چکیده:
با ظهور جهان به اصطلاح مدرن مبتنی بر اندیشه ثنویت گرایی دکارت، میان فلسفه اجتماعی و جامعه شناسی و در واقع میان اندیشه های عقلانی و روش های تجربی فاصله ایجاد گردید و به عنوان یک نوع آگاهی غیرعلمی و در برابر علم مورد تاکید قرار گرفت. در نگره دکارتی، شکافی بس بزرگ بین فاعل شناسا (سوژه) و متعلق شناسا (ابژه) ایجاد شود که ماحصل آن فاعلیت انسان خواهد شد. پس انسان، و به عبارت نفس انسانی، هسته مرکزی اندیشه دکارت است، که خود نیز ماحصل اندیشه شک گرایانه اوست. این اصول باعث می شود که تخیل، خلاقیت و خارق العاده بودن یک فرد هنرمند، که لزوما به فضایل اخلاقی آراسته نیست با اهمیت تلقی می گردد. نگاه هنرمندانه هم به جامعه آن چیزی خواهد بود که حواس او می بیند و درک می کند نه حقیقت. فلسفه اجتماعی صدرایی که درست مقابل این نگره قرار دارد مبتنی بر ناثنویت گرایی کل گرایی است که روش خویش را مبتنی بر برهان قرار داده است. در این نگاه شکافی میان واقعیت و حقیقت، زمین و آسمان، انسان و خدا، مبدا و معاد و مهمتر از همه ماده و معنا وجود ندارد. از این رو در فلسفه اجتماعی هنر صدرایی هنرمند با حقیقت هستی مرتبط می باشد، به طور دائم جامعه مطلوب را در نظر دارد و هر آنچه می بیند و درک می نماید را با آنچه حقیقت دارد می سنجد و می کاود. در اندیشه صدرزایی هنر به مراتب اجتماعی تر از اندییشه دکارتی است، چرا که هنرمند خود را در برابر حقوق فرهنگی جامعه که منوط و مرتبط به تمامی مولفه های فرهنگ است، مکلف و موظف می بیند. وقتی سخن از حق به میان آید، ذات و غایت را باید در نظر داشت. پس بین ذات، غایت و حقیقت، نسبت وجود دارد، و در این جاست که می توان فلسفه اجتماعی هنر صدرایی را انتقادی دانست.

برای این سند علمی فایلی وجود ندارد