فهرست مطالب |
سيد علي مير لوحي
مرکز فرهنگ و معارف قرآن
گروه پژوهشي فرهنگ نامههاي قرآني
ترادف در قرآن کريم
سيد علي مير لوحي
مرکز فرهنگ و معارف قرآن
گروه پژوهشي فرهنگ نامههاي قرآني
«كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ»:[1] قرآن کتابي است که آياتش استواري و استحکام يافته و آنگاه بهتفصيل از نزد خداي حکيم و دانا (نازل گرديده) است.
قرآن کتاب حکمت است و نازل شده از سوي خداي حکيم، چنانکه فرمود: «ذ هلِكَ مِمّا أَوْحيه إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ هلْحِكْمَةِ».[2] به همين دليل از هرگونه اختلاف و تناقضي بهدور است: «وَلَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ هللّههِ لَوَجَدُوا فِـيهِ هخْتِلافاً كَثِـيراً».[3] دستيابي به آفاق متعالي آن، رهين تدبّر و انديشه در آن است که ميتوان با آن خود را در ساحت جلوههاي زيبا و شکوهمندش قرار داد؛ قرآن با عبارت زيباي «أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ القُرْآنَ»[4] انسانها را بدان مکلف ساخته است. اين کتاب آسماني، معجزه جاويد رسالت محمد(ص) است که در ابعاد گوناگون نيازهاي بشري، جمال زيبايش را متجلي ساخته است.
از آنجا که زبان قرآن، با عربي روشن، در اوج فصاحت و بلاغت معارفِ الهي خود را بيان نموده است، آشنايي با آن و شناخت قواعد کاربردي و صنعتهاي ادبي، بلاغي و... راهي براي دستيابي و تماشاي جمال زيباي معاني آن است. قرآنشناسان، مفسران و دانشمندان علوم
[1]. هود: 1.
[2]. اسراء: 39.
[3]. نساء: 82.
[4]. محمد: 24.
قرآني در اين راه تلاشهاي مبارکي داشتهاند، اما عظمت کتاب الهي همچنان تلاش و کوشش مضاعف ميطلبد؛ زيرا به فرموده امام صادق(ع) قرآن همانند شب و روز و خورشيد و ماه در حرکت است.[5] زمان همه چيزها را کهنه ميکند، اما کتاب الهي همچنان شاداب و پاينده به پيش ميرود. ساحت علوم قرآني همانند ديگر علوم ميتواند بسترساز بسياري از قواعد و مسائل مهمي باشد که در آشکارنمودن برخي از ابعاد قرآن نقشآفرين است؛ براي نمونه «مترادفات در قرآن کريم» از موضوعات بسيار مهمي است که بررسي آن ميتواند سبب تحول در فهم عميق نهادها و گزارههاي قرآني شود. بر اين اساس طرح واژگان مشابه قرآن توسط اينجانب ارائه و پس از بررسي در مرکز فرهنگ و معارف قرآن، به تصويب شوراي عالي پژوهش رسيد، پس از نظر مساعد گروه و شوراي پژوهشي مرکز توسط پژوهشگر فرهيخته جناب آقاي دکتر ميرلوحي بخش نظري پروژه با عنوان «بررسي نظريّه ترادف در قرآن» انجام گرفت، به اين اميد که ارائه اين تحقيق، مقدمهاي ارزشمند براي کلان پروژه واژگان مشابه و گام بلندي در دستيابي قرآن پژوهان به مفاهيم عميق قرآني باشد تا اثر ماندگار ديگري در کارنامه اين مرکز ثبت گردد.
در پايان لازم ميدانم ضمن تشکر از پيگيريهاي مدير محترم گروه، حجتالاسلام والمسلمين جناب آقاي عيسي زاده، از مؤلف محترم کمال سپاسگزاري را داشته باشم.
محمدصادق يوسفي مقدّم
مدير مرکز فرهنگ و معارف قرآن
[5]. محمدبن مسعود سمرقندي؛ تفسير العياشي؛ ج2، ص203.
