فهرست مطالب |
حميدرضا مظاهرى سيف
توسعه دامنه ابعاد مادى زندگى جوامع مدرن و انسان زمانه ما، نتوانسته از ميزان احساس نياز ريشه دار و هميشگى او به معنويت خواهى بكاهد. شكسته شدن اسطوره هاى علم گرايى و فن باورى و به پايان رسيدن دوره كوتاه ذوق زدگى هاى سده نوزدهمى و خاكستر شدن ماكت آرمان شهرهاى دست ساخته انسان خودبنياد در لهيب جنگ هاى جنون آميز اول و دوم جهانى، و بروز بيمارى هاى روانى ويژه عصر مدرن همچون افسردگى و استرس، در كنار ظهور پوچ گرايى هاى نماد يافته اجتماعى در اقشار جوان در قالب هايى همچون هيپى گرى، جملگى در كنار هم بسترى فراهم آورده تا معنويت خواهى كه چندى به كالايى قاچاق و نشانه عقب ماندگى و كهنه پرستى تبديل شده بود، آرام آرام به يك مطالبه عمومى تبديل گردد و چونان عامل اصلى براى تأمين سلامت روانى جامعه و شاخصى براى افزايش ضريب هم بستگى و امنيت اجتماعى جايگاه بى همتاى خود را كمابيش بازيابد.
اكنون چند دهه اى است كه به اقتضاى بازار گرم تقاضاى معنويت جويى، عرضه اين متاع نيز رو به فزونى چشم گير گذارده است ; به گونه اى كه بازار جهانى فرهنگ با همه بازى گران بى توجه و كارگردانان و صحنه چرخان هاى آگاه آن، براى ذائقه تنوع خواه و سليقه هاى رنگارنگ انسان دوره ما، نسخه هاى متنوع كوتاه و بلند و جذابى مى پيچند كه رضايت مشتريان را هرچه بيشتر حاصل آورد.
نام عرفان و ياد عارف در اين ميان براى همه شهروندان جامعه جهانى جذبه اى خاص دارد و دو طيف اصلى در روزگار ما به ترويج عرفان هاى خود رو آورده اند:
يكم ـ عرفان هاى كهن و متعلق به سنت هاى ديرپاى منطقه اى مانند شمنيزم سرخ پوستى بوميان آمريكا يا آيين هاى شرقى بودايى و هندو ;
دوم ـ آيين هاى نوظهور و برساخته عدّه اى از پيامبران خودخوانده كه مردمان را به مرام و مسلك خود مى خوانند.
طرفه اين كه در اين سوق جهانى گاهى عرفان و معنويت به سكس گره مى خورد، زمانى به مواد تخيل زا و مخدر، گاه به خشونت هاى تند و مَرَضى، گاه به صرف قول و غزل يا رمان و ادبيات فانتزى، گاه به جادو و افسانه و افسون، گاه به هيجان خواهى، گاه به رهايى از خرد يا ستيزه با عرف يا فراروى از معيارهاى اخلاقى و گاه به گريز از مسئوليت اجتماعى و بى قيدى به سرنوشت ديگران.
اكنون بيش از يك دهه است كه هر يك از اين عرفان ها به نوعى در جامعه ايران نيز مجال طرح يافته است، نه تنها از منظر ملّى بلكه در يك نگاه فراملى و در سطح مطالعات كلان فرهنگى بررسى پرونده «رشد و زوال جريان هاى عرفانى وارداتى در ايران معاصر» يك موردكاوى منحصر به فرد و سخت قابل مطالعه است ; زيرا جامعه ميزبان در اطلس معنويت جهانى معاصر از جاى گاه بى نظير و منحصر به فردى برخوردار بوده است. مردم ايران در سال 1979 ميلادى قاطع ترين و نمايان ترين حركت بازگشت به معنويت را در اطلس فرهنگ جهان رقم زدند و نقادان بزرگ مدرنيته مانند فوكو را بر آن داشتند تا به حافظه تاريخ و قلم تاريخ نگاران گوشزد كنند كه نقطه هزيمت و اعلام شكست پروژه جهانى مدرنيزاسيون (كه متضمّن گفتمان معنويت زدايى يا حداقل بى اعتنايى به معنويت بود) بايد به نام «حركت ملت ايران» به ثبت برسد.
