فهرست مطالب |
سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران
دکتر محمد ستوده
و جمعي از پژوهشگران
نقد و بررسي
سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران
دکتر محمد ستوده
و جمعي از پژوهشگران
پيروزى انقلاب اسلامى و شکلگيرى نظام جمهورى اسلامى نويدبخش حضور فعال دين در عرصههاى سياسى ـ اجتماعى بود. اين ايده در سطح ملى ترسيمکننده هويت دينى ـ ملى و حيات سياسى ـ اجتماعى ايرانيان، و در سطح فراملى تبيينکننده ضرورت بازسازى تمدن اسلامى و اعاده هويت و عزت به مسلمانان در دوران معاصر بود. ترسيم هويت دينى ـ ملى و تلاش براى بازسازى تمدن اسلامى، پرسشها و معضلاتى جديد را در دو سطح مذکور بهوجود آورد که تاکنون منابع دينى و دينداران در عرصه علوم و مراکز علمى با آن بهطور جدى مواجه نشده بودند. پاسخگويى به اين پرسشها و معضلات، بىترديد نيازمند بازنگرى در مبانى و بينش حاکم بر علوم رايج انسانى و اجتماعى در کنار بازگشتى روشمند و نقّادانه به سنت فکرى است. اين بازنگرى ضمن فراهمساختن بسترهاى لازم براى بهرهگيرى از توانمندىهاى سنت و دانش سنتى، امکان استفاده از ظرفيت هاو قابليتهاى علوم جديد در دوران معاصر را به ارمغان مىآورد؛ بنابراين وظايف مراکز علمى و پژوهشى در جمهورى اسلامى، بسى سنگين است. اين مراکز از سويى، رسالت پاسخگويى به پرسشها و معضلات فکرى را برعهده دارند و از سوى ديگر، بايد به فرهنگسازى و توليد فکر و انديشه بهعنوان عناصر و لوازم اصلى احياى تمدن اسلامى اولويت دهند.
پژوهشکده علوم و انديشه سياسى نيز با تلاش در جهت پاسخگويى به پرسشها و معضلات فکرى مربوط به حوزه پژوهشى خود و فراهمساختن بسترهاى لازم براى بازتوليد فرهنگ سياسى ـ دينى و ارائه دانش سياسى مبتنى بر منابع اسلامى، هويتشناسى و هويتسازى در زمينههاى فلسفه سياسى، فقه سياسى و علوم سياسى را بهعنوان مهمترين اهداف خود دنبال مىکند. اين پژوهشکده با فراهمکردن بسترهاى رشد نيروى انسانى در عرصه پژوهشهاى سياسى با رويکردهاى فلسفى، فقهى و علمى، تلاش مىکند در جهت عزم و اراده ملى براى احياى تمدن اسلامى گام بردارد.
اثر حاضر محصول تلاش فکرى پژوهشگر فرهيخته آقاي دکتر محمد ستوده و جمعي از محققان است که با هدف بيان جنبههاي مختلف نظري و عملي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران و تقويت ادبيات نقد و بررسي سياست خارجي در کشور نگارش يافته است و گامي در جهت فراهمساختن زمينههاي لازم براي رسيدن به ديپلماسي پوياتر در عرصه سياست خارجي تلقي ميگردد.
اجراي اين پژوهش و غناي علمي آن، مديون تلاشهاي ارزنده مدير محترم گروه علوم سياسي، آقاي دکتر عبدالوهاب فراتي، ارزيابان محترم آقايان دکتر منصور ميراحمدي و رضا عيسينيا، مدير محترم امور پژوهشي آقاي رجبعلي اسفنديار، کارشناس محترم گروه آقاي سيدجواد ميرخليلي و متصديان اجرايي پژوهشکده ميباشد که جاي دارد از زحمات و تلاشهاي آنان قدرداني شود.