خداي - عزّوجّل - را ميستايم و بر خاتم پيامبران حضرت محمد(ص) و آل او: درود ميفرستم و ذات اقدس احديّت را سپاس ميگويم که به من توفيق عنايت فرمود تا به پيشنهاد مرکز فرهنگ و معارف قرآن، به بحث و بررسي موضوع «ترادف در قرآن کريم» بپردازم. اثر حاضر - که در طي حدود چهار سال تلاش مُجدّانه پديد آمده است - در حقيقت نه پايان کار، بلکه آغازي است در اين مسير گرانقدر به زبان فارسي و اکنون پيش از ورود به بحث، لازم است پيشينهاي از اين بحث و اهداف آن را بهطور خلاصه تقديم خوانندگان محترم بنمايم.
موضوع ترادف (اتحاد دو يا چند واژه در يک معنا) از ديرباز مورد توجّه لغويان و زبانشناسان عربي بوده است و چنانکه در فصل نخست باب يکم اين اثر خواهد آمد، کتابهايي در اين زمينه به رشته نوشته درآمده است و لغويان پيشين و معاصر، در اثبات يا ردّ آن در برابر هم صفآرايي نمودهاند. بحث ترادف در قرآن کريم، از قرنهاي آغازين اسلام مورد توجه دانشمندان بوده، پژوهشگراني همچون راغب اصفهاني به آن توجّه ويژهاي مبذول داشتهاند. وي در مقدّمه کتاب المفرادت في غريب القرآن تصريح نموده که
در نظر دارد کتابي در بيان فرق ميان الفاظ مترادف قرآن تأليف کند. چنانکه در فصل نخست و دوم باب دوم اين اثر خواهد آمد، دانشمندان علوم قرآني بر اين باورند که آراي گوناگوني در اينباره بيان کردهاند. برخي آن را اثبات و برخي آن را ردّ ميکنند و گروهي بر اين باورند که وجود ترادف در لغت امکانپذير است؛ اما از نظر فصاحت و دلنشيني کلام، تحقّق پيدا نميکند.
نگارنده که بر اساس اصل و حکمتِ «وضع لغت»، از دانشمندان معتقد به عدم ترادف در قرآن کريم پيروي ميکند، بر اين باور است که حتّي اگر هم ترادف را در وضع لغت درست بدانيم، چون از يک سو - مطابق نظر برخي دانشمندان چنانکه اشاره شد - ترادف بر خلاف فصاحت کلام است و از سوي ديگر،يکي از جنبههاي اعجازِ قرآن اعجازِ بياني آن است، ترادف در قرآن کريم وجود ندارد و به هيچ وجه - با توجّه به قراين کلامي و آفاق معنوي - نميتوان واژهاي ديگر را که از لحاظ معنايي مشابه است جايگزين واژهاي کرد که در آيهاي از قرآن بهکار رفته است. برايناساس است که در فصل چهارم باب دوم اين کتاب نگارنده به بيان فروق لغوي مفردات قرآن پرداخته، فرقهاي بيش از هفتصد واژه قرآني را با رجوع به منابع لغوي بيان کرده است که اين خود دليل روشني است بر نبودن الفاظ مترادف در قرآن کريم که آفتاب آمد دليل آفتاب.
در اين پژوهش اهداف زير دنبال شده است:
1. پيبردن بيشتر به اعجاز بياني قرآن کريم؛ زيرا نخستين وجه از وجوه اعجاز قرآن، بلاغت آن است و شناخت فصاحت، مقدّمه و جزء اساسي بلاغت است و شناخت مفردات و فرق ميان واژههاي بهظاهر مترادف، داخل در فصاحت مفرد است و تا فصاحت مفرد روشن نشود، فصاحت کلام شناخته نميشود و تا فصاحت کلام معلوم نگردد، شناخت بلاغت ممکن نيست و تا جهات مختلف بلاغت روشن نباشد، پيبردن به اعجاز بيان قرآن ميسّر نيست.
2. شناخت کاربرد هر يک از واژههاي بهظاهر مترادف قرآن و موارد استعمال هر يک، در فهم عميقتر مضمون و مدلول آيات کريمه قرآن و نيز شناخت موارد کاربرد هر يک از الفاظ و هالههاي معنوياي - که در اطراف هر يک از آنها فرا گرفته - مؤثّر است.
3. پيبردن و آشنايي هر چه بيشتر فارسيزبانان با اعجاز بياني قرآن کريم از راه شناختِ فرق ميان واژههاي مشابه آن است؛ زيرا - تا آنجا که نگارنده آگاهي دارد - تا کنون کتابي به زبان فارسي دراينباره نگارش نيافته است.
