فهرست عناوين |
از منظر اسلام
نصرالله نظري
مرکز مطالعات اجتماعي و تمدني
پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي
زماني که بنيانهاي نظري يک انديشه در چارچوب يکپارچهاي که دربردارنده مصالح و مفاسد واقعي جامعه است صورتبندي شود، بيگمان، به کشف و توليد واقعيتهاي ديگري ميانجامد که شامل فضيلتهاي اخلاقي است و مطلوبيت ذاتي دارد. اين عناصر، زماني که با والاترين اهداف زندگي انسان پيوند برقرار کند و روابط حاصل از بينشهاي ذهني افراد جامعه بر پايه ايمان قلبي آنان قوام يابد، شاکله يک نظام فرهنگي و اجتماعي را در قالب جامعه مطلوب رقم خواهد زد که همواره از والاترين آرمانهاي همه انسانها بوده است.
ارزشها و هنجارها از عناصر اصلي سازنده يک نظام فرهنگي ـ اجتماعي است که نقش کليدي در حيات انساني بر عهده دارد و اساساً مطلوببودن يا نبودن جامعه به اين دو شالوده اساسي وابسته است. درواقع فرهنگ ـ در کليت خود ـ چيزي جز تحقق ارزشها و هنجارها نيست که التزام به آنها براي تعالي، تداوم و همبستگي اجتماعي ضروري است.
ارزشها که به والاترين اهداف انسان مرتبط است، اساس ارزيابي ما از تمام پديدههاي اجتماعي و بيانگر شيوههاي مطلوب رفتار و تفکر، موجب
هماهنگي در کنشها، شکلدهنده روابط گوناگون انسان و نيز ابزار مهمي براي کنترل اجتماعي است. هنجارها نيز تجلي بيروني ارزشهاي جامعه است که محتواي خود را از آنها دريافت و خود را با نظام ارزشي منطبق ميکند. اثر پيش رو، پويشي در زمينه بازتوليد ارزشها و هنجارهاي مطلوب اجتماعي از منابع اسلامي است که حاصل تلاش فکري و دقت نظر پژوهشگر گرامي جناب آقاي دکتر نصرالله نظري است. دغدغه اساسي اين پژوهش، نخست، تبيين نظري بحث است که با تکيه بر مبادي و مباني ويژهاي سامان يافته و سپس شناسايي ساختارمند نظام ارزشي اسلام است که به سلسله روابط و رفتارهاي افراد جامعه بر پايه يک نظام بينشي استوار، جهت و معنا ميدهد و سرانجام، تحليل شبکه منظمي از هنجارهاي رفتاري که در منابع ديني بر اساس حقمحوري و ابتنا بر عقلانيت وحياني استوار شده و با آنچه در وضعيت و زيستجهان حاضر شکل يافته، تفاوتهاي جدي و ژرف دارد. اميد آن ميرود که حاصل تلاشهايي ازايندست بتواند گامي هرچند کوتاه براي ساخت يک نظام فرهنگي بر پايه آموزههاي اسلامي بردارد.
بيگمان انجام اين پژوهش و غناي علمي آن، حاصل پيگيري و تلاش مدير گروه آقاي دکتر سيدحسين فخرزارع، ناظر محترم طرح حجتالاسلام والمسلمين دکتر شمسالله مريجي، ارزياب گرامي حجتالاسلام والمسلمين دکتر کريم خانمحمدي و همکاران علمي و اجرايي مرکز مطالعات اجتماعي و تمدني است که جا دارد از زحمات و مساعدتهاي بيدريغ اين عزيزان بهويژه کارشناس علمي گروه جناب آقاي حسين احمديمنش، دفتر پژوهش مرکز جناب آقاي ابراهيم خانمحمدي و آقاي محمدحسن ترابي و مسئول دفتر مرکز جناب آقاي سعادتفر در بهثمررسيدن اين اثر ارزشمند
سپاسگزاري شود؛ در ضمن لازم است از نشر پژوهشگاه که آمادهسازي فني و فرايند چاپ و نشر اثر را بر عهده داشته است، تشکر و قدرداني گردد.