همچنين از رياست محترم پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي حجتالاسلام والمسلمين آقاي حسين توسلي تشکر ميکنيم که بدون حمايت و مساعدتهاي بيدريغ و مؤثر ايشان، پژوهش حاضر به سرانجام نميرسيد.
پژوهشکده علوم و انديشه سياسي در راستاي حيات و بالندگي علم و دانش، آثار خود را در اختيار جامعه علمي قرار داده، پيشاپيش از انتقادها و پيشنهادهاي علمي همه استادان، صاحبنظران و پژوهشگران محترم استقبال ميکند. اميد است اين فعاليتهاي علمي موجبات رشد و پويايي فرهنگ سياسي ـ ديني و بسترهاي گسترش انديشه سياسي اسلام را فراهم سازد.
نجف لکزايى
مدير پژوهشکده علوم و انديشه سياسى
مروري بر مباحث
محمد ستوده در اين مقاله کوشيده است با استفاده از ادبيات نظري سياست خارجي، چارچوب مفهومي مطالعه تحليلي سياست خارجي جمهوري اسلامي را تبيين کند. وي در اين مقاله راهبردها، اهداف، منافع ملي و ابزارهاي نيل به اهداف سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران را بررسي کرده و در سطح رفتاري به فرصتها و موانع سياست خارجي در محيط عملياتي نظام بينالملل پرداخته است. ستوده در بخش پاياني مقاله به بررسي دستاوردها و پيامدهاي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران پرداخته، برخي از نقاط قوت و ضعف سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران را نشان داده است.
رجبعلي اسفنديار در اين مقاله، مخالفت جمهوري اسلامي ايران، به عنوان يک بازيگر منطقهاي، با هژموني ايالات متحده آمريکا و دخالتهاي شوروي و کشورهاي غربي در امور داخلي خود را به بحث گذاشته است. نويسنده با
استفاده از مباني حکومت اسلامي بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، امام خميني;، اصول سياست خارجي را سه اصل توحيد، ولايت و نفي سبيل قرار ميدهد و بر اساس اصول مذکور، نظريه پايه و چارچوب کاري سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران در مناسبات با قدرتهاي بزرگ را تبيين ميکند. به اعتقاد نويسنده، جمهوري اسلامي ايران در طول سه دهه گذشته در مناسبات خود با قدرتهاي بزرگ فرصتها، تهديدها، قوتها و ضعفهايي را پشت سر گذاشته است که مقاله حاضر ضمن بررسي موارد مذکور، به مسائل اساسي، راهبردها، نظام تصميمگيري، مدل اجرايي و مدل ارزيابي ديپلماسي جمهوري اسلامي ايران در مناسبات با قدرتهاي بزرگ ميپردازد.
از منظر منوچهر محمدي، نقطه عزيمت ما در بحث سياست خارجي مهم است و در کشور ما پديده مهمتر از سياست خارجي، انقلاب اسلامي ميباشد. با پيروزي انقلاب، زواياي ديد متفاوت شد و بحث اصلي اين است که نقطه عزيمت ما به سياست خارجي، غرب و ارزشهاي غربي يا انقلاب و ارزشهاي اسلام است. در نگرش به سياست خارجي، فرق اساسي ميان گفتمان اصولگرايان با اصلاحطلبان در نقطه عزيمت آنهاست. مباني اصولگرايي، انقلاب اسلامي است و مبناي اصلاحطلبان ارزشهاي غربي است. محمدي معتقد است دولت نهم داراي سياست اصولگرايي است که تعامل سازنده با جهان دارد و تفاوت آن با سياستهاي قبلي اين است که:
1. تهاجمي است و از حالت دفاعي و انفعالي درميآيد. 2. ساختارشکن است. 3. مبناي آن، انقلاب و ارزشهاي اسلامي است.
