فهرست مطالب |
برخي مضامين حکمت متعاليه
علي کرجي
قرآن انسانها را به مسارعه و مسابقه در خير فرا خوانده، «فَاسْتَبِقُوا الْخَيراتِ».[1] و يکي از انواع خير را بهرهمندي از حکمت ميداند: «يؤْتِي الْحِکمَةَ مَنْ يشاءُ وَمَنْ يؤْتَ الْحِکمَةَ فَقَدْ أُوتِي خَيراً کثِيراً وَما يذَّکرُ إِلّا أُولُوا الْأَلْباب».[2] خداوند حکمت را نعمت قابل منت و تعليم آن را از اهداف بعثت و تعلمش را از وظايف آحاد مؤمنان معرفي کرده است: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ يتْلُواْ عَلَيهِمْ ءَايتِهِ وَيزَکيهِمْ وَيعَلِّمُهُمُ الْکتَبَ وَالْحِکمَة»؛[3] همچنين حکمت را در شکر و سپاس از خداوند ميداند: «وَلَقَدْ آتَينا لُقْمانَ الْحِکمَةَ أَنِ اشْکرْ لِلَّهِ وَمَنْ يشْکرْ فَإِنَّما يشْکرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِي حَمِيد».[4]
نهايت آنکه حکيم به برکت حکمت اصيل قرآني از تاريکي جهل رهايي مييابد و از بيان آنچه که از دسترس طاير عقلش بيرون است، لب فرو ميبندد؛ به ديگر بيان، قرآن حکمت را مستلزم شکر ميداند و شکر انسان را به حقايق هستي و وظايف خود آشنا ميسازد و او را از بيهودهکاري و هرزهگويي باز ميدارد.
[1]. بقره: 148. مائده: 48.
[2]. بقره: 269.
[3]. آلعمران: 164.
[4]. لقمان: 12.
بدون ترديد يکي از ابعاد وجودي ويژه انسان بُعد عقلاني و خردورزي اوست که در سايه آن همواره ميکوشد حقايق را آنگونه که هستند بشناسد تا افزون بر پاسخدادن به حس فطري حقيقتجويي خود زندگي خويش را بر اساس شناخت دقيق و واقعي حقايق ساماندهي کند. عقل و خِرد زماني ميتواند حقايق را درست بشناسد و تشخيص دهد و بر اساس آن زندگي سعادتمندانهاي را پيش روي انسان قرار دهد که به تعبير قرآن خالص و ناب (لُبّ) باشد؛ «أَفَمَنْ يعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيک مِنْ رَبِّک الْحَقُّ کمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما يتَذَکرُ أُولُوا الْأَلْباب».[5]
زماني ميتوان به خالص و نابشدن خرد اميد داشت که در مقام نظر و عمل هماهنگ با وحي و در تعامل با آن باشد و از خودفريفتگي و خوداتکايي بپرهيزد؛ خرد خوداتکا و خرد وحيستيز در نهايت از شکّاکيت و دوبيني و حيرت سر در ميآورد. اما تعامل و هماهنگي آن با وحي هر چند درواقع امري سهل و پذيرفته شده است، در عمل چندان امر سادهاي نيست؛ زيرا ممکن است عدهاي به اسم هماهنگي و تعامل عقل را که پايه و اساس شناخت است، از کارش عزل کنند و در فهم وحي به خطا افتند، چنانکه ممکن است عدهاي بهطورافراطي عقل را معيار و وحي را تابع آن قرار دهند و بالاخره کار به تضييع وحي و بيراههروي عقل بينجامد؛ ازاينرو بايد راه ميانهاي پيش گرفت که نه عقل از فلسفه وجودياش باز بماند و نه از منزلت وحي چيزي کاسته شود و درنتيجه بشر از رهيافتهاي آن دو بهره کامل
را ببرد.
شايد تلاشهايي که در حکمت صدرايي انجام گرفته و همچنان در حال تکامل است، نمونهاي از اين راه ميانه باشد؛ هرچند نميتوان ادعا کرد که هر
[5]. رعد: 19.
