى را كه مطرح مى شد هميشه دنبال مى كرد و به ندرت پيش مى آمد كتابى در اين زمينه منتشر شود و او بى اطلاع باشد. هر كس كتاب خانه او رابررسى مى كرد شگفت زده مى شد و تصور مى كرد صاحب اين كتاب خانه فيلسوفى ماركسيست يا مانند آن است.
كوتاه سخن اين كه شهيد معن در همه عرصه ها عالم و انديشمندى متعهد بود و به شاگردانش سفارش مى كرد كه در مرحله اول در زمينه تفكر اسلامى مطالعه كنند و آن را به خوبى بفهمند و درك كنند و هنگامى كه به جايى رسيدند كه در هيچ يك از ابعاد فكرى شك و ترديدى براى آنها مطرح نباشد، به مطالعه تفكر مادى چه شرقى و چه غربى بپردازند و نقاط قوت آن را دريابند و با انديشه اسلامى مقايسه نمايند و از اين راه قوت و استوارى مكاتب آسمانى را براى مردم روشن كنند.
شهيد معن داراى روحيه انقلابى بالايى بود و تحت هيچ شرايطى از موضع خود كوتاه نمى آمد و از هيچ خدمت و فعاليتى در راستاى آرمان والاى خويش دست نمى كشيد، البته در كارهاى خود شتابزده عمل نمى كرد، بلكه در برنامه ريزى و اجراى آن بسيار دقت داشت و قبل از آن كه اقدام به كارى كند همه
جوانب آن را بررسى مى كرد و با همين روش توانست در طول شش سال خفقان شديد در عراق، به فعاليت خود ادامه دهد، بدون اين كه رد پايى از خود به جا بگذارد يا بهانه اى به دست دژخيمان دشمن بدهد. عملكرد او بسيار منظم و دقيق بود و ميان بغداد و نجف و ديالى و بصره به صورت ناشناس تردد مى كرد و در مراكز بازرسى از كارت شناسايى جعلى استفاده مى نمود.
بسيار خويشتن دار و رازدار بود تا جايى كه مدت ها با وجود معاشرت از گرايش او به حزب الدعوة خبر نيافتم و بعدها از طريق شاگردانش از اين مطلب آگاه شدم. او در پرتو روحيه جان فشانى در راه مبانى انقلابى و آرمانى خود در شرايط دشوار و بحرانى اجتماعى ـ سياسى عراق از صبح تا نيمه شب در پى كمك به حل مشكلات مردم و راهنمايى و ارشاد آنان بود.
شكل گيرى انقلاب اسلامى در ايران عواطف و احساسات شهيد معن را تحت تأثير خود قرار داد، به گونه اى كه بيشتر وقت خود را به پى گيرى مسائل انقلاب اختصاص داده بود ; از اين رو مى ديديم هميشه درباره آن فكر مى كرد و رخدادهاى آن را لحظه به لحظه دنبال مى نمود و به دوستان براى موضع گيرى سياسى و تحليل ريشه اى حوادث كمك مى كرد و مؤمنان را به پيروزى نهايى اسلام اميدوار مى ساخت و مى گفت: امام خمينى به ايران بازخواهد گشت و رهبرى مسلمانان را به عهده خواهد گرفت و تاج و تخت طاغوتيان را درهم خواهد شكست، پيروزى به خواست خداوند حتمى است و ما بايد در امتداد انقلاب اسلامى حركت كنيم و همه تلاش خود را براى موفقيت تجربه جمهورى اسلامى در ايران به كار گيريم و به آن بيش از مسائل عراق اهميت بدهيم، زيرا اگر خداى نكرده اين انقلاب با شكست روبه رو شود، ديگر تا ظهور امام زمان(عليه السلام)پرچم اسلام برافراشته نخواهد
شد، ما بايد به همه سفارش ها و دستورهاى امام عمل كنيم.