دکتر محمدي با طرح پارادايم برخورد با نظام سلطه، معتقد است دو اردوگاه سلطهگران و سلطهستيزان قابل ترسيم است. اردوگاه سلطهگران، بقاياي همان نظامهاي سلطه و دولتهاي تحت نفوذند و اردوگاه سلطهستيزان ملتها و دولتهاي مردمي ميباشند. رهبري اردوگاه سلطهگران امروز با آمريکاست و رهبري اردوگاه مقابل، با ايران اسلامي است. حلقههاي بعد اردوگاه سلطهستيزان را شيعيان و حلقه بعدي را ساير مسلمانان و حلقه بعدي را ملتهاي جهان سوم و سپس، ملتهاي جهان پيشرفته، يعني مردم آمريکا و اروپا تشکيل ميدهند. امروز در منطقه خاورميانه، ايران قدرت برتر است که عمدتاً ناشي از قدرت فرهنگي آن ميباشد.
از منظر ابراهيم متقي، سياست خارجي ايران در قبال فلسطين را ميتوان با رويکرد تاريخي مطالعه و بررسي کرد. در اين رابطه بايد به دوره پيش از انقلاب و تحولات پس از انقلاب اشاره کرد. وي معتقد است در مقطع پيش از انقلاب، نگرش بنيادين حاکم بر سياست خارجي رژيم پهلوي، مبتني بر مؤلفههاي ژئوپليتيکي بود و در آن، همبستگي ميان ايران و اعراب وجود نداشت. کشورهاي عربي دولتهاي مرکزي منطقه محسوب ميشدند؛ زيرا ميان آنها همبستگي وجود داشت و هويت عربي حاکم بود و کشورهاي ايران، ترکيه و اسرائيل، در موقعيت حاشيهاي قرار داشتند. بنابراين بيشترين ارتباط ايران با دولتهاي حاشيهاي بود و ارتباط ميان کشورهاي مرکز و حاشيه بر اساس الگوي موازنه بود و در نتيجه رژيم شاه در دهه 1970م، نقش متعادلکننده را در روابط فلسطين، اسرائيل و کشورهاي عربي ايفا نمود.
از ديدگاه دکتر متقي، با پيروزي انقلاب اسلامي، شکلبندي و الگوي رفتاري ايران با کشورهاي منطقه دگرگون شد و در فضاي جديد سياست خارجي ايران درباره مسئله فلسطين و رفتار دولتهاي عربي تغيير يافت. ايران از نحوه کُنش دولتهاي عربي جهت آزادسازي فلسطين انتقاد کرد و فضاي انقلابي وارد معادلات فلسطين شد. کشورهاي عربي انقلاب ايران را تهديد قلمداد کرده، و مسئله فلسطين به موضوع رده دوم سياست خارجي آنها تبديل شد.
از اواخر دهه اول انقلاب، بهتدريج جهتگيري ايران در موضوع فلسطين تحتالشعاع بازسازي الگوهاي ارتباطي با کشورهاي عربي قرار گرفت. در عين حال تحول مهمي که رخ داد، مربوط به حمله عراق به کويت و پايانيافتن جبهه ناسيوناليزم عربي در برابر ايران بود. در اين مقطع، اسلامگرايي ايراني توانست در منطقه عمق يابد و دولتهاي محافظه کار عرب جهت مقابله با ايران، مقابله با اسلامگرايي را جايگزين ناسيوناليزم عربي کردند و اين تقابل با فراز و فرودهاي خود همچنان ادامه دارد و مسئله فلسطين و تحولات آن را تحتالشعاع خود قرار داده است.