بى ترديد رشد معنوى ايران پس از انقلاب تحت تأثير آموزه هاى اخلاقى ـ عرفانى اسلام شيعى قرار داشته است. در واقع دين رسمى جامعه ايرانى (اسلام شيعى) در بُعد معنويت افزايى كاركردى مؤثر و پرنفوذ داشته و كارنامه اى پردرخشش بر جاى گذارده است. اين توفيق چنان بوده كه از مرزهاى ايران بيرون رفت و بسيارى را در جهان اسلام و فراتر از آن از ميان جوانان، روشن فكران و سياسيون درباره مدل پيشنهادى انقلاب براى پاك زيستى (حيات طيبه) مجذوب و شيفته ساخت. سرّ اين جاذبه موج آفرين در محتوا و شاخص هاى اين معنويت نهفته است. عرفان ناب اسلامى كه در دكترين جامع فرهنگى ـ سياسى معمار انقلاب تجلّى كرد و صورت بندى كامل اجتماعى يافت، از مؤلفه هايى تشكيل شده كه مى توان به برخى از آن ها اشارتى داشت:
1. عرفان ناب اسلامى فطرت پذير است نه فطرت گريز ; عرفان راستين منطبق بر نيازهاى اصيل انسانى و اراده انسان اصيل است، نه عرفان بى اعتنا به گرايش هاى والا و گوهرين آدمى يا بهانه اى براى برآوردن نيازهاى حيوانى و تحقق اراده انسان ممسوخ.
2. اخلاق بنياد است نه ضد اخلاق; يعنى عرفان راستين، عرفان شجاعت و عزت است نه خوارى و ذلّت، عرفان اخلاص است نه رياكارى، عرفان موحّدپرورى است نه مريدپرورى، عرفان عفّت است و حيا نه وقاحت و بى بندوبارى، عرفان ايثارگرى است نه خودخواهى، عرفان صدق و راستى است نه نيرنگ و دغل و ... .
3. عرفان ناب اسلامى، عرفان خردگرايى و خردپرورى است نه عقلانيت گريز و عقل ستيز.
4. بصيرت بخش و حقيقت جو است نه جهالت و خرافه پرور و اسطوره پرداز;
عرفان راستين معنويتى چارچوب دار و نظام مند مبتنى بر درك هستى عالم و آدم است نه بى پايه و مبنا و عاجز از ارايه تفسيرى براى معمّاى هستى و راز حيات آدمى.
5 . عرفان ناب اسلامى، عرفان حضور و رسالت است نه انزوا و عافيت ; عرفان ناب حسّاس به سرنوشت اجتماعى انسان و مسئوليت آفرين در برابر توده هاى فقير و تحت ستم است، نه عرفان بى تفاوت و عافيت طلب.
6. شريعت بنياد است نه شريعت گريز ; عرفان راستين پاى بند به ظاهر و باطن قرآن و سنت بلكه برآمده از آن است، نه بى اعتنا به شعائر و دستورات دين.