همچنين بايسته است از حمايتهاي رياست محترم پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي جناب حجتالاسلام و المسلمين دکتر نجف لکزايي و معاون محترم پژوهشي جناب حجتالاسلام والمسلمين يعقوبنژاد در بهفرجامرسيدن و نشر اين کتاب قدرداني شود.
مرکز مطالعات اجتماعي و تمدني به سهم خود در راستاي حيات و بالندگي دانش اجتماعي اسلامي، مفتخر است آثار خود را در اختيار جامعه علمي قرار دهد و پيشاپيش ضمن استقبال از انتقادهاي فرهيختگان و صاحبنظران در امر تقويت هرچه بهتر اين آثار، پيشنهادهاي سازنده ايشان را در ويراستهاي پسيني اعمال کند. اميد است اين تلاشهاي علمي، موجبات رشد و پويايي فرهنگ اجتماعي ـ اسلامي و زمينههاي گسترش انديشههاي ديني را فراهم آورد.
دکتر محمدحسين پورياني
انسانها به عنوان موجودات اجتماعي از طريق کنشهاي متقابل، حياتي را رقم ميزنند که ارزشها و هنجارها سهم بسزايي در آن دارند. در اين حيات، جامعه به عنوان محصول تعاملات اجتماعي، بسان کالبدي است که ارزشها روح آن شمرده ميشود. اگر نگوييم بدون نظام ارزشي مشترک، اساساً شکلگيري حيات جمعي ناممکن ميشود، بيگمان ميتوان گفت در غياب يک نظام اخلاقي و ارزشي مشترک، حفظ حيات جمعي با چالشهاي بنيادي روبرو خواهد بود؛ چراکه نظام ارزشي ـ هنجاري درواقع همان ضابطهاي است که به رابطه عاملان اجتماعي معنا و جهت ميدهد. برايناساس بايد گفت تداوم روابط اجتماعي و بقاي حيات جمعي، محصول مجموعهضوابطي است که نظام ارزشي ـ هنجاري در قالب نظام فرهنگي در اختيار عاملان قرار ميدهد تا مطابق آن، تعاملات و کنشهاي خويش را تنظيم کنند. البته اين تأثيرگذاري شگرف و مهم که درپايان به يکپارچگي و نظم اجتماعي ميانجامد، زماني کارکرد مورد نظر را در پي دارد که نظام فرهنگي، ضمن بهرهمندي از پويايي لازم، از ثبات و دوام مناسبي نيز برخوردار باشد؛ حالآنکه فرهنگ به لحاظ ماهيت انديشهاي باز و تأثيرپذيرندگي خويش، از
امکان بيشتر براي تغيير و تحول برخوردار است.
اين وضعيت که در زيستجهان کنوني، بيشتر از هر زمان ديگري از افزايش ارتباطات ميان فرهنگي و گسترش فعاليتهاي رسانهاي متأثر است، امکان تعارضات ارزشـي ـ هنجـاري و درنتيجه ناپايداري فرهنگي را فراهم آورده است. به دنبال اين وضعيت، اکنون نسبيگرايي در تمام گسترهها ازجمله نظام ارزشي نفوذ کرده و بهسختي ميتوان با دفاع از ثبات و دوام ارزشها، الگوهاي ثابتي براي رفتارهاي اجتماعي پيشنهاد کرد. در چنين وضعيتي که محتواي شناختي نظام فرهنگي به نفع صورت نمادين آن مصادره شده و تقريباً هيچ اصل مطلقي باقي نمانده تا رفتارهاي انساني بر اساس آنها صورت بگيرند، اسلام همچنان مدعي است که نظام فرهنگي و اجزاي تشکيلدهنده آن، يعني باورها، ارزشها و هنجارها همچنان ثابت و غيرنسبي هستند. در اين ادعا که ديناميسم و پويايي نظام فرهنگي در ارتباط با بعد صوري نظام فرهنگي موضوعيت مييابد، قاطعانه از بعد محتوايي و شناختي اين نظام دفاع ميشود و حتي نسبيت برخي ارزشها و هنجارها که بيشتر خاستگاه اجتماعي دارند با ارجاع به همين ثابتات محتوايي، تحليل و ارزيابي ميشوند.