از ديدگاه سجادپور ميتوان به راهبرد امنيت منطقهاي جمهوري اسلامي ايران به عنوان يک چارچوب مفهومي نگريست. در اين چارچوب مفهومي بايد به اين پرسش پاسخ داد که راهبرد امنيت منطقهاي را چگونه ميتوان بررسي کرد. براي بيان اين مسئله از سه منظر مفهومي و نظري، تحليل ساختاري و نگاه تجويزي و توصيهاي بايد به آن پرداخت. از منظر وي بايد در نگاه مفهومي و نظري سه مفهوم منطقه، استراتژي و امنيت را مطالعه کرد و آنچه در
مقطع پس از جنگ سرد با توجه به مفاهيم سهگانه اهميت مييابد، مربوط به اهميتيافتن مناطق و امنيت منطقهاي در ساختار جديد بينالمللي است. در مقطع جديد، منطقه و تحولات درونمنطقهاي اهميت يافته است و بازيگران درونمنطقهاي در اين تحولات، ايفاي نقش ميکنند.
در تحليل ساختاري نيز بايد به سه مسئله منطقهيابي، منطقهشناسي و پيامدهاي امنيتي منطقهيابي توجه کرد. از طرفي در سياست خارجي سه منطقه وجود دارد: منطقه بلافصل، مناطق محدود و همجوار و مناطق فرهنگي، اقتصادي و سياسي. آنچه اهميت دارد، به شناخت اين مناطق در سياست خارجي ايران و سپس بررسي چالشها و فرصتهاي امنيتي آن براي ايران مربوط است. در بحث راهبرد امنيت منطقهاي ايران بايد به مناطق و مسائل آن پرداخته شود تا مشخص گردد که هر يک از مناطق و رخدادهاي آن، چه تأثيري به امنيت ايران ميگذارند.
در سطح دوم بايد با توجه به مسائل و پيامدهاي منطقهاي آن، تجويزها و توصيههاي لازم صورت گيرد. در اين سطح بايد در مرحله نخست مفهومسازي و هويتسازي منطقهاي صورت گيرد. در مرحله دوم بايد در راستاي ارتقاي استراتژي امنيت منطقهاي، سندگرايي مورد توجه قرار گيرد و از روش کنترل بحران گذر کنيم. لازم است براي عملياتيکردن سند چشمانداز و رسيدن به قدرت اول منطقه، سندهاي راهبردي مشخصي درباره امنيت منطقهاي تدوين شود و در مرحله سوم ساختارسازي در عرصههاي ارتباطي، فرهنگي و تربيتي در سطح منطقه صورت گيرد.
از ديدگاه عباس ملکي، ديپلماسي فرهنگي و استفاده از قدرت نرم در
سياست خارجي کشورها اهميت زيادي يافته است و همانند گذشته زور حرف اول نيست در عين حال عناصر مادي قدرت ملي نيز مهماند. وي معتقد است منابع قدرت نرم يک کشور عبارت از فرهنگ، کمال مطلوب سياسي و سياستهاست. بهعلاوه قدرت هوشمند از ترکيب قدرت نرم و قدرت سخت فراچنگ ميآيد. آمريکا در سياست خارجي خود از قدرت نرم استفاده کرده است که منابع اين قدرت، عبارت است از رسانهها، آموزش عالي، فنآوري، ورزش و مواد غذايي. از منظر عباس ملکي، قدرت نرم جمهوري اسلامي ايران در سياست خارجي را ميتوان در فرهنگ، تاريخ، تمدن، ارزشهاي سياسي، قانون اساسي، مشارکت مردم، اقتصاد پويا و روند مباحثات نظري در ميان نخبگان يافت.
سياست خارجي از لحاظ قدرت نرم چندين وظيفه دارد: 1. ارتقاي مشروعيت نظام از ديدگاه بينالمللي؛ 2. کسب پرستيژ، حيثيت و اعتبار؛
3. مديريت افکار عمومي (توجه ويژه به ديپلماسي عمومي)؛ 4. توجه به روابط عمومي؛ 5. تروريسم؛ 6. عرضه فرهنگ و تمدن ايراني.