با اين احوال قريب به يك دهه است كه شاهد بازار نه چندان كم رونق حضور عرفان هاى وارداتى و معنويت هاى نوظهور در جامعه ايران و توجه نشان دادن طيفى از اقشار جوان بدان هستيم. اكنون چند دسته پرسش فراروى ماست و پاسخ مى طلبد:
1. پيام اصلى افرادى مانند كوئيلو، اشو، دالاى لاما، ماهاريشى و ديگران در آثار پرشمار و متنوع شان چيست؟ پيش فرض ها، مبانى و هندسه تفكر ايشان كدام است؟
2. آيا اين عرفان ها مى توانند به سرگشتگى هاى انسان امروز پاسخى كافى، عميق و آرامش بخش بدهند؟
3. آيا جوان ايرانى مى تواند همه يا بخشى از گم شده هاى خود را در اين عرفان ها بيابد؟
4. آيا نظام عرفان و دستگاه معنويت ما مشكلى در بنياد دارد؟ آيا عرفان هاى وارداتى شرق و غرب چيزى براى افزودن به عرفان اصيل و ناب ما دارند؟
1. آيا نوع عرضه عرفان اسلامى و معنويت دينى از سوى متوليان امور فرهنگى ـ دينى كشور يا نوع مواجهه ايشان با معنويت جويى جوانان در اين سال هاى اخير نادرست بوده است؟
2. آيا اكنون جوانان يا انديشوران ما رويكرد مؤثرى به اين مكتب ها دارند؟
3. به لحاظ قشربندى اجتماعى، بيشتر كدام گروه ها به اين عرفان ها جذب و كدام خرده فرهنگ ها در آنها هضم مى شوند؟
1. ريشه هاى روان شناختى و جامعه شناختى استقبال جوانان ما از اين مكتب ها چيست؟
2. آيا اين توجه يا استقبال نگران كننده است يا برعكس در صورت تدبير صحيح مى تواند يك فرصت تلقى شود و نويدبخش باشد؟
3. پى آمدهاى اين گرايش چيست؟
4. متوليان فرهنگى چه فضايى را بايد براى انتخاب بابصيرت و درست جوانان معنويت جوى ما مهيا سازند؟
اين تحقيق پاسخى است به پرسش هاى دسته نخست ; يعنى سعى شده در گام اول ، از ره گذر مطالعه آثار متعدد و جامع هر يك از جريان ها يا شخصيت ها، نظام فكرى و پيام عمده ايشان جمع بندى و ارايه شود و در گام دوم، نقاط ضعف و غيرقابل دفاع در مبانى يا نتايج سوء فردى و پى آمدهاى ناگوار
اجتماعى آموزه ها و توصيه هاى آنان براى جامعه جوان و اقشار هدف جريان هاى پيش گفته تبيين گردد.
اميد كه اين اثر در سايه سار كرامت آن قافله سالار دل هاى عاشق (عج) براى گسترش و تعميق معرفت توحيدى و عرفان زلال وحيانى مؤثر افتد.
در پايان از همه فرهيختگانى كه در توليد اين اثر ما را يارى رساندند، بهويژه رياست محترم پژوهشگاه جناب حجة الاسلام والمسلمين احمد مبلّغى كه زمينه نشر اين اثر را فراهم آوردند، سپاس گزاريم و انتقادها و پيشنهادهاى سازنده ارباب معرفت را براى بهبود اين اثر مغتنم مى شماريم.
مهدى عليزاده
مدير گروه اخلاق و تربيت
امروزه اين باور وجود دارد كه ما در عصر بازگشت انسان به معنويت، يا بازگشت معنويت به زندگى بشر به سر مى بريم ; اما نگاهى به روند شتاب زده و گسترده معنويت گرايى ـ كه چند دهه بيش از عمر آن نمى گذرد ـ بهوضوح نشان مى دهد كه با پديده انفجار معنويت روبه روييم. انسان مدرن كه به سختى دور از معنويات نگه داشته مى شد و در تمدنى زندگى مى كرد كه غير از جهان و زندگى مادى براى چيز ديگرى ارزش قايل نبود، حريص و عنان گسيخته به معنويات روى آورده و همانند مردمانى كه در قحطى به سر مى برند و انبار نانى يافته اند، سنت هاى كهن عرفانى و معنوى را برگرفته و هر كس تكه يا تكه هايى از مكتب هاى مختلف را چنگ زده و مى كوشد روح تشنه خود را با آن سيراب كند.