حال با اين تصوير از نظام فرهنگي اسلام، اين پرسش پيش ميآيد که مگر تلقي اسلام از ارزشها و هنجارهاي اجتماعي مطلوب با ديگر برداشتها متفاوت است؟ و اگر چنين است، چه معيارهايي براي مطلوبيت ارزشها و هنجارها در الگوي تفکر ديني وجود دارد؟ و چه ويژگيهايي ميتوان براي آنها برشمرد که سرانجام بتواند تمايزات نظام فرهنگي اسلام را مدلل کند؟
پژوهش پيش رو با دغدغه پاسداري از نظام فرهنگي اسلام در برابر هجمههاي فرهنگي خواهد کوشيد از طريق پاسخگويي به پرسشهاي پيشگفته، امکان شناسايي ارزشها و هنجارهاي اجتماعي مطلوب را فراهم آورد و پس از توفيقات لازم در اين زمينه و با درنظرداشتن اين نکته که اساساً تمثل عيني هنجارها در متن جامعه و متأثر از ارزشهاي اجتماعي است، به اين پرسش نيز پاسخ دهد که بر اساس چه راهکارهايي ميتوان به هنجارهاي مطلوب اجتماعي دست يافت و آنها را در جامعه نهادينه کرد؟
همانگونهکه پيش از اين به گونهاي اشاره شد، هدف از اين پژوهش، بررسي مباني، معيارها و ويژگيهاي ارزشها و هنجارهاي مطلوب اجتماعي از ديدگاه اسلام و ايجاد جامعه مطلوب و هنجارمند از طريق معرفي سازوکارهاي لازم براي نهادينهسازي ارزشهاي ديني است. موضوع پژوهش نيز به لحاظ نظري، مسبوق به سابقه است و در مباحث فلسفي، اخلاقي، جامعهشناختي و... مطرح شده است؛ ولي به دليل آنکه در اين پژوهش با رويکرد ويژه به ايجاد جامعه مطلوب از طريق نهادينهسازي ارزشها و هنجارهاي مطلوب اجتماعي نگريسته شده، داراي نوآوري است.
اين پژوهش با تکيه بر مطالعات کتابخانهاي و اسنادي انجام شده است؛ به اين ترتيب که شيوه گردآوري اطلاعات در آن، مبتني بر تحقيق اسنادي و کتابخانهاي است و تحليل محتواي متون نيز بر اساس تحليل محتواي کيفي صورت گرفته است. به لحاظ ساختاري نيز اين پژوهش در قالب پنج فصل ساماندهي شده است. در فصل نخست، ارزش و هنجار و مفاهيم مرتبط با آن به لحاظ مفهومي تبيين شده و در فصل دوم، اين مفاهيم به لحاظ نظري و در ادبيات اسلامي و جامعهشناختي، بررسي شدهاند. فصل سوم به بررسي مباني
هستيشناختي، انسانشناختي و معرفتشناختي ارزشها اختصاص دارد و در فصل چهارم، معيارهاي مطلوبيت ارزشها و هنجارها و ويژگيهاي آن با رويکرد ديني مورد بحث واقع شدهاند.
بيگمان کاميابي در انجام اين پژوهش، افزون بر الطاف الهي، مشمول عنايات امامان معصوم: بهويژه حضرت زهرا3 و امام رئوف، عليبنموسيالرضا(ع) بوده است؛ از همين رو سر بر آستان کبريايي حضرت حق و بهترين بندگانش ميسايم و اين توفيق عظيم را سپاس ميگويم. همچنين از استادان گرانقدر حجج اسلام والمسلمين آقايان دکتر مريجي و دکتر کريم خانمحمدي که با فروتني زحمات نظارت و ارزيابي اين اثر را پذيرفتند و با ارائه ديدگاههاي صائب خويش بر غنا و اتقان آن افزودند، کمال قدرداني و امتنان را دارم و بر خود لازم ميدانم از ديگر استادان و دوستان عزيزي که حمايتها، محبتها و راهنماييهاي سخاوتمندانه ايشان به شکلهاي گوناگون در اين اثر تجلي يافته است، بهويژه از جناب حجتالاسلام والمسلمين دکتر محمدحسين پورياني که از هيچ کوششي در بهثمررسيدن اين اثر دريغ نکردند، با فروتني سپاسگزاري کنم؛ بهويژه از آقايان دکتر سيدحسين فخر زارع، دکتر سيدحسين شرفالدين، دکتر امانالله فصيحي، محمدعلي نظري، دکتر محمدعلي جوادي، محمدرضا اکبري، حسين احمديمنش و نيز پدر و مادر عزيزم که دعاي خيرشان همواره پشتيبان کوششهايم بوده است.