از سوي ديگر براي تحققبخشيدن به ديپلماسي فرهنگي و کاربرد قدرت نرم در سياست خارجي، بايد به سه بخش ساختاري، فرايندي و تصميمگيري توجه کرد. از منظر مؤلف، ايران داراي ساختارهاي خوبي جهت ديپلماسي فرهنگي است و ما جزو معدود کشورهايي هستيم که يک سازمان متمرکز براي ديپلماسي فرهنگي دارد. در بخش فرايندي بهگونهاي است که هم اختيارات فرد را محدود نميکند و هم خطوط کلي آن از قبل معلوم است و از لحاظ تصميمگيري کارهايي ميتواند در سازمان فرهنگ و ارتباطات يا در وزارت خارجه تصميمگيري شود و در برخي موارد مهمتر، در جاهاي ديگر مانند شوراي عالي امنيت تصميمگيري ميشود. از ديدگاه عباس ملکي روند
ديپلماسي فرهنگي ايران مطلوب بوده است، اما از همه پتانسيلها استفاده نشده است.
از ديدگاه سعيد تائب در بحث چالشهاي سياست خارجي ايران بايد به چند اصل توجه کرد: 1. نيروها و عواملي در صحنه بينالملل هستند که سياستگذاران خارجي در پي کنترل و مديريت آنها ميباشند که يکي از آنها خود نظام بينالملل است. نظام بينالملل شرايط و قواعدي دارد که سياستگذار خارجي نميتواند آنها را ناديده بگيرد. از آنجا که انقلاب اسلامي در تقابل با نظام بينالملل ظاهر شد، مجموعهاي از چالشها براي سياست خارجي ايران بهوجود آمد. 2. مورد ديگر، محدوده سياست خارجي است
که عبارتاند از محدوده ملي، منطقهاي و جهاني. تعيين محدوده
سياست خارجي در پيوند مستقيم با توانايي يک کشور است که در صورت عدم دقت کافي، سبب چالش ميشود. 3. مورد ديگر، خود انقلاب است
که داراي ظرفيتها و محدوديتهايي است که بايد بهخوبي آنها را
شناخت. در غير اينصورت ميتواند به چالشهايي بينجامد. انقلاب ايران
هم داراي ايدئولوژي جهانشمول است و هم بايد مانند هر انقلابي سيستمسازي کند که نيازمند نگرش به داخل است؛ اما همين دو ويژگي
سبب محدوديت جغرافيايي و پارادوکس ناشي از نگرش به داخل و خارج ميشود.
از ديدگاه مؤلف در مجموع با دو دسته چالش در سياست خارجي مواجهايم: يک دسته چالشهايي که سياست خارجي به وجود ميآورد و دسته ديگر چالشهايي است که بر سياست خارجي تحميل ميشود.
در بحث دستاوردهاي سياست خارجي ايران و ملاکهاي موفقيت آن بايد به دو موضوع توجه کرد:
1. وضعيت زندگي مردم؛ 2. جايگاه کشور و نظام در صحنه بينالمللي.
بررسي مواد دوگانه فوق نشان ميدهد که ايران در سياست خارجي خود تا چه ميزاني موفقيت داشته، دستاوردهاي مثبت يا منفي آن، چه بوده است.
در مجموع آنچه در محورهاي مورد بحث مطالعه سياست خارجي ايران بيان شده است، ميتواند جنبههاي مختلف نظري و عملي سياست خارجي را در بر گيرد و ادبيات نقد و بررسي سياست خارجي کشور را تقويت کند. آنچه در قالب نشستهاي علمي مطرح گرديده است، معطوف به نگاه همهجانبه به قوتها و ضعفهاي سياست خارجي به منظور شناخت هرچه بيشتر محيط نظري و عملياتي سياست خارجي ايران ميباشد. اين آگاهي ميتواند بسترساز حرکت به سمت ديپلماسي پوياتر و راهکارهاي نيل به آن باشد.