ميلتون، پركارترين محقق در حوزه جامعه شناسى اديان عصر جديد، مى نويسد: بيش از دو هزار فرقه معنويت گرا در آمريكا و بيش از دو هزار جريان معنويت جويى در اروپاست و درصد كمى از آنها مشترك اند. در حقيقت با گذشت حدود چهل سال، نزديك به چهار هزار مكتب و فرقه عرفانى و معنوى در جهان غرب شكل گرفته است. اين جريان هاى معنويت گرا، طيف بسيار متنوعى دارد و از عرفان اديان ابراهيمى تا استفاده از مواد مخدر و روابط آزاد جنسى را دربر مى گيرد. در واقع هر چيزى كه به نوعى فرصت فراروى از چارچوب هاى جامعه مدرن و روى گردانى از هنجارهاى تمدن مادى و
سرمايه دارى را فراهم كند، معنويت شناخته مى شود.
در دنياى امروز كه مرزهاى فرهنگى كم رنگ شده و سواره نظام و پياده نظام رسانه اى، ابرفرهنگ غرب را در جهان مى گستراند، جهان اسلام نيز از حضور اين جريان هاى هزار رنگ منزّه و پاك نمانده است. از اين رو، مطالعه نقادانه اين فرقه ها، به خصوص آنهايى كه در ايران پركارترند، ضرورى است و كوتاهى در اين امر، زيان هاى جبران ناپذيرى را به فرهنگ و ساير ساحت هاى حيات اجتماعى وارد خواهد كرد.
كثرت فرقه هاى معنويت گرايى كه در ايران رايج اند، به راستى همت و دانش و مهارت محققان را به مصاف مى طلبد. البته ممكن است بعضى صاحب نظران ارجمند گمان كنند كه بهتر است ما تنها عرفان اسلامى را ارايه دهيم و در اين صورت، از نقد اين فرقه هاى معنوى بى نيازيم ; در حالى كه از چند جهت، نقد مستقل اين جريان ها ضرورى مى نمايد:
نخست آن كه، اين فرقه ها به دليل نفوذ در فرهنگ مسلمانان، تعاليم و روش هاى خود را با برخى از آموزه هاى اسلام، همانند معرفى و اذعان مى كنند كه ما همان چيزى را مى گوييم و مى خواهيم كه عرفان اسلامى مى جويد ; تنها زبان و شيوه ما امروزى، متفاوت و مردمى تر است. به اين جهت لازم است تفاوت ها و كاستى هاى اين جريان هاى معنويت گرا نقادى و تبيين شود، تا از اين تشبيه جلوگيرى و اين شبهه را برطرف كند.
دوم اين كه، عرفان اسلامى براى ارايه، نيازمند زبان و مخاطب شناسى امروزين است و نمى توان تنها با خواندن آثار گذشته با جامعه امروزى ارتباط برقرار كرد و تحفه اى محبوب و دل نشين به جامعه فرهنگى ارمغان داد.
معنويت هاى نوظهور با اين كه ساختار، اهداف و محتواى مناسبى ندارند، معمولاً ادبيات سهل و دل پذيرى به كار مى گيرند كه آشنايى با آن، اساتيد و پژوهش گران
عرفان اسلامى را در بازخوانى و بازتوليد عرفان اسلامى براى مخاطب امروزى و جامعه معاصر توان مند مى سازد.
سوم اين كه، شناخت نقاط ضعف، كژى ها و كاستى هاى عرفان ها يا اديان عصر جديد، كمك مى كند كه در ارايه امروزين عرفان اسلامى و بازتوليد تعاليم و آموزه هاى آن بر اساس شرايط مخاطب معاصر، به بى راهه نرويم و آسيب هاى نوآورى در اين حوزه را كاهش دهيم.