نصرالله نظري
مفاهيم اصلي اين پژوهش، بهظاهر مأنوس و آشنا به نظر ميرسند؛ ولي
با مرور اجمالي ديدگاههاي رايج درباره آنها، بهسادگي ميتوان پي برد
در اين زمينه اتفاق نظري وجود ندارد. بر اين اساس مهمترين گام در
تدوين اين پژوهش، درپيشگرفتن موضع شفاف در قبال مفاهيم اساسي و ارائه برداشت روشن از آنهاست. بدين منظور در نخستين دريچه ورود به بحث، با مرور اجمالي برخي ديدگاههاي موجود، برداشت خويش از مفاهيم «فرهنگ»، «ارزش» و «هنجار» را بيان و نسبت آنها با يکديگر را
بررسي ميکنيم:
فرهنگ[1] از مقولههايي است که نهتنها بر يک واقعيت مفرد دلالت نميکند؛ بلکه عناصر فراواني را در سطوح گوناگون در بر ميگيرد؛ به همين سبب ارائه تعريف جامع و فراگير از آن امکانناپذير است و به موازات پيشرفت
[1]. Culture.
دانش بشري و گوناگوني فهم پديدههاي اجتماعي، کاربردها و برداشتهاي متفاوتي از آن ارائه شده است. در نخستين و قديميترين کاربرد که به نوشتههاي سده پانزدهم باز ميگردد، فرهنگ به معناي «پرورش» و مراقبت از محصولات يا نگهداري از حيوانات به کار ميرفت.[2] سپس اين معنا از حوزه جانوران و گياهان به حوزههاي انتزاعتيتر ازجمله ذهن انسان گسترش يافت و ادوارد تايلر فرهنگ را به معناي «همه آن دسته از عقايد و افکار که دربرگيرنده دانش، عقيده، هنر، اخلاق، قانون، عادتها و هر قابليت يا عادتي که بشر به عنوان عضوي از جامعه براي خود کسب کرده باشد» به کار گرفت.[3] به همين شيوه و با گذر زمان، برداشتهاي ديگري از اين
مفهوم ارائه شد که در کليترين حالت ميتوان آن را به ترتيب ذيل صورتبندي کرد:
الف) تعريفهاي توصيفي:[4] يکي از رويکردهاي اساسي به فرهنگ، برداشتهاي وصفگرايانه از اين مفهوم است که اتفاقاً دامنه و گستره بسيار وسيعي دارد. ويسلر، بيدني، کروبر و هيلر ازجمله کساني هستند که با چنين برداشتي به مفهوم فرهنگ نگريسته و ضمن تأکيد بر عناصر سازهاي آن، به تعريف اين مفهوم پرداختهاند. ويسلر در تعريف فرهنگ ميگويد: «تمام فعاليتهاي اجتماعي به گستردهترين معناي آن مانند زناشويي، زبان، نظام مالکيت، ادب، مصنوعات، هنر و مانند آن، جزو فرهنگ به شمار ميرود».[5]
[2]. رابرت باکاک؛ درآمدي بر فهم جامعه مدرن؛ ص37 ـ 38.
[3]. تيم ديلين؛ نظريههاي کلاسيک جامعهشناسي؛ ص43.
[4]. Descriptive.
[5]. داريوش آشوري؛ تعريفها و مفهوم فرهنگ؛ ص37.