در پايان لازم است مراتب سپاس و تشکر خود را از رئيس محترم مرکز فرهنگ ومعارف قرآن حضرت حجهالاسلام والمسلمين يوسفي مقدّم - زيدت توفيقاته - و مدير محترم گروه فرهنگنامههاي قرآني حجة الاسلام والمسلمين عيسيزاده - دامت برکاته - و آقايان حجج اسلام: سيدمحمود طيب حسيني(دشتي)، احمدباقريان و قاسم حسينزاده که در ارزيابي و تکميل اين اثر ما را ياري نمودند ابراز داشته، توفيق روزافزون همه خادمان قرآن کريم را از درگاه حق مسئلت دارم.
سيّد علي ميرلوحي
پيشينه ترادف
ترادف در لغت
اصل ترادف، «رِدْف» است و ردف، يعني هر چيزي که دنبال چيز ديگري ميآيد.[6]
ريشه «ر،د،ف» يک اصل است (يعني مشترک لفظي نيست و در همه معاني، دلالت بر دنبالهروي و تبعيّت ميکند).[7] فعلهاي مشتق از ريشه «رَدْف» عبارت است از:
الف) رَدَفَهُ، رِدْفا که داراي معاني زير است:
1. رَکِبَ خَلْفَه (پشت سر سواره، سوار شد).
2. تَبِعهَ (در پي او رفت، يا از او پيروي کرد).
3. دَهَمَه أمر (ناگهان با امري روبهرو شد، کاري براي او پيش آمد).
ب) رَدِفه، رَدَفا به همان معاني رَدَفَهُ آمده است.[8]
و به معناي سوم «دَهَمه اَمْر» در قرآن کريم، در اين آيه شريفه: «قُلْ عَسَيهه أَن يَكُونَ رَدِفَ لَكُم بَعْضُ هلَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ»[9] با حرف لام به کار رفته است.[10]
در اين لام اختلاف است؛ برخي آن را زايده دانستهاند و به معناي «ردفکم» و برخي
[6]. ابنمنظور؛ لسان العرب؛ ج5، ص189، «ردف».
[7]. احمدبن فارس؛ معجم مقاييس اللّغة؛ ج2، ص503، «ردف».
[8]. ابنمنظور؛ لسان العرب؛ ج5، صص 189-190 و 192 «ردف».
[9]. نمل: 72.
[10]. ابنمنظور؛ لسان العرب؛ ج5، ص192، «ردف».
کاربرد آن را از باب تضمين و به معناي «دنالکم» گرفتهاند؛ يعني در حقيقت در فعل ردف معناي «دنا» تضمين شده است.[11]
افزون بر اين دو باب ثلاثي مجرد ريشه رَدْف به بابهاي مزيد افعال، مفاعله، افتعال، تفاعل و استفعال (ءارداف، مرادفة، ارتداف، ترادف و استرداف) رفته است و در اصل به معناي تابعيّت و دنباله چيزي درآمدن است و با دو باب ثلاثي مجرد يکي هستند، هرچند اختلاف جزئي در برخي از موارد استعمال با ثلاثي مجرد دارند. باب اخير (ترادف) که مورد بحث است از نظر استعمال لغوي در معاني زير آمده است:
1. تَرهادَفها (از پي يکديگر درآمدند).
2. تَرهادَفها (يکي از آن دو پشت سر ديگري سوار شد).
3. تَرهادَفها (به يکديگر کمک کردند).[12]
4. ترادفت الکلمتان (ميان دو کلمه صفت ترادف و هممعنايي وجود دارد).
و شايد نزديکترين معنا به معناي «ترادف» به عنوان صفتِ کلمه معناي نخست باشد هرچند در همه معاني اين ابواب اصل معناي تبعيّت و دنبال چيزي قرار گرفتن ملحوظ است.
در تعريف ترادف گفتهاند: «هو توارد لفظين مفردين أو ألفاظ کذلک في الدلالة علي الانفراد بحسب أصل الوضع علي معني واحد من جهة واحدة»:[13] ترادف عبارت است از اينکه دو لفظ يا چند لفظ به تنهايي و بر اساس اصل وضع لغوي و از جنبه واحدي بر يک معنا وارد شوند؛ يعني به يک معنا دلالت کنند.
[11]. عبداللّه عکبري؛ التبيان في إعراب القرآن؛ ج2، ص1013.