آنچه در اين عرصه انجام گرفته کاملاً هماهنگ با وحي و قابل انتساب به آن است و تحليل و تفسير ناصوابي از آموزههاي وحي نشده و در بهرهگيري از عقل افراط نگرديده است؛ لذا هرگز نبايد چنان ادعايي داشت و کار بشري را در هر سطحي که باشد خالي از خطا دانست.
نوشتهاي که در پيش رو داريد نمونه رقيقي از آن راه ميانه و سيري در پژوهشهاي وحياني ـ برهاني حکمت صدرايي است؛ چرا که حکمت متعاليه از ميان ديگر مکاتب فلسفي که در جغرافياي ممالک اسلامي رشد و نمو پيدا کردهاند، بيشترين گرايش را به معارف قرآني دارد. ملاصدرا و طرفداران حکمت متعاليه بر اين باورند که افزون بر هماهنگي برهان و عرفان، ميان برهان و قرآن نيز هماهنگى وجود دارد؛[6] زيرا در مضمون بسيارى از آيههاى معرفتى، گونهاي از برهان عقلى نهفته است و با دقت در آنها مىتوان آن را استخراج کرد. پس ابزار شناخت در حکمت متعاليه از عقل و شهود فراتر رفته، به وحى نيز گسترش مىيابد. باور به مضمون آيههايى که دربردارنده معرفتى از معارف مبدأ و معادند، خود نوعى باور مبتني بر برهان تلقى مىشود و اعتقاد به مضمون آنها تعبدى و تقليدى نخواهد بود. عرضه دستاوردهاي فلسفي، با توجه به آيات معرفتي قرآن و استشهاد به آن، افزون بر تأييد نقش اصلي قرآن در بيان صحت و سقم انديشههاي بشري موجبِ نشر معارف عقلي و گسترش حکمت وحياني ميان جويندگان حکمت خواهد بود و نوشتار حاضر در اين راستا شکل گرفته است.
گروه پژوهشي قرآن و علوم مرکز فرهنگ و معارف قرآن به دنبال اين بوده است که رهيافتهاي قرآني ـ برهاني صدرايي را که در منابع گوناگون
[6]. ملا صدرا؛ اسفار اربعه؛ ج8، ص303.
حافظان اين مکتب بهويژه در آثار ملاصدرا بنيانگذار حکمت متعاليه به صورت پراکنده آمده است، جمع آوري و به علاقمندان عرضه نمايد؛ ازاينرو با مؤلف محترم گفتگو شد و ايشان با ارائه طرحي کار را با نظارت استاد محترم حجتالاسلام و المسلمين جناب آقاي حسن رمضاني خراساني آغاز کرد که محصول اين تلاشها هماکنون در اختيار خوانندگان قرار گرفته است. البته در تمام مراحل کار اين دغدغه خصوصاً از ناحيه ناظر محترم و شوراي پژوهشي مرکز وجود داشته که مبادا حق موضوع ادا نشود؛ اما بايد گفت اين نوشته ـ به رغم آنکه بي نقص و شايد کم نقص نيست ـ در عرصه معارف حکمي قرآني قدم و اقدامي بزرگ و درخور ستايش است.
لازم ميدانم از مؤلف گرامي جناب حجتالاسلام و المسلمين کرجي
ـ زيد عزه ـ و ناظر محترم جناب حجتالاسلام و المسلمين استاد رمضاني و ارزياب محترم جناب حجتالاسلام والمسلمين استاد آلبويه تشکر و قدرداني نمايم. در پايان از کوشش برادران ارجمند جناب حجتالاسلام و المسلمين رضايي بيرجندي، جناب حجتالاسلام و المسلمين عليجان کريمي و حجتالاسلام و المسلمين محمدمهدي فيروزمهر که در بهثمررسيدن اين تحقيق کوشا بودهاند، سپاسگزاري نمايم.