مقالات
محمد ستوده آراني *
سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران در طول سه دهه گذشته شاهد مسائل، تحولات و روندهاي متفاوتي بوده است. بررسي راهبردها، سياستها و رفتارهاي خارجي ايران نشان ميدهد که سياست خارجي ايران همواره با فرصتها و موانعي روبهرو بوده است و اين وضعيت، ديپلماسي ايران را با چالشهايي همراه ساخته است. در اين ميان برخي با تأکيد بر موفقيتها، سياست خارجي و ديپلماسي کشور را مثبت ارزيابي کرده، آن را در جهت تأمين حداکثري منافع ملي ميدانند و در مقابل، بعضي با توجه به مشکلات، نارساييها و تهديدات خارجي، آن را در جهت دستيابي حداکثري منافع ملي نميدانند و به ايجاد تغيير در راهبردها، مواضع و کُنشهاي سياست خارجي اعتقاد دارند. نوشتار حاضر که درآمدي بر نشستهاي علمي نقد و بررسي سياست خارجي ميباشد، در پي فهم تحولات خارجي ايران و عرضه
* . استاديار دانشگاه باقرالعلوم(ع).
چارچوب کلي بحث جهت دستيابي واقعبينانه به روندها و مسائل سياست خارجي ميباشد.
آنچه مسلّم است، سياست خارجي ايران داراي نقاط قوت و ضعفهايي است و نميتوان يکسره آن را مثبت يا منفي ارزيابي کرد. سياست خارجي ايران در طول حيات خود، در يک وضعيت عادي و معمولي قرار نداشته است و همواره با مسائل و مشکلات مواجه بوده است؛ در عين حال فرصتها و امکانات گستردهاي نيز در اختيار سياست خارجي ايران بوده است. در بحث حاضر تلاش ميشود با استفاده از ادبيات نظري، سياست خارجي، چارچوب مفهومي مطالعه تحليلي سياست خارجي جمهوري اسلامي بيان گردد. غالباً در مطالعه علمي سياست خارجي کشورها راهبردها، اهداف، منافع ملي و ابزارهاي نيل به اهداف سياست خارجي بررسي ميشود و در سطح رفتاري به فرصتها و موانع سياست خارجي در محيط عملياتي نظام بينالملل پرداخته ميشود. همچنين بررسي دستاوردها و پيامدها ميتواند تا حدي برخي از نقاط قوت و ضعف سياست خارجي را نشان دهد. بدينمنظور در اين مقاله سياست خارجي ايران در سه محور: 1. مباحث نظري و الگوهاي مطالعاتي؛ 2. مسائل، مشکلات و کُنشها؛ 3. دستاوردها و پيامدها، مورد بررسي قرار ميگيرد. محورهاي سهگانه ميتواند تا حدي روندها، مسائل و دستاوردهاي سياست خارجي ايران را بازگو کند.
براي مطالعه سياست خارجي کشورها، نظريهها و الگوهاي متفاوتي مطرح شده است. هالستي با استفاده از نظريه رئاليستي مورگنتا، سياست بينالملل و
سياست خارجي دولتها را بر اساس منطق رئاليسم تحليل ميکند. در اين نظريه هدف اصلي همه دولتها کسب قدرت و تأمين منافع ملي کشور است و همواره تعارض منافع ميان دولتها و احتمال وقوع جنگ وجود
دارد و نميتوان تا زماني که آنارشي بر نظام بينالملل حاکم است، جنگ را منسوخ کرد.[1]
نظريه رئاليسم از جوانب مختلف مورد نقد واقع شده است. ايدئاليستها، طرفداران نظريه وابستگي متقابل و نظريههاي پسامدرن، هر يک، نظريه رئاليسم را نقد کردهاند که در صدد بيان نوع نقد آنها نيستيم. در عين حال معتقدند امکان همکاري و تلاش دولتها براي نفع مشترک وجود دارد؛ بلکه شرايط نوين جهاني و عصر ارتباطات و اطلاعات، سبب افزايش وابستگي دولتها به يکديگر و تلاش براي منافع مشترک جهاني شده است.[2] همچنين از ديدگاه نظريه سازهانگاري در عصر جهانيشدن، مقوله هويت و فرهنگ از اهميت فزايندهاي برخوردار گشته است و نظريه رئاليسم نميتواند روندها و مسائل جهاني را تبيين کند.[3]
از سوي ديگر براي مطالعه سياست خارجي دولتها، مدلها و سطوح تحليل متعددي نيز مطرح گرديده است. گراهام اليسون سه مدل تحليل بازيگر خردمند، روند سازماني و روند ديوانسالاري را براي مطالعه فرايند تصميمگيري پيشنهاد کرده است.[4] جيمز روزنا نيز در مدل تحليلي خود از
[1]. هانس جي. مورگنتا؛ سياست ميان ملتها؛ ص45ـ60.