[12]. احمدبن فارس، معجم مقاييس اللّغة؛ ج2، ص504، «ردف». محمدمرتضي زبيدي؛ تاج العروس؛ ج12، ص226، «ردف».
[13]. محمدعلي تهانوي؛ کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم؛ ج1، ص406.
دانشمندان زبانشناس پيشين تعريف جامع و مانعي براي ترادف بيان نکردهاند؛ بلکه به تعبيراتي به شرح زير بسنده کردهاند:
1. مااختلف لفظه و اتفق معناه[14] (واژههاي مختلفي که داراي يک معنايند).
2. الأسماء المختلفة للشييء الواحد[15] (چند اسم براي يک مسمّا و يک چيز).
3. الألفاظ المختلفة في المعاني المؤتلفة[16] (واژههاي متعدد براي معاني متحد).
4. الألفاظ المترادفة و المتقار بة المعني[17] (واژههاي مترادف و متقارب المعني).
و حتّي معجمنويس بزرگ قرن اخير محمد مرتضي زبيدي (م 1205 ه .) درباره ترادف بيش از اين نگفته که «المترادف أن تکون أسماء لشي واحد»:[18] ترادف عبارت از اين است که براي يک معنا چند اسم باشد.
برخي از آنان روش لغويان پيشين را در تعريف ترادف پيش گرفتهاند و معتقدند تعريف ترادف و کارشناسي آن نياز به تأمّل چنداني ندارد و گفتهاند: «ترادف يعتي توارد چند واژه بر يک معنا و يا بهکاربردن چند لفظ براي يک معناست».[19] و برخي از ايشان همان تعريف دانشمندان متأخّر را از کتابهاي مصطلحات و تعريفات گرفتهاند.[20] برخي از معاصران براي ترادف تعريفي از خود ساخته، گفتهاند: «المترادف لفظ مفرد دال بالوضع علي معني قد دل عليه بالوضع لفظ آخر يخالفه في بعض حروفه الموضوع عليها بحيث تنطق به قبائل العرب کلّها إذا شاءت أو ألفاظ مفردة کذلک بشرط استقلال تلک المفردات في الاستعمال و
[14]. نام کتابي است از اصمعي. رک: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص30.
[15]. بخشي است از کتاب الغريب المصنف ابو عبيد. رک: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص30.
[16]. نام کتابي است از ابن مالک. رک: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص32.
[17]. نام کتابي است از علي بن عيسي رّماني. رک: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص31.
[18]. محمدمرتضي زبيدي؛تاج العروس؛ ج23، ص335، «ردف». محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص30.
[19]. رمضان عبدالتواب؛ فصول في اللغة العربية؛ مباحثي در زبانشناسي عربي؛ ص350.
[20]. علي جارم؛ «الترادف»، مجلّة مجمع اللغة العربية؛ ج1، ص303-331.
فيالدلالة»: مترادف لفظ مفردي است که به سبب وضع واضع بر معنايي دلالت کند که لفظ يا الفاظ ديگري که در حروف اصلي بالفظ اوّل مغايرند با وضع واضع بر همان معنا دلالت کند، مشروط به اينکه در درجه نخست همه قبايل عرب هرگاه بخواهند، آن لفظ را بهکار برند و در درجه دوم اين الفاظ مترادف در استعمال و دلالت مستقل باشند.
آنگاه بهتفصيلِ قيدهاي تعريف خود پرداخته، ميگويد: «اينکه گفتم: مترادف لفظي است...، براي اين است که شامل اسم، فعل و حرف بشود و اينکه گفتم: دال بالوضع علي معني...، براي اين است که کاربرد الفاظ در معاني مجازي و کنايي از تعريف مترادف خارج شود و تقييد لفظ به مفرد، براي اين است که در مرکبّات مزجي، اضافي و اسنادي (مانند خمسة عشر، عبداللّه و قام زيد) ترادف وجود ندارد و قيد مخالفت و تغاير دو لفظ در حروف اصلي هنگام نطق همه قبايل عرب، براي اين است که الفاظ مختلف در کيفيت تلفظ ميان قبايل عرب يا ميان يک قبيله داخل در ترادف نشود و قيد استقلال در استعمال، براي خروج الفاظ تابع[21] و قيد استقلال در دلالت، براي اخراج تأکيد معنوي از تعريف مترادف است».[22] به نظر ميرسد از ميان تعريفهايي که براي ترادف بيان شد، اين تعريف از ديگر تعريفها جامعتر و مانعتر است؛ زيرا در آن، مسئله وضع و نقش اساسي آن در دلالت، کاملاً مورد توجّه قرار گرفته است.