محمدصادق يوسفي مقدم
مدير مرکز فرهنگ و معارف قرآن
ستايش ويژه خداوندي است که همه از مدح و ثنايى که سزاوار او باشد عاجزند و از شمردن نعمتهاى او درمانده و از اداي حق نعمتهاي او ناتوان. صلوات بيپايان بر اعظم پيامبران حضرت محمد مصطفى9، و درود بىمنتهاى بر جانشينان او بهويژه بر حضرت حجةبنالحسن (عج).
سلام و درود بيشمار بر عالمان و انديشمنداني که در راه نشر معارف عقلي و اعتلاي دين کوشيدهاند؛ آناني که بر اساس ترغيبها و تشويقهاى فراوان اسلام به فراگيرى علوم و معارف، به آموختن، کاوش، پژوهش و نقد و نظرها درباره حقايق عالم هستي پرداختند و موجب رواج افکار گوناگون و انواع دانشها و فنون در محيط اسلامى شدند و شاخههاي بسياري از علوم و معارف را پديد آوردند؛ آناني که با بهکارگيري برهان و استدلال ناب عقلي براي شناخت آغاز و انجام جهان هستي و براى تفسير پيدايش و تحول موجودات، تلاش فراوان کردند و در کنار آن در آموزههاي وحياني بهويژه آيات معرفتي قرآن کريم به تدبر و تفکر عقلي پرداختند به معارف بلند عقلي بسياري دست يافتند؛ آناني که برهان و قرآن را دو ابزار مهم و کارآمد براي شناخت حقايق هستي معرفي کردند و نهتنها ميان آن دو تعارضي نديدند، بلکه ميان آن دو قايل به هماهنگي شدند؛ ازاينرو آيات معرفتي قرآن کريم را مؤيد احکام عقلي و مضامين براهين عقلي را داراي شواهد قرآني دانستند.
آنان با اثبات قابليت آيات معرفتي قرآن کريم براي تدبر عقلي در آن ثابت کردند که ميان قرآن و برهان سازگاري و هماهنگي است و در برآوردهنمودن نياز علمي و معرفتي انسانها همگام و همسو هستند. ملاصدرا از بزرگان فلسفه اسلامي، افزون بر تصريح به سازگاري حکمت و شريعت، شريعت را منزهتر از آن مىداند که با فلسفه الهى سازگار نباشد و فلسفه را کوچکتر از آن مىبيند که سر ناسازگارى با شريعت داشته باشد و بر فلسفهاى که با کتاب و سنت، سازگاري و هماهنگى نداشته باشد، نفرين مىفرستد: «حاشى الشريعة الحقة الإلهية البيضاء أن تکون أحکامها مصادمة للمعارف اليقينية الضرورية و تباً لفلسفة تکون قوانينها غيرمطابقة للکتاب و السنة»:[7] هرگز احکام شريعت حقه الهيه با معارف يقينى ضرورى در تعارض نيست و مرگ بر آن فلسفهاى که قوانينش با قوانين کتاب و سنت هماهنگ نيست. با همين ديدگاه، ميگويد: آنانى که نتوانند عقايد دينى را با اصول مسلم فلسفى بيان کنند، در حقيقت رهزنان راه آخرت و همرديف سوفسطايياناند. «هؤلاء قطاع طريق الآخرة على المسلمين و هؤلاء المعطلة في الدورة الإسلامية بإزاء ما في دورة الأقدمين من السوفسطائية»:[8] اينان همان راهزنان راه آخرت م سلماناند و اينان همان گروه معطله در دوره اسلامياند که درواقع همان سوفسطاييان در دورههاي گذشتهاند.
مجموعه تفکر اين دسته از عالمان مسلمان در نظام هستي و استنباط احکام عقلي از قرآن کريم سبب بالندگي هرچه بيشتر فلسفه شد و بر توانايي اين رشته از علوم در پاسخگويي به نيازهاي عقلي انسان افزود. هدف اساسي اين نوشتار بيان آن دسته از مسائل و قواعد فلسفي است که بنا بر باور مکتب
[7]. همان، ص303.
[8]. همان، ج5، ص159.