[2]. حميرا مشيرزاده؛ تحول در نظريههاي روابط بينالملل؛ ص25ـ51. همچنين در نقد نظريه رئاليسم ر.ک:
Scott Burchill and Andrew Linklater; Theories of International Relations, pp. 157-172.
[3]. حميرا مشيرزاده؛ تحول در نظريههاي روابط بينالملل؛ ص330ـ335.
[4]. گراهام تي. آليسن؛ شيوههاي تصميمگيري در سياست خارجي؛ ص27ـ31.
شش محيط مربوط به مطالعه سياست خارجي نام ميبرد. در روش ديگر از سطوح تحليل خرد و کلان براي مطالعه سياست خارجي استفاده ميشود.[5]
مطالعه سياست خارجي ايران نيز همانند ساير کشورها نيازمند چارچوب نظري و مفهومي است و بدون آن، نميتوان به فهم علمي و شناخت واقعبينانهاي دست يافت. در نگاه نخست شايد اينگونه به نظر آيد که ميتوان بهسهولت از نظريهها و مدلهاي موجود بهره گرفت و با گزينش يکي از آنها به مطالعه و تحليل سياست خارجي پرداخت؛ اما تمايزات آن با ساير کشورها نشان ميدهد که مطالعه سياست خارجي ايران، نيازمند ملاحظات نظري ديگري است. اين تمايزات را ميتوان عمدتاً در دو ويژگي اسلامي و انقلابيبودن مشاهده کرد. ويژگي نخست نهتنها سياست خارجي ايران را از کشورهاي سکولار متمايز ميسازد، بلکه به دليل قرائت خاص آن از اسلام تحت عنوان اسلام ناب محمدي9 آن را از ساير کشورهاي اسلامي نيز متمايز ميکند. ويژگي دوم، يعني انقلابيبودن، سياست خارجي ايران را در قبال نظام بينالملل در وضعيت تعارض قرار ميدهد. ايران به لحاظ آموزههاي انقلاب اسلامي، داراي وظايف و رسالتهاي برونمرزي است و نميتواند خود را در محدوده مرزهاي سرزميني مقيد سازد. بنابراين در مطالعه نظري و مفهومي سياست خارجي ايران، نهتنها بايد به ادبيات نظري موجود، بلکه بايد به مختصات راهبردها، اهداف و منافع ايران توجه کرد.
راهبردهاي سياست خارجي ايران تعيينکننده جهتگيريها و تعهدات
[5]. سيدحسين سيفزاده؛ روابط بينالملل (الف و ب)؛ ص353ـ359.