چنانچه شروط چهارگانه ابراهيم انيس را براي تحقّق ترادف به اين تعريف بيفزاييم، تعريف کاملي از ترادف بهدست ميآيد؛ وليکن با پذيرش چنين تعريف با چنين شروطي، صورت تحقّق خارجي براي ترادف باقي نميماند.[23]
[21]. تابع در اين بحث عبارت است از: لفظ مهملي که بعد از لفظ مستعمل آورده ميشود و همان معناي مستعمل را بيان ميکند؛ مانند شيطان و ليطان که ليطان به همان مفهوم شيطان است، اما در صورتي اين معنا را بيان ميکند که بعد از لفظ شيطان باشد. ر.ک: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص94.
[22]. محمدطاهربن عاشور؛ الترادف في اللّغة العربية، مجلّة مجمع اللغة العربية، ج4، ص241-261.
[23]. آن شروط عبارت است از: 1. وحدت عصر استعمال واژه؛ 2. وحدت محيط تکلّم و گويش؛ 3. وحدت تام معنايي و واژه در ذهن عموم مردم يک محيط؛ 4. اختلاف اساسي شکل تلفظ دو واژه بهگونهاي که يکي زاييده تحول آوايي واژه ديگر نباشد. ر ک: همين اثر، موافقان ترادف، گروه سوم.
اکنون پيش از اينکه وارد مباحث اصلي ترادف - مانند شرايط تحقّق ترادف، ترادف ميان ردّ و اثبات و جز آن - بشويم، لازم است براي آشنايي بيشتر با سابقه موضوع به آثار دانشمندان زبانشناس گذشته تاکنون درباره ترادف به شرح زير اشاره نماييم:
- کتاب اسماء الخيل تأليف ابوعبيده، معمربن مثني (م 210 ه .).[24]
- کتاب مااختلف لفظه و اتفق معناه تأليف عبدالملک بن قُريب اصمعي (م 216 ه .).[25]
- کتاب أسماء السحاب و الرياح و الامطار تأليف ابراهيم بن سليمان الزيادي (م 249 ه .).[26]
- کتاب أسماء الدّواهي عند العرب تأليف ابوالعباس محمد بنيزيد معروف به مبرّد (م 286 ه .).[27]
- کتاب أسماء الدّواهي تأليف حمزهبن حسن إصفهاني (م 360 ه .).[28]
- کتاب أسماءالأسد تأليف الحسين بن أحمد بن خالويه (م 37 ه .).[29]
- کتاب أسماءالسيف تأليف أبوسهل محمد بن علي هروي (م 433 ه .).[30]
- کتاب السيف تأليف علي بن جعفر، معروف به ابن قطاع صقلي (م 514 ه .).[31]
- کتاب أسماء الذئب تأليف حسن بن محمد صغّاني (م650 ه .).[32]
- کتاب الالفاظ المختلفة في المعاني المؤتلفة» تأليف محمد بن عبدالله طائي جياني (م672 ه .).[33]
[24]. مصطفي حاجي خليفه؛ کشف الظنون؛ ج1، ص87.
[25]. بروکلمن؛ تاريخ الأدب العربي؛ ج2، ص149.
[26]. ابن نديم؛ الفهرست، ص86؛ محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص17-29.
[27]. همان منابع، ص88.
[28]. جلالالدين سيوطي؛ المزهر؛ ج1، ص325. اسماعيل ثعالبي؛ فقه اللغة ثعالبي، ص309.
[29]. جلالالدين سيوطي؛ المزهر؛ ج1، ص407.
[30]. مصطفي حاجي خليفه؛ کشف الظنون؛ ج1، ص88.
[31]. همان؛ ج2، ص1429.
[32]. همان؛ ج1، ص87.
[33]. محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص23.