از اين رو سخت در پى آن بود كه عظمت، ابعاد و اهداف انقلاب را براى مردم روشن كند و آنان را براى پذيرفتن رهبرى امام خمينى آماده كند، هم چنين براى به دست آوردن عكس هاى امام تلاش مى كرد و آنها را ميان مردم پخش مى نمود. بسيار پيش مى آمد كتاب هايى كه آن موقع در عراق ممنوع بود براى ما تهيه مى كرد، اين كتاب ها آن قدر دست به دست گشته بود كه كهنه شده بود و برخى از قسمت هاى آن از بين رفته بود.
يكى از دوستان مى گفت: روزى شهيد معن در كتاب خانه من به جست و جو مشغول بود و چند كتاب كه از دار التوحيد تهيه كرده بودم برداشت، آن كتاب ها در عراق كمياب و ممنوع بود، از من اجازه خواست آنها را با خود ببرد و در اختيار مبلغان قرار دهد، وقتى به او گفتم خواهش مى كنم مواظب آنها باشد و بعد برگرداند، گفت: ما در حزب الدعوة آموخته ايم يك مبلغ چيزى از خود ندارد و مثل اين كتاب ها را كه در هدايت و تغيير سرنوشت امت نقش دارد و طلاب حوزه نيازمند آن اند، نبايد از آنها دريغ داشت.(1)
شهيد معن در شرايط حساس و بحرانى عراق در سال 1979 الگوى بارز از خودگذشتگى و ترجيح مصلحت اسلام بر مصلحت فردى بود. مبلغانى كه از ديگر شهرها بيرون رانده مى شدند، براى مخفى شدن به نجف اشرف پناه مى آوردند و در اين ميان ابوسجاد (كنيه شهيد معن) همه تلاش خود را به كار مى بست تا آنها را
پنهان كند و زمينه آرامش و ادامه فعاليت را برايشان فراهم سازد. او خانه خود را
نيز در اختيار خانواده برخى از آوارگان گذاشته بود و جاى ديگرى را براى سكونت خود و خانواده اش پيدا كرده بود. او با اين كه براى خانواده هاى بيش از بيست مبلغ در نجف مسكن فراهم كرده بود، اما خانواده خودش در خانه اى كوچك كه تنها يك تكه فرش كوچك به اندازه يك نفر در آن بود، زندگى مى كردند و هنگام خواب (او و همسرش) بر تكه خشتى سر مى گذاشتند. حتى او براى تهيه لوازم اوليه زندگى آوارگان بى كار نمى نشست و از هر طلبه اى چيزى براى آنها مى گرفت، از يكى بشقاب، از يكى قابلمه و از ديگرى فرش و ... . وقتى مى شنيد يكى از برادرانش به چيزى احتياج دارد آرام و قرار نداشت و به هر شكل ممكن نياز آنها را برطرف مى كرد، ولى نيازهاى خود و خانواده اش براى او مهم نبود.
شهيد معن مردى بسيار متدين بودو ارتباط عميقى با خدا داشت. به احكام شرعى آگاهانه پاى بند بود و با حالت خشوع و فروتنى و با چشمانى گريان به نماز مى ايستاد. در سكوت شب با خداى خويش خلوت مى كرد و به تضرع و توسل و دعا مى پرداخت. اهتمام داشت كسى او را نشناسد و به عبادت هاى او پى نبرد، هم چنين تلاش مى كرد فعاليت ها و اقدامات او پنهان بماند. هيچ گاه نشنيدم بگويد من بودم كه فلان كار يا فلان برنامه را انجام دادم و دوست نداشت از او تعريف كنند و كسانى را كه او را مى شناختند از اين كار برحذر مى داشت. روحيه قوى و شخصيت متعالى خود را بر پايه دوستى، بيم و اميد ساخته بود كه در كتاب حاضر به تبيين اين سه امر نيز پرداخته است.