اين سه مورد در نوشتار حاضر دنبال شده و به منزله مقدمه مجموعه مقاله هاى ديگرى است كه براى معرفى و تبيين عرفان اسلامى با ادبياتى نو و براى مخاطبان امروزى در دست تحقيق و نگارش است. اميد است كه انديشوران و اهل قلم در حوزه عرفان اسلامى همراه شده و دست به دست هم نهند، تا حركتى نو و پرشور در معرفى عرفان متعالى اسلام به جوامع اسلامى و جامعه جهانى ايجاد كنند.
مجموعه حاضر، حاصل پژوهش هاى پراكنده اى است كه در طول سال هاى 1384 ـ 1386 انجام شده و به بررسى معنويت هاى نوپديد كه در عرصه فرهنگى ايران اعلام حضور كرده اند، اختصاص دارد و كم و بيش همين جريان ها در ساير كشورهاى اسلامى نيز غالب است. فصل اول اين مجموعه با عنوان «فطرت در جغرافياى معنويت» شامل دو مقاله است كه تحليل هاى عمومى و بنيادى تر در باب عرفان هاى نوپديد ارايه مى دهد ; به همين دليل ممكن است برخى از عنوان ها تكرار شود و در هر مقاله به لحاظ گوناگون، يك مكتب يا رهبر معنوى معاصر مورد توجه قرار گيرد. مقاله نخست با نام «فطرت محجوب و معنويت ممسوخ» از جان شيدا و فطرت معنويت گراى انسان سخن مى گويد و نشان مى دهد كه چگونه فروپوشيدگى فطرت در حجاب طبيعت و نفس به كج روى و بى راهه پيمايى در
معنويت انجاميده است. مقاله دوم، مكاتب كهن عرفانى را با معيارى برآمده از فطرت ـ كه همانا عطش تجربه وحدت و يگانگى با حقيقت متعالى است ـ به
تحليل مى كشد و بر اساس غايات سير و سلوك در مراتب خود مى نشاند و بساط داورى و طبقه بندى را در بين شان مى گشايد. در فصل اول به اين نتيجه مى رسيم كه معنويت، طلبِ جان آدمى است و اگر پاسخ راستين نيابد، به دروغ ها و فريب ها آغشته مى شود. جريان ها و مكاتب معنويت گرا را بر اساس همين خلوص و آلودگى مى توان در مراتبى طبقه بندى و معيار و منطقى براى داورى و شناخت برترين و فروترين شان پيدا كرد. پس لازم است كه به مطالعه انتقادى مكاتب عرفانى و معنوى بپردازيم، تا بتوانيم به برترين آنها دست يابيم و از بركت آن بهره مند شويم.
فصل دوم، با چهار مقاله به فرجام مى نشيند. هر كدام از اين مقاله ها به نقد و بررسى يك مكتب يا فرقه معنوى پرداخته و با تأكيد بر انديشه هاى رهبرشان تنظيم شده است. ماهاريشى ماهش، باگوان اشو، پائولو كوئيلو و لى هنگجى افرادى اند كه مقاله هاى اين فصل را به خود اختصاص داده اند.
البته اينها تنها تعدادى اندك از جريان هايى است كه به ايران وارد شده اند.
افرادى، نظير سايبابا، يوگاآناندا، دالايى لاما، پائول توئيچل بنيان گذار مكتب اكنكار و بيش از اينها در عرصه نشر و فرهنگ جهانى اعلام حضور كرده اند و ميهمان ناخوانده جامعه ما نيز مى باشند. پرداختن به همه آنها در يك اثر از فهرست نويسى تفصيلى فراتر نمى رود و اخيراً آثارى در اين زمينه منتشر شده است ; اما جاى نقدهاى اختصاصى و به طور نسبى مبسوط در اين باره خالى است. در فصل دوم اين اثر، مى كوشيم چهار مكتب را به نقد بياراييم. اميدواريم كه در چاپ هاى بعدى اثر مقاله هاى ديگرى افزوده و جريان هاى معنويت گراى ديگر نيز بررسى و موشكافى شود.