- کتاب المثلث بمعني واحد من الأسماء و الافعال تأليف محمد بن أبي فتح بعلي (م 709 ه .).[34]
- کتاب الروض المسلوف فيما له اسمان الي الألوف تأليف محمد بن يعقوب فيروزآبادي (م 817 ه .) و کتابهاي ديگري از همين مؤلّف درباره مترادفات.[35]
- کتاب الإفصاح في أسماء النکاح تأليف جلال الدين بن أبي بکر معروف به سيوطي (م 911 ه .).[36]
افزون بر کتابهاي يادشده بخشهايي از برخي معاجم لغوي لغويان و زبانشناسان قرنهاي پيشين به بيان پارهاي مترادفات اختصاص يافته است؛ از جمله:
بخشي از کتاب الغريب المصنف تأليف ابوعبيد قاسم بن سلّام(م 224 ه .) تحت عنوان: «الأسماء المختلفة للشيء الواحد».[37]
باب سوم کتاب المرصّع في الاباء و الأمهات... تأليف ابن اثير تحت عنوان: «الأسماء المترادفة علي مسمّي واحد» به اسمهاي مترادف اختصاص يافته است.[38]
منظومه الإعلام بمثلث الکلام تأليف جمال الدين محمد بن مالک که نخست به بيان اسمها و فعلهاي سهگانهاي که داراي يک معنايند پرداخته، آنگاه الفاظ سه گانهاي را که داراي معاني گوناگوناند به بحث گذاشته است.[39]
افزون بر کوششهايي که دانشمندان قرنهاي نخستين اسلامي درباره شناخت پديده ترادف در اسمهايي که داراي يک مسمّايند، مبذول داشتهاند نبايد کوشش دانشمندان معاصر را ناديده گرفت؛ از جمله:
[34]. همان.
[35]. جلالالدين سيوطي؛ المزهر؛ ج1، ص407. محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص24.
[36]. مصطفي حاجي خليفه؛ کشف الظنون؛ ج1، ص331. محمد المنجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص25.
[37]. ر.ک:محمدطاهربن عاشور؛ «الترادف في اللغة»، مجله مجمع اللغة العربيه؛ ص39 به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص27.
[38]. رک: ابن اثير؛ المرصّع؛ ص352 به نقل از: الترادف في القرآن الکريم.
[39]. سليمان عايد؛ البعلي اللغوي؛ ص47، به نقل از: التراف في القرآن الکريم.
کتاب الترادف في اللغة نگارش حاکم مالک زيادي، از انتشارات وزارت «الثقافة و ءالاعلام»، عراق، سال 1400 ه ./ 1980 م.[40]
مقاله «الترادف» نگارش علي جارم.[41]
مقاله «الترادف» تأليف طه راوي.[42]
مقاله «الترادف في اللغة العربية» نگارش محمدطاهربن عاشور.[43]
مقاله «المترادف» نگارش شفيق جبري.[44]
مقاله «الترادف في اللغة» نگارش خليل سکاکيني.[45]
مقاله «الاشتراک و الترادف» نگارش محمدتقي حکيم.[46]
مقاله «حول طابع الکلمات المترادفة» نگارش بيلکين، ف،م.[47]
مقاله «تعقيب علي حول طابع الکلمات المترادفة» نگارش هاشم شلاش.[48]
مقاله «بين الترادف و التوارد» نگارش عبدالعزيز بن عبداللّه.[49]
مقاله «علماء العربية و ظاهرة الترادف» نگارش کمال بشر.[50]
مقاله «الترادف و الفروق في اللغة العربية» نگارش مصطفي علواني.[51]
[40]. محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم، ص28.
[41]. مجله مجمع اللغهالعربية؛ ج1، ص303-331، قاهره.
[42]. مجله مجمع اللغة العربية؛ مج 13، ج11 و مج 14 و 5، دمشق، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛.
[43]. مجله مجمع اللغة العربية؛ ج4، ص241-268، قاهره.
[44]. مجله مجمع اللغة العربية؛ مج 17، جزء 9 و 10، دمشق.
[45]. مجله مجمع اللغهالعربية؛ ج8، ص124-130، قاهره.
[46]. مجله المجمع العلمي العراقي؛ ش 12، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص28.
[47]. مجله المورد؛ ج3، ش1، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص28.
[48]. مجلد المورد؛ ج3، ش3، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص29.
[49]. مجله اللسان العربي؛ مج 11، جزء 1، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص29.
[50]. مجله الفيصل؛ س4، ش42، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص29.
[51]. مجله العربية؛ مج 5، ش 8، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص29.