همچنين دانيل بيتس و انگلهارت ـ با تأثيرپذيري از سنّت وصفگرايي ـ در تعريف فرهنگ، به نظام مشترکي از باورها، ارزشها، رسمها، رفتارها و مصنوعاتي اشاره ميکنند که اعضاي يک جامعه در تطبيق با جهانشان و در رابطه با يکديگر به کار ميبرند و از راه آموزش از نسلي به نسل ديگر انتقال مييابد.[6]
ب) تعريفهاي تاريخي:[7] تکيه اصلي اين تعريفها بر ميراث اجتماعي يا همان سنّتهايي است که در جوامع بشري وجود داشته است. هربرت ميد، لووي، پارسونز، ساترلند، و ديگران با اين نگرش، فرهنگ را مجموعه ميراثهاي قابل انتقال از يک نسل به نسل ديگر تعريف کرده و گفتهاند: «فرهنگ شامل هر چيزي است که بتواند از نسلي به نسلي فرا رسانده شود. فرهنگ يک قوم، ميراث اجتماعي آن است و به عبارت ديگر کليت همتافتهاي است شامل دين، هنر، اخلاقيات، قانون، فنون ابزارسازي و کاربرد آنها و روش فرا رساندنشان».[8]
براساس اين رويکرد، هرآنچه از گذشته و نسلهاي پيشين به نسلهاي پسين به ارث ميرسد فرهنگ قلمداد ميشود و فرهنگ به امر خاصي اختصاص ندارد؛ بلکه تمام ميراث معنايي و غيرمعنايي گذشتگان را در بر ميگيرد.[9]
[6]. دانيل بيتس؛ انسانشناسي فرهنگي؛ ص27. رونالد انگلهارت؛ تحول فرهنگي در جامعه پيشرفته صنعتي؛ ص19.
[7]. Historically.
[8]. داريوش آشوري؛ تعريفها و مفهوم فرهنگ؛ ص53.
[9]. ر.ک: آگبرن و نيمکف؛ زمينه جامعهشناسي؛ صص69 و 135ـ140.
ج) تعريفهاي هنجاري:[10] لينتون، کلاکن، سوروکين و هرسکوييتس محور تعاريف خود از فرهنگ را «قاعده» يا راه و روش زندگي افراد يک جامعه قرار داده و برايناساس معتقدند فرهنگ، چيزي بيشتر از راه و روش زندگي يک قوم نيست. ايشان با ارائه اين برداشت، مفاهيم فرهنگ و جامعه را در امتداد يکديگر معنا و تأکيد ميکنند جامعه، مجموع سازمانيافته
افرادي است که از يک راه و روش معيّن زندگي پيروي ميکنند؛ به بيان سادهتر، جامعه، ترکيبي از مردماني است که راه و روش رفتارشان، همان فرهنگشان است.[11]
د) تعريفهاي ساختاري:[12] تأکيد اينگونه تعريفها، بيشتر بر الگوسازي يا سازمان فرهنگ صورت ميگيرد. آگبرن و نيمکف در اثر ارزشمند خود زمينه جامعهشناسي بر اين باورند که فرهنگ باآنکه از ويژگيهاي بسيار گوناگوني ترکيب شده است، از تجانس و وحدت بيبهره نيست. ايشان اذعان ميکنند فرهنگ شامل نوآوريها يا ويژگيهاي فرهنگي است که در يک سيستم يکپارچه شدهاند و اجزاي آن کموبيش با يکديگر در ارتباطاند. فرهنگ دربردارنده ويژگيهاي مادي و غيرمادي است که براي تأمين نيازهاي اساسي انسان، سازمان يافته و نهادهاي اجتماعي را به وجود آوردهاند.[13]
همانگونه که پيداست در همه اين تعريفها، فرهنگ کليتي پنداشته ميشود که عناصر گوناگوني را در بر ميگيرد. برايناساس نوع نگاه به
[10]. Normative.
[11]. داريوش آشوري؛ تعريفها و مفهوم فرهنگ؛ ص56.
[12]. Structural.
[13]. آگ برن و نيمکف؛ زمينه جامعهشناسي؛ ص100.