فطرت در جغرافياى معنويت
فطرت محجوب و معنويت ممسوخ
انسان مدرن اگر چه كوشيد كه خود را بى نياز از دين و معنويت نشان دهد و با دانش و عقل بشرى تمام نيازهايش را برآورد، در نهايت نتوانست ايده شادكامى و خوش بختى در زندگى منهاى دين را اثبات كند. پس از اين كه دين و معنويات به چوب خرافه و جهل رانده شد، نه تنها سعادت و كام يابى بشر افزون نگرديد، بلكه با هزاران رنگ و جلوه زندگى دنيايى، جان ناآرام او افسرده تر و بى قرارتر شد و سرانجام در اوج برخوردارى هاى مادى و تمتعات اين جهانى، در برابر رنج بى دينى و زير بار سنگين بى معنايى به زانو درآمد.
جان ناآرام انسان تشنه معنويت است و روحش به عنوان پرتوى از روح و نور خداوند، تا به او نپيوندد آرام و قرار نمى گيرد. در عصر جديد با اين كه بشر خود را بالغ و بى نياز از آيين هاى الاهى و معنوى دانست ; اما نتوانست تمناى ژرف درون را فراموش كرده و آتش آسمانى را در خويش فروخاموشد. تجربه ناگوار زندگى منهاى معنويت، او را واداشت تا براى برآوردن نياز اصيل و پايدار به معنويت، مرام ها و مكتب هاى رنگارنگى بسازد و از لابه لاى سنت هاى كهن معنوى و اوهام و خيال هاى خود پديده هايى به نام عرفان برآورد، كه نهايت سلوك شان تماشاى
صور خيالى به جاى حقايق الاهى است.
در نيمه دوم قرن بيستم، بشر مدرن زندگى زيوربار خود را بحران زده، ناكام و منفور يافت و دانست كه اين همه براى نقص بزرگى است كه در خودشناسى داشته و با تصور نادرست «انسان فقط جسم است» به تمدنى كه فقط بعد مادى زندگى را پوشش مى دهد، رسيده است. در اين وضعيت ساحت معنوى وجودش كه عريان و بى سامان مانده و چون آن جنبه بسيار وسيع و در قبال بعد مادى اش اصيل است، با همه پيش روى علمى و تكنولوژيكى، خود را فقير و بى خانمان ديد. از اين رو، در صدد برآمد تا در زندگى خود جايى براى معنويات باز كند ; اما اين در حالى بود كه فطرت معنويت گرا در پس حجاب هاى ظلمانى اوهام و اهوا جلوه مى كرد و راه راست و معنويت ناب در غبار نفسانيت ديده نمى شد.
امروزه شاهد هزاران فرقه معنويت گرا در متن تمدن غرب هستيم ; جريان هايى كه مى كوشند به نياز فطرى بشر به معنويت پاسخ گويند و او را از نور، سرور، شور، عشق و آرامش سرشار كنند. قرائت هاى جديد از سنت هاى معنوى كهن، از شرق و غرب عالم پديد آمده و انسانى كه هنوز خود را معيار مى داند، مى خواهد كالايى غير مادى براى اين نياز خود توليد كند و در اين راستا از اديان و عرفان هاى شرق و غرب طول تاريخ بشرى به عنوان مواد خام استفاده كرده است ; اما به راستى انسان خواهان چيست و معنويت مطلوب او چه ويژگى هايى بايد داشته باشد؟
مكتب هاى عرفانى با همه كژتابى و ناكامى هاى شان درباره حقيقت، اين ويژگى را دارند كه گوشه اى از نياز ناب انسان به معنويت را تجلى بخشيده و پژواكى از معنويت خواهى فطرى را منعكس نموده اند ; زيرا با اين كه مصاديق شايسته اى ارايه نمى دهند، جهت كشش معنوى آدمى را مى نمايانند. پس بررسى آنها هم كژروى ها و نادرست فهمى هاى ممكن در انديشه و روش معنوى را رسوا
مى كند و هم ويژگى هاى يك مكتب درست عرفانى را نشان مى دهد ; زيرا همه آنها در جستوجوى حقيقت برآمده اند، ولى از يك منظر محدود، آن را ديده و به طور تحريف شده راهى به سوى آن كشيده اند. از اين رو، درنگى در آنها نمايان مى سازد كه عرفان ناب و راستين چه ابعادى را پوشش مى دهد.