مقاله «ظاهرهالترادف بين القدماء و المحدثين» نگارش، احمد مختار عمر.[52]
برخي از لغويان و زبانشناسان پيدايش اين اصطلاح را به استناد عبارتي که سيوطي از قول تاج سبکي در المزهر آورده به ثعلب نسبت ميدهند[53] که ترجمه آن عبارت چنين است: برخي از مردم به انکار ترادف در زبان عربي روي آوردهاند و معتقدند هرچه در تصور از مترادفات بهنظر ميآيد در حقيقت از الفاظي است که معاني آن با بيان اوصاف مختلف نسبت به هم متباين است، همانند تبايني که در لفظ«انسان» و «بشر» وجود دارد... و اين رأي اي است که احمد بن فارس در کتابي که در فقه اللغة العربية تأليف نموده برگزيده است و آن رأي را از استادش ثعلب نقل کرده است.[54]
برخي ديگر عبارت ياد شده را دليل بر کاربرد اصطلاحِ «ترادف» از سوي ثعلب نميدانند؛ زيرا آنچه احمد بن فارس از قول استادش (ابوالعباس ثعلب) نقل کرده، نقل به معناست و دليل بر اين نيست که اصطلاح ترادف را ثعلب وضع کرده است. آنان معتقدند نخستين کسي که سخن از ترادف به ميان آورد علي بن عيسي معروف به رمّاني (م 384 ه .) است. وي کتابش را درباره اين موضوع الالفاظ المترادفة و المتقاربة المعني. نام نهاده است و چنانکه در اين عنوان ملاحظه ميشود آشکارا لفظ ترادف در آن ياد شده است، ولي باوجوداين، تصريح به صفت «مترادف» در نام کتاب دليل بر اين نيست که حدّ وتعريف اين اصطلاح در زمان رمّاني معيّن شده است؛ زيرا اوّلاً، وي عبارت «المتقاربة المعني» را بر
[52]. مجلّه العربية للعلوم الانسانية؛ ج2، ش 6، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص29.
[53]. نصّ عربي ترجمه فوق چنين است: «ذهب بعض الناس الي انکار الترادف في اللغة العربية و زعم أن کل ما يظن من المترادفات فهو من المتباينات التي تتباين بالصفات کما في الانسان و البشر... و قد اختار هذا المذهب أبوالحسين احمد بن فارس في کتابه الذي الّفه في فقه اللغة العربية و سنن کلامها و نقله عن شيخه أبي العباس ثعلب».
[54]. جلالالدين سيوطي؛ المزهر؛ ج1، ص403؛. محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص31.
«المترادفة» عطف کرده، گويا مترادف و متقارب را در صفت الفاظ يکي ميداند.ثانياً، الفاظي که در اين کتاب آمده دليل بر اين است که حدود و تعريف اصطلاح ترادف نزد لغويان پيشين تاعصر رمّاني هنوز مشخص و معيّن نشده بود.[55]
روزگاري چند بعد از رمّاني نوبت ابن مالک (م 672 ه .) ميرسد. وي رسالهاي در مترادفات به نام الألفاظ المختلفة في المعاني المؤتلفة نگاشت، که در اين عنوان اشارهاي به اصطلاح ترادف ديده نميشود و اين دليل بر آن است که حتّي تا زمان ابن مالک هم هنوز اصطلاح ترادف و حدود آن مشخص و معيّن نشده بود؛ حتّي تا روزگاران اخير هم اين واژه در تأليفات لغوي واضح و روشن نبوده است. از باب مثال زبيدي (م 1205 ه .) در تاج العروس به اصطلاحِ «ترادف» اشاره کرده، ميگويد:«المترادف أن تکون اسماء لشيء واحد وهي مولّدة و مشتقة من تراکب الأشياء»:[56] ترادف عبارت از اين است که براي يک چيز چند اسم موجود باشد و اين اصطلاح، اصطلاحي مولَّد و باز گرفته شده از ترادف اشياست. هرچند تعريف اصطلاحِ «ترادف» در قرنهاي نخستين اسلامي روشن نبوده، ميتوان گفت در قرن چهارم هجري، اين اصطلاح در زبان لغويان بهکار ميرفته و موضوع ترادف مطرح بوده است و افزون بر رمّاني - که اندکي پيش به کتاب وي درباره ترادف اشاره شد - راغب اصفهاني (ت 402 ه .) در آغاز کتاب المفردات اصطلاح ترادف را بهکار برده است.[57]
آراي لغويان قديم و معاصر درباره پديده ترادف متفاوت است؛ برخي به وجود ترادف در زبان عربي معتقدند و الفاظ مترادف را جمعآوري کردهاند و برخي تحقّق ترادف را منکرند و ميکوشند ميان کلمههاي بهظاهر مترادف فرقهايي پيدا کنند و ترديدي نيست که اعتقاد به
[55]. محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص31-32.