صدرايي داراي شواهد قرآنياند و از ظاهر آيهها ميتوان استنباط کرد تا به اين وسيله نهتنها شبهه تعارض برهان و قرآن برطرف شود، بلکه بر هماهنگي آن دو تأکيد گردد و بيش از پيش زمينه تدبر عقلي در آيات معرفتي قرآن کريم فراهم گردد. پيش از طرح تفصيلي اين بحث لازم است درباره معنا و اقسام فلسفه، مکاتب فلسفي و روش آنها در کشف حقايق هستي و معناي هماهنگي فلسفه با قرآن به اجمال بحث شود.
فلسفه معناهاي گوناگوني دارد. رايجترين معنا اين است که فلسفه «علمي است که درباره احکام کلي وجود، بحث ميکند». مراد از احکام کلي وجود، احکامي است که براي وجود ثابت است، بيآنکه به احکام رياضيات يا طبيعيات اختصاص پيدا کرده باشد. توضيح آنکه: در علوم طبيعي و رياضي، از احکام وجود بحث ميشود؛ ولي بحث آنها درباره وجودهاي خاص است؛ زيرا آن دو از احکام وجود جسم و کميت مقدار بحث ميکنند.
عقل ابزار مهم شناخت در فلسفه است؛ عقلي که لازمه نفس انساني است و همه انسانها از آن بهرهمندند؛ عقلي که با شيوه برهاني، افزون بر اثبات احکام کلي وجود، ميتواند به اثبات اصل دين از مبدأ و معاد و بسياري از آموزههاي وحياني بپردازد. بنابراين فلسفه، علمي است که با برهان عقلي به شناخت احکام و عوارض کلي وجود و به کشف حقايق کلي عالم ميپردازد.[9]
گفتني است چون آگاهي بر کنه حقايق هستي ويژه خداوند متعال است و کسي جز او و بدون اذن او توانايي اکتناه آنها را ندارد، فلسفه که از دانشهاي
[9]. همان، ج1، ص20.
بشري است، نميتواند انسان را به کنه اشيا برساند؛ ازاينروي در برخي از تعريفهاي فلسفه قيد «توان بشري» آورده شده و گفته شده است: فلسفه، شناخت برهاني حقايق هستي به اندازه توان بشري است. «الفلسفة استکمال النفس الانسانية بمعرفة حقايق الموجودات علي ما هي عليها والحکم بوجودها تحقيقا بالبراهين لا اخذاً بالظن والتقليد بقدر الوسع الانساني»:[10] فلسفه عبارت از استکمال نفس انسانى است با شناخت حقايق موجودات، به آن صورت که واقعيت دارد و حکم به وجود آنها از راه تحقيق برهانى نه از راه گمان و تقليد به اندازه وسع انسان.
مقيدنمودن شناخت فلسفي به توان بشري لزوماً به منزله ناتواني فلسفه از کشف حقايق هستي نخواهد بود؛ بلکه آنچه دستيابي به آن سخت و دشوار است شناخت کنه واقعيتهاست، نه وجود و آثار آنها؛ ازاينرو اگر به مقتضاي برهان عمل شود، نتايج آن قطعي است و حجيت دارد و انسان به کشف حقايق نايل خواهد آمد.
موضوع فلسفه «موجود بما هو موجود» است که شامل همه موجودات
(جز کنهِ ذات الهي که موضوع هيچ علمي نخواهد بود) ميشود؛ ازاينرو همه علوم در اثبات موضوعشان به فلسفه نيازمندند؛ اما فلسفه در اثبات موضوعش به هيچ علمي نيازمند نيست؛ زيرا موجود و وجود، از مفاهيم بديهي و اولي است که نه تنها نيازمند به تعريف نيست، بلکه اصلاً قابل تعريف نيست. بنابراين مفهوم وجود و موجود از بديهيترين مفاهيم است، بهگونهاي که ذهن هر کسي با آن آشناست.[11]
[10]. همان.
[11]. ملاهادي سبزواري؛ شرح المنظومه؛ ج2، ص60. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ نهايةالحکمة؛ ص5.