کلي کشور است. به باور هالستي سمتگيري، عبارت از ايستارها و تعهدات کلي يک دولت در برابر محيط خارجي است و استراتژي اصلي آن، تحقق هدفهاي داخلي و خارجي و مقابله با تهديدات مستمر است.[6] راهبردها و تعهدات ايران تحت تأثير متغيرهاي محيطي و انساني است. در اين ميان ويژگيهاي اسلامي و انقلابيبودن، بيشترين تأثير را بر آن دارد. راهبردهاي سياست خارجي ايران را ميتوان به صورت زير بيان کرد:
راهبرد عدم تعهد واقعي که در چارچوب سياست نه شرقي – نه غربي معني و مفهوم مييابد، نقش تعيينکنندهاي در جهتدهي به ايستارها، تعهدات و رفتارهاي سياست خارجي ايفا ميکند. اين راهبرد با سياست عدم تعهد ساير کشورهاي عضو جنبش عدم تعهد از جهاتي متفاوت است؛ لذا امام خميني; از آن به عنوان عدم تعهد واقعي ياد کرده و از عدم تعهد مرسوم انتقاد ميکند.[7] تمايز اين راهبرد معطوف به جنبههاي اسلامي و قرآني آن است؛ زيرا اين راهبرد در ارتباط مستقيم با سياست نه شرقي ـ نه غربي ايران است که چارچوب کلان سياست خارجي ايران را شکل ميدهد. امام خميني; سياست نه شرقي ـ نه غربي را ريشه در صراط مستقيم ميداند و درباره مفهوم صراط مستقيم ميفرمايد: حقتعالي به مقام اسم جامع و ربالانسان بر صراط مستقيم است؛ چنانکه فرمايد: «انَّ رَبي عَلَي صِراط مُستَقيم» [8] همچنين در جمع اعضاي وزارت امور خارجه، سياست نه شرقي ـ
[6]. کي. جي. هالستي؛ مباني تحليل سياست بينالملل؛ ص166.
[7]. امام خميني؛ صحيفه نور؛ ج7، ص114 و ج12، ص122 و ج21، ص36.
[8]. همو؛ شرح چهل حديث؛ ص531.
نه غربي را با توجه به صراط مستقيم اينگونه بيان ميکند.
بنابراين وقتي ما ميتوانيم در مقابل همه دنيا بايستيم و بگوييم نه طرف مغضوبعليهم ميرويم و نه طرف ضالين، نه طرف غرب ميرويم، نه طرف شرق ميرويم، وقتي ما ميتوانيم اينطور باشيم و به صراط مستقيم عمل بکنيم که همهمان باهم باشيم، يد واحد باشيم.[9]
بنابراين، راهبرد عدم تعهد واقعي ايران، نقشها و تعهدات خاصي را براي ايران به همراه ميآورد و در چارچوب همين راهبرد، استقلال، آزادي، مقابله با ظلم، حمايت از ملل محروم و عدالتخواهي معني و مفهوم مييابد. امام خميني; در وصيتنامه خود، سياست نه شرقي ـ نه غربي را مبناي ابدي سياست خارجي ايران ميداند که هميشه بايد مد نظر قرار گيرد.
گاهي نيز از عدم تعهد واقعي با نام عدم تعهد انقلابي در برابر عدم تعهد محافظهکار ياد ميشود. عدم تعهد انقلابي «مبتني بر عدم پذيرش وضع و نظم موجود بينالمللي و تلاش براي تغيير بنيادين آن به منظور استقرار نظم و نظام مطلوب اسلامي است. در اين جهتگيري، بنيادهاي نظم بينالمللي، ناعادلانه تصور ميشود؛ بهگونهاي که جمهوري اسلامي ايران بايد براي برهمزدن، دگرگوني و فروپاشي آن، جهت جايگزيني نظم و نسق اسلامي مطلوب مبارزه کند. عدم تعهد واقعي، متضمن نوعي تکليف سياسي و رسالت ايدئولوژيک است که افزون بر نفي هر گونه وابستگي و تعهد به قدرتها و کانونهاي قدرت بينالمللي، نظم ظالمانه حاکم بر روابط بينالملل، ساختار قدرت، نهادها و قواعد حاکم بر مناسبات و تعاملات بينالمللي را نيز نفي و طرح ميکند.[10]
[9]. همو؛ صحيفه نور؛ ج19، ص194.
[10]. سيدجلال دهقاني فيروزآبادي؛ سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران؛ ص177.