[56]. همان.
[57]. رک: همين اثر، دانشمندان مخالف ترادف در قرآن، گروه سوم. راغب اصفهاني؛ مفردات راغب؛ ص6.
تحقّق ترادف پيش از انکار آن وجود داشته است و اگر اعتقاد به وجود ترادف و يافتن نمونههاي بسيار آن در زبان عربي نبود، منکري در برابر آن بهوجود نميآمد. بنابراين، صرف نظر از اصطلاح ترادف و حدّ و تعريف آن، خود ترادف در فکر و ذهن عرب و اشعار آنها وجود داشته است؛ چنانکه ميبينيم حطيئة در بيت زير دو لفظ مترادف را بهکار برده است:
ألا حبذا هند و ارض بها هندو هند أتي من دونها النأي و البعد
هان! چه خوب است هند و سرزميني که هند در آن وجود دارد، در حالي که بعد مسافت و دوري مانع (ديدار) اوست.[58]
ميبينيم در اين بيت شاعر لفظ «بُعد» را به لفظ «نأي» که هر دو به معناي دوري است عطف تفسيري کرده است. لغويان و ناقدان، اين شعر را شاهدي براي کاربرد دو اسم مترادف به منظور تأکيد و مبالغه آوردهاند.[59] نيز از جمله شواهد و دلايل ديگر بر وجود اعتقاد به ترادف پيش از بحث از ردّ آن، مجموعههايي از الفاظ مترادف است که راويان و لغتشناسان پيشين از زبان عرب شنيده، آنها را جمع نموده، در رسالههايي ثبت کردهاند که خود هسته تأليف قاموسهاي بزرگ گرديد. برخي از اين الفاظ را خليل بن احمد در کتاب معجم العين آورده است و سيبويه در الکتاب به آن اشاره کردهاست؛ آنجايي که ميگويد: «و اعلم أن من کلامهم اختلاف اللفظين لاختلاف المعنيين... و اختلاف اللفظين و المعني واحد»:[60] بدان که در کلام عرب گاهي دو لفظ داراي دو معنايند ... و گاهي دو لفظ داراي يک معنايند... .
نظريّه وجود ترادف تکامل يافت تا جايي که وسيله فخر و مباهات برخي لغويان شد و تا آنجا که اصمعي افتخار ميکند براي لفظ «حجر» (سنگ)، هفتاد اسم از حفظ دارد. آنگاه که زمان ابوالعلاء رسيد، وي به کسي که براي لفظ «کلب» هفتاد نام ازبرندارد دشنام
[58]. حطيئة؛ ديوان الحطيئة؛ ص39، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص36.
[59]. جلالالدين سيوطي؛ المزهر؛ ج1، ص404، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص36.
[60]. سيبويه: کتاب سيبويه؛ ج1، ص7-8، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص36.
ميهد.[61] همچنين ابن خالويه افتخار ميکند که براي لفظ شمشير پنجاه اسم ازبردارد.[62] کارِ مرحله تفاخر به جمعآوري و از حفظداشتن اسماي مترادف به جايي رسيد که فيروزآبادي، صاحب القاموس المحيط کتاب الروض المسلوف فيما له اسمان الي الألوف[63] را تأليف کرد.
تفاخر به حفظ و جمعآوري الفاظ مترادف، شعله اختلاف را در قرن سوم هجري ميان اين گروه و گروهي ديگر که ترادف را انکار ميکردند، برافروخت و در نتيجه منکران، به دنبال يافتن ادله و براهين براي ردّ ترادف روي آوردند. قائلان به وجود ترادف، در پي ردّ آن دلايل برآمدند و در قرن چهارم کار جدال ميان آنها بالا گرفت؛ تاجايي که وقتي سخن از ترادف بهميان ميآمد، موضوع پذيرش يا ردّ آن در ذهنها تداعي ميشد و گويي موضوع ترادف چيزي جز بحث درباره ردّ يا پذيرش آن نيست. آتش جدال ميان دو گروه بالا گرفت و هر دسته در مقام اثبات