عناصر مورد نظر، متفاوت و تأکيد بر برخي از آنها بيشتر است؛ بااينحال در يک جمعبندي نسبي ميتوان پذيرفت فرهنگ، مجموعه يکپارچهاي از باورها، ارزشها، هنجارها، آداب و رسوم، هنر، فناوري و ... است که بيشتر افراد جامعه آن را پذيرفتهاند و از نسلي به نسل ديگر انتقال مييابد.
بر اساس تعريف مختار، فرهنگ به عنوان واقعيت غيرمنفرد، مجموعهاي از عناصر متفاوت است که اولاً از هماهنگي و انسجام برخوردارند و ثانياً با انتقال از نسلي به نسل ديگر، ماندگاري و ثباتي نسبي دارد که امکان تغييرات سريع و آني را از آن ميگيرد.
از ديدگاه واژهشناختي، ارزش (value) به معناي قدر، استحقاق، قابليت،[14] شايستگي و پايگاه و مقام آمده است؛[15] ولي به لحاظ مفهومي از مفاهيمي است که در حوزههاي گوناگوني همچون فلسفه، تربيت، اقتصاد، جامعهشناسي و روانشناسي به کار رفته است. اين کاربردهاي فراوان که به تنوع برداشتها و رويکردها انجاميده، امکان تعريف واحد از اين مفهوم را نيز دشوار کرده است. در يکي از اين برداشتها و در فرهنگ فلسفي لالاند، مفهوم ارزش در ارتباط با اشيا، کارکرد آنها و نسبت انسان با آنها در چهار بعد به کار رفته است:
ـ تا چه حد مورد آرزو و علاقه فرد يا گروه است ( درجه تعلق ارزشي).
[14]. محمد معين؛ فرهنگ فارسي معين؛ ص199.
[15]. غلامحسين صدري افشار؛ فرهنگنامه فارسي؛ ج1، ص167.
ـ چه مقدار شايستگي توجه و علاقهمندي دارد (ارزش ذاتي).
ـ چه هدفي را برآورده ميکند (ارزش کارکردي).
ـ در يک گروه و زمان معيّن، چقدر ارزش مبادلهاي دارد (ارزش مبادلهاي).[16]
کلاسيکها نيز ارزشها را همچون ايدهاي ميدانند که به طور صريح يا ضمني، تمايزبخش يک فرد يا مشخصه يک گروه است و بر گزينش حالتها، ابزار و اهداف کنشها تأثير ميگذارد.[17]
در يک باور روانشناسانه، آلفرد آدلر معتقد است ارزشها را ميتوان در يکي از اين معاني به کار برد: 1. چيزهاي مطلقي که هويت مشخص داشته باشند؛ 2. شامل موضوعها يا اشياي مادي و غيرمادي باشند؛ 3. مفاهيمي باشند که از راه نيازهاي زيستي فرد و باورهايي که به آن پايبند است، حاصل ميشوند؛ 4. مساوي و همگن فعل يا رفتار باشند.[18]
در جامعهشناسي نيز ارزش به معناي خوب يا بد، شايسته و مطلوب و ناشايست و نامطلوب نزد يک فرد يا گروه در نظر گرفته ميشود.[19] در اين باور، ارزشها عقايد ريشهدارياند که گروه اجتماعي هنگام پرسش درباره خوبيها، برتريها و کمال مطلوب به آن مراجعه ميکند[20] و از اين طريق، معيارهايي را براي قضاوت اخلاقي در مورد کنشهاي انساني فراهم ميآورند و به عنوان تعيينکننده هدفها و راهنماي رفتار عاملان اجتماعي
[16]. آلن بيرو؛ فرهنگ علوم اجتماعي؛ ص244 ـ 245.
[17]. Deth, Jan W; Van and Scarbrough; Elinor, The Impact of values. P.27.
[18]. عبداللطيف محمد خليفه؛ بررسي روانشناختي تحول ارزشها؛ ص67.
[19]. آنتوني گيدنز؛ جامعهشناسي؛ ص162.
[20]. بروس کوئن؛ درآمدي به جامعهشناسي؛ ص73.