ميان دانستههاي انسان و عملکردن به آن دانستهها، نوعي پيوند برقرار است؛ بهگونهاي که همه کوششها و کارهاي او از علم و آگاهي او ناشي ميشود؛ به بياني، آگاهيهاي انسان رهبر عملهاي او و عملهاي او، رهرو آگاهيهاي انسان است. البته اين به آن معنا نيست که همه دانشهاي انساني به عمل منتهي ميشود يا مستقيماً به عمل منجر ميگردد؛ بلکه برخي از آنها مستقيم و برخي ديگر غيرمستقيم به عمل ختم ميشوند. از اينجا به دست ميآيد که گستره علم بسيار بيشتر از قلمرو عمل است و ميان آن دو نسبت عام و خاص مطلق است؛ ازاينرو هر عملي که از انسان سر ميزند، درواقع تبلور و تعيني از انديشههاي اوست؛ ولي هر علم و دانشي لزوماً تعين و ظهور عملي پيدا نميکند.
راز اين مسئله در آن است که دانشهاي انساني دو گونه است: بعضي از آنها درباره موضوعهايي است که بود و نبود آنها از محدوده اختيار انسان بيرون است و انسان در پيدايش آنها نقشي ندارد؛ بعضي ديگر درباره موضوعهايي است که بود و نبود آنها به خواست و اراده انسان برميگردد. از اينجا تقسيم دانش، آگاهي، حکمت، عقل و فلسفه به عملي و نظري، پيريزي ميشود؛ گفتهاند فلسفه به اعتبار موضوع شناخت و فعاليت عقل، به دو قسم کلي تقسيم ميشود: فلسفه نظري و فلسفه عملي.
مراد از فلسفه نظري، علمي است که عهدهدار شناخت حقايقي است که هستي آنها در اختيار انسان نيست؛ بهگونهاي که آنها، چه انسان باشد چه نباشد چه انسان بخواهد چه نخواهد، موجودند؛. مانند وجود خداوند، مجرد و مادي، قديم وحادث و مراد از فلسفه عملي دانشي است که از اموري بحث
ميکند که بود و نبود آنها در اختيار انسان است. بهگونهاي که اگر انسان بخواهد آنها خواهند بود، وگرنه وجود نخواهند داشت؛ مانند مسائل اخلاقي، خانوادگي، اجتماعي و... .[12]
بنابراين فلسفه و عقل نظري به آن دسته از معارفي گفته ميشود که به کاوش درباره امور خارج از حوزه تدبير انساني ميپردازد. و مراد از فلسفه و عقل عملي دانشي است که به شيوههاي تدبير نفس در بدن، تدبير منزل و سياست مدن ميپردازد.[13]
محور بحث و پايههاي استدلال در حکمت نظري قضاياي يقيني و بديهي است که در تحقق آنها هيچ ترديدي نيست و قضاياي نظري و پيچيده به آن سلسله قضايا بايد برگردد تا در پرتو آنها، ابهام و پيچيدگيهايشان برطرف گردد؛ لازم است هم ماده قياس و هم شکل قياس بديهي و يقيني باشند، وگرنه ابهام و پيچيدگي موجود در قضيه رفع نخواهد شد. بنابراين فلسفه نظري براي رسيدن به واقعيت به خيال و گمان و وهم و تمثيل و مانند آن استدلال نميکند.
اما محور بحث و پايههاي استدلال در فلسفه عملي فجور و تقواي يقيني نفس انساني است؛ «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»:[14] سوگند به جان آدمى و آن کس که آن را با چنان نظام کامل بيافريد و بر اثر داشتن چنان نظامى خير و شرّ آن را به آن الهام کرد. به بيان ديگر مسائل حکمت عملي در محدوده بايدها و نبايدها قرار دارد و پايه استدلال در همه نبايدها فجورها و نارواهاي يقيني است، همانگونه که امور روا و تقواي يقيني پايه
[12]. ملا صدرا؛ الحاشية علي الهيات الشفاء؛ ص2. همو، شرحالهدايةالاثيرية؛ ص7.
[13]. همو، اسفار اربعه؛ ج1، ص22.
[14]. شمس: 7 ـ 8.