من به ياد دارم روزى در نجف با گروهى از مبلغان و برادران طلبه دور هم
نشسته بوديم و هر كس درباره نحوه دست گيرى، زندان و شكنجه هايى كه ديده بود صحبت مى كرد. ابوسجاد ساكت بود و با دقت به صحبت هاى آنان گوش مى داد. نوبت به او كه رسيد تبسم كرد و گفت: گمان مى كنم خداوند مرا دوست ندارد و به همين خاطر است كه تنها مرا به اين بلاها دچار نكرده است. بسيار مى شنيدم كه در سجده مى گفت: اللهم ارزقنا الشهادة فى سبيلك ; خدايا شهادت در راهت را روزى ما بگردان. هميشه تأكيد مى كرد شوق به شهادت يكى از عناصر اصلى شخصيت مبلغ است و از همين رو بود كه در پايان وصيت نامه اش آمده است: به پدر و مادرم سفارش مى كنم اگر خداوند شهادت را روزى ام گرداند، روز شهادتم را مانند روز دامادى ام جشن بگيرند. آنها نيز به اين وصيت او عمل كردند و وقتى پيكر پاك او را تحويل گرفتند مادر داغ دارش به مانند مجلس عروسى او شروع به خواندن نغمه ها و سرودهاى شادىِ مجالس عروسى كرد.
اهتمام به امور اسلام و مسلمانان و وضع زندگى آنها از ويژگى هاى برجسته شهيد معن بود. او پيوسته اخبار و پيش آمدها براى اسلام و مسلمانان را دنبال مى كرد و حتى به جزئيات آنها نيز توجه مى نمود. همواره در اين فكر بود كه براى سامان بخشيدن به اوضاع مردم و اسلامى كردن جامعه چه بايد كرد. او براى مسلمانى كه در راه خدا كار مى كند، زشت و ناروا مى دانست حتى بخشى از وقت خود را به آسودگى و فراغت از كار و فعاليت بگذراند.
در يكى از روزهاى ماه رمضان بسيار مشتاق شده بود كه براى زيارت به سامرا برود، اما مى گفت رها كردن كار و فعاليت هرچند براى مدتى كوتاه سهل انگارى و كوتاهى است، من نبايد به اين سفر بروم هرچند سفر زيارتى است و ثواب بسيارى دارد، زيرا شرايط اجازه نمى دهد. هم چنين وى به وضع معيشتى
و فعاليت هاى تبليغى برادرانش رسيدگى مى كرد و اقدامات روحانيون در مناطق مختلف و پيوند آنها با مردم را زير نظر داشت و راهنمايى ها و سفارش هاى لازم را به آنها مى كرد.(1)
وضع ظاهرى ابوسجاد مانند قشر زحمت كش و مستضعف جامعه بود، حتى روزى يكى از دوستان وقتى او را در خانه من ديد گمان كرد يك كارگر است. بيش از يك سال همراه او بودم و در اين مدت تنها يك لباس مى پوشيد. چندين بار به او اصرار كردم آن لباس كهنه را كنار بگذارد و به جاى آن لباسى ديگر از من هديه بگيرد، اما او به شدت رد مى كرد و در جواب مى گفت: همين لباس براى او كافى است و نياز او را برطرف مى كند. نسبت به كتاب كه سرمايه طلبه است و امكان ندارد در مورد آن كوتاهى كند يا آن را بفروشديا هديه دهد، نيز همين گونه بود. مجموعه اى از كتاب هايى كه نياز داشت، مى خريد و به سرعت آنها را مطالعه مى كرد و از مطالب مهم و موردنياز آن يادداشت برمى داشت و سپس آنها را دوباره به كتاب فروشى برمى گرداند تا بفروشد يا با كتاب هاى ديگر عوض كند.
شهيد معن تا چندين سال مبارزه و مجاهده خود را ادامه داد تا اين كه تصادفى و با نام مستعار به دام افتاد و دست گير شد. او در زير بى رحمانه ترين شكنجه ها به طرز شگفت انگيزى ايستادگى كرد و با مهارت بسيار توانست خود را از اتهاماتى كه متوجه او بود، رها كند. با اين حال چون بعثى ها به دل خواه و بدون حساب،
2. به نقل از همو.