عمل ميکنند؛ به بيان ديگر در برداشت جامعهشناسانه از ارزش، اين مفهوم، باور کلي فرد درباره رفتارهاي مطلوب و نامطلوب، اهداف يا حالتهاي غايي است. در اين برداشت، ارزشها در مرکز مفهوم «خود»[21] قرار دارند و بر تفکر و عمل به روشهاي گوناگون تأثير ميگذارند و استانداردها يا معيارهايي را براي ارزيابي اعمال و پيامدها، داوري درباره ايدهها و اعمال، طرحريزي و هدايت اعمال، تصميمگيري بين شقوق، مقايسه خود با ديگران و مديريت بر تعاملات اجتماعي فراهم ميکنند.[22]
البته افراد ديگري هستند که ارزش را معادل «رسوم» يا «پايه نمادين کنش» ميدانند؛ براي نمونه توکويل رسوم را معادل ارزش ميداند که از
بطن جامعه کسب ميشود. وي افکار، نظرها و ايدهها را قلب رسوم ميداند که تغييرشان در حد نهايي، اثر مهمي بر رفتار فردي و جمعي و روابط اجتماعي دارد.[23]
گي روشه نيز تحت تأثير دورکيم و پارسونز، ارزشها را پايه نمادين کنش ميداند و ميگويد: «ارزش شيوهاي از بودن يا عمل است که يک شخص يا جمع به عنوان آرمان ميشناسد و افراد يا رفتارهايي را که بدان نسبت داده ميشوند مطلوب و مشخص ميسازد».[24]
با تمامي تفاوتهاي گذشته، شايد بتوان در يک جمعبندي نسبي گفت:
[21]. Self Concept.
[22]. Cileli, Meral and Tezer, Esion; Life and value orientations of Turkish university students; p.129.
[23]. Marisa Ferrai, Occhionero; Generations and value change across time; p.223.
[24]. گي روشه؛ کنش اجتماعي؛ ص76 ـ 77.
ارزشها اعتقاد کلي فرد درباره رفتارهاي مطلوب و نامطلوب، اهداف يا حالتهاي غايي هستند؛ به بيان ديگر مجموعه باورهاي ريشهداري که افراد جامعه در هنگام رويارويي با بايدها و نبايدها به آن مراجعه ميکنند و اين باورها استانداردها يا معيارهايي را براي ارزيابي اعمال و پيامدها، قضاوت درباره ايدهها و اعمال، طرحريزي و هدايت اعمال، تصميمگيري بين شقوق، مقايسه خود با ديگران و مديريت بر تعاملات اجتماعي فراهم ميکنند.
همانگونهکه پيش از اين اشاره شد، مفهوم ارزش در حوزههاي گوناگوني کاربرد دارد. پيرو اين تنوع کاربردي، گونهشناسي ارزشها نيز امر بسيار دشواري است که البته پرداختن به آن در اين مجال، چندان ضروري به نظر نميرسد. بااينحال در يک دستهبندي کلان و کلي شايد بتوان گونهشناسي ارزشها را در قالب دستههاي دووجهي و تکوجهي انجام داد. ارزشهاي تکوجهي به آن دسته از ارزشهايي گفته ميشود که بدون توجه به مفهوم مغاير و به صورت استقلالي شناخته ميشوند؛ مانند ارزشهاي الهي، ارزشهاي انساني، ارزشهاي اخلاقي، ارزشهاي فرهنگي، ارزشهاي سياسي، ارزشهاي حقوقي، ارزشهاي اقتصادي و ارزشهاي رواني. در برابر، ارزشهاي دووجهي نيز ارزشهايياند که تنها از طريق غيريتسازي ميتوان به فهم آنها پرداخت. اين سنخ از ارزشها به تناسب منشأ وضع، اعتبار، درجه، هدف و موضوع به دستههاي کوچکتري تقسيم ميشود که ازجمله آنها ميتوان به ارزشهاي نسبي و مطلق، فطري و غيرفطري، ثابت و تغييرپذير، قراردادي و مستند به واقعيت، تأسيسي و امضايي، استقلالي و
تبعي، ذاتي و غيري، ابزاري و غايي و سرانجام فردي و اجتماعي اشاره کرد.[25]
از ميان دستهبنديهاي فوق، ارزشهاي اجتماعي را به صورت جزئيتري نيز ميتوان دستهبندي کرد؛ بدينترتيب که اگر آثار ارزشهاي اجتماعي بر شخصيت اجتماعي افراد در نظر گرفته شود، به ارزشها با توجه به الزامآوربودنشان توجه ميشود و در پي آن، رتبهبندي مفهومي ميشوند. در اين رتبهبندي که به صورت يک پيوستار ترسيم ميشود، ارزشهايي که به لحاظ اخلاقي، جزئي از وجدان شخصي شمرده ميشوند در يک قطب پيوستار جاي ميگيرند و در قطب مقابل، ضدارزشها يا ارزشهاي نکوهيدهاي قرار ميگيرند که عمل به آنها با واکنش شديد جامعه و نيز با احساس گناه و خطا از سوي شخصي که مرتکب آن شده است همراه است.