معنويت هاى نوپديد، با اين كه نياز به معنويت را در انسان دريافته اند، دو اشكال اساسى دارند: نخست اين كه، شناخت كامل و جامعى از اين نياز ندارند. اشكال دوم ـ كه از اولى برمى آيد ـ آن است كه پاسخ مناسبى به اين نياز نمى دهند. در اين تحقيق، با بررسى گذراى برخى از جريان هاى معنويت گراى معاصر،
هم ابعاد مختلف معنويت خواهى بشر را شناسايى و هم كاستى پاسخ آنها به اين نياز را مطالعه مى كنيم.
هر فرد با جسم مادى در دنيا و با روحش در محضر خداوند حضور دارد. نوع آفرينش انسان چنان است كه از روح خداوند در او دميده شده و آفرينشى ويژه و والا يافته است. روح از عالم امر است(1) و در اين دنيا فراتر از عالم خلق و بى پرده تر حضور الهى را تجربه مى كند. البته جهان مادى نيز مرتبه اى از محضر حق است ; اما نه آن طور نزديك و نورانى كه او محضر حق را درك مى كند. فطرت آفرينش متفاوت و خاصى است كه در انسان اعمال شده و گردآورى باشكوه و شگفت انگيزى از ابعاد مادى و ملكوتى را رقم زده است.(2) انسان با بعد ملكوتى و روحانى اش عالم الست را تجربه كرده، در محضر ربوبى بوده و او را به روشنى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2 . اصفهانى، راغب، الذريعه الى مكارم الشريعه، ص 75.
مى شناسد ; چنان كه عبدالله بن سنان از امام صادق(عليه السلام) مى پرسد: كدام فطرت است كه آيه شريفه: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ از آن ياد كرده است؟ امام فرمود: اسلام است كه وقتى خداوند از بشر بر توحيد خويش پيمان مى گرفت، به مؤمن و كافر فرمود: ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾.(1)
ابن مسكان مى گويد: از امام صادق(عليه السلام) پرسيدم: گواهى گرفتن كه در آيه: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِىءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى ...﴾ آمده، آيا ديدن حقيقى بوده است؟ حضرت فرمود:
آرى، اما مردم آن را از ياد برده اند ; ولى اصل آن معرفت را از دست نداده اند و به زودى به ياد خواهند آورد و اگر معرفت هم از دست مى رفت، هيچ كس نمى فهميد كه خالق و روزى دهنده اش كيست.(2)
از جمع اين دو روايت به اين نتيجه مى رسيم كه فطرت، سطح روحانى وجود انسان است كه در محضر خدا حاضر بوده و پيش از راه يافتن به اين جهان شاهد جلال و جمال، شكوه و كمال، نور و سرور، علم و قدرت، لطف و رحمت و ساير كمالات اسمائى و جلوه هاى صفات عالى الاهى است. از اين جهت، گرايش هايى از جان آدمى سر بركشيده و او را به سوى سرچشمه بى كران هستى و كمال، هدايت مى كند. با تكيه بر اين سرمايه معنوى درون و مطالعه فطرت و دنبال كردن آرزوها و خواسته هايش، مى توان به اصل هستى و زيبايى و عشق و كمال رسيد.
فطرت هميشه صاف و يك صدا نيست و گاهى زير غبار تمايلات پست و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2 . قمى، على بن ابراهيم، تفسير قمى، ج 1، ص 248.