افراد را محكوم مى كردند. او را كه با نام مستعار و ناشناس دست گير شده بود، به حبس ابد محكوم كردند و بدين ترتيب به زندان ابوغريب منتقل شد. او در زندان با كسى صحبت نمى كرد تا شناخته نشود، ولى پس از مدتى بر اثر اعترافِ يكى از كسانى كه بعداً دست گير شده بود، شخصيت حقيقى او آشكار گرديد. هنگامى كه او متوجه اين امر شد درصدد برآمد تا با هم آهنگى ميان زندانيان اعترافات را طورى تنظيم كند كه همه مسئوليت ها به گردن او بيفتد و به اين ترتيب ديگر زندانيان و حتى كسانى كه آزاد بودند از زير فشار بيرون آيند، براى نمونه به يكى از زندانيان گفته بود در اعترافات خود بگو اين شيخ مرا فريب داد، من سنّى هستم و از اين امور سياسى چيزى نمى دانم، قاضى نيز در جواب او گفته بود: حق با تو است، تو گناهى ندارى، اين مرد نه تنها تو بلكه حكومت را نيز فريب داده است. روزى كه نيروهاى امنيتى فهميدند او همان شيخ حسين معن است كه شش سال در جست و جوى او بودند، از شادى در پوست خود نمى گنجيدند و پس از آن پدر و همسر و دو فرزند او سجاد و عارف را نيز دست گير كردند. يكى از زندانيان نقل مى كند هنگامى كه حكم اعدام او صادر شد، جلسه اى با حضور اساتيد روان شناسى، علو م سياسى و جامعه شناسى زير نظر سعدون شاكر رئيس نيروهاى امنيتى تشكيل دادند و او را به آن جا آوردند و پرسش هايى درباره حزب بعث و حزب الدعوه از او پرسيدند. شهيد معن شروع به تبيين مبانى حزب الدعوه و پاكى و درستى آن و فساد حزب بعث و مزدورگرى آن كرد. در بين سخنان او فاضل زركانى گفت: اى شيخ حسين، اگر دو ساعت ديگر به حرف هايت ادامه دهى همه حاضران را طرفدار حزب الدعوه مى كنى. شهيد معن جواب داد: اگر تنها دو ساعت ديگر به من فرصت بدهيد اين كار را خواهم كرد. روحيه او به اندازه اى قوى بود كه وقتى دوستانش در زندان بهوقت نماز شب دعا مى كردند به جاى اعدام به حبس ابد محكوم شوند به آنها مى گفت: چرا از خدا
حبس ابد را مى خواهيد، چرا براى آزادى و رهايى دعا نمى كنيد، من حتى اگر طناب دار را نيز به گردنم بياويزند باز در همان حالت ايمان دارم كه خداوند قدرت دارد اوضاع را دگرگون كند.
بدين ترتيب ابوسجاد با پيكرى كه به خون پاكش آغشته شده بود، به ديدار پروردگارش شتافت و با خون خود مسيرى روشن براى آيندگان ترسيم كرد. او قبل از شهادت به يكى از دوستانش چنين وصيت كرد: به مؤمنان و مبلغان بگوييد من در حالى به ديدار پروردگار مى روم كه از سه چيز در اين دنيا سير نشده ام ; عبادت خداوند، مبارزه با ستم گران كه بسيار برايم لذت بخش است، خدمت به مؤمنان و نيازمندان.
* * *
سلام بر تو اى ابا سجاد روزى كه به دنيا آمدى و روزى كه با ستم كاران مجاهده نمودى و پيام نورانى دين را به مردم ابلاغ كردى، سلام بر تو روزى كه در پيشگاه پروردگارت مى ايستى و عليه دشمنان اسلام دادخواهى مى كنى. اى شهيد بزرگ، اندوه من در سوگ تو پايان ندارد، هيچ گاه تو را از ياد نمى برم، تو نيز نزد پروردگارت ما را ياد كن، چرا كه ما برادران توايم و راه تو را ادامه خواهيم داد.
ابوحسين ربيعى
اول ربيع الاول 1405 هجرى