همچنين ارزشهاي اجتماعي را ميتوان به تناسب کارکرد آنها در تقويت يکپارچگي جامعه، در گونهاي ديگر از پيوستار رتبهبندي کرد؛ بدين صورت که برخي از ارزشهاي اجتماعي را که در تشويق و برانگيختن افراد و گروهها به همکاري و تعامل، مهمتر از ارزشهاي ديگر هستند، در قطب مثبت پيوستار قرار داد و آن دسته از ارزشهايي را که با تأکيد بر ابهام موجود ميان تکاليف شخصي و تکاليف اجتماعي، ميداني از تعارض ارزشي را پديد ميآورند، در قطب مخالف و منفي جاي داد.
در پايان بايد گفت ارزشهاي اجتماعي را ميتوان به طرز معناداري بر حسب کارکرد نهادي آنها در فرهنگ، طبقهبندي کرد. در اين طبقهبندي، ارزشها به صورت پيوستاري از اجباري تا اختياري، از مثبت تا منفي و از
[25]. ر.ک: محمدحسين پورياني؛ «سنخشناسي(گونهشناسي) ارزشها»؛ ص93 ـ 122.
مهمترين تا کماهميتترين، رتبهبندي ميشوند. با اندکي دقت ميتوان هر يک از اين نشانههاي رتبهبندي را در نهادهاي اصلي جامعه مشاهده کرد؛ براي نمونه تحليل منظم ارزشهاي اجتماعي در يک فرهنگ نشان ميدهد هر يک از نهادهاي اجتماعي اصلي، دستهاي از ارزشها را به کار ميبرند. اشخاصي که وظايف خود را در يک گروه اجتماعي اصلي مانند خانواده انجام ميدهند، ميدانند پارهاي از ارزشهاي اصلي وجود دارد که بايد آنها را در زندگي خانوادگي مراعات کنند. گروههاي ديني، اقتصادي و سياسي نيز هر کدام ارزشهاي اجتماعي مسلط متمايزي دارند.[26]
در باورهاي جامعهشناسانه، ارزش و مطلوبيت، نسبت تقريباً برابري دارند؛ بدين معنا که ارزشها درواقع همان چيزهايي هستند که براي عاملان اجتماعي مطلوبيت دارند.[27] بر اساس اين باور، تفکيک ارزشهاي اجتماعي مطلوب از ارزشهاي اجتماعي ديگر، کاري بيهوده و نابايسته به نظر ميرسد؛ ولي ازآنجاکه در جامعه اسلامي، دين، منشأ وضع بسياري از ارزشها بوده و بايستهها و نبايستههايي را وضع و تنفيذ ميکند، مطلوبيت، معناي ديگري مييابد و پيرو آن تفکيک مذکور، معقول و پذيرفتني مينمايد. بر اساس چنين نگرشي، ارزشهاي مطلوب اجتماعي، آن دسته از ارزشهايي است که دين در وضع و تنفيذ آن، موضع مستقيم يا غيرمستقيم دارد؛ توضيح اينکه اگر
[26]. ر.ک: عبدالحسين نيکگهر؛ مباني جامعهشناسي؛ ص289 ـ 291.
[27]. آنتوني گيدنز؛ جامعهشناسي؛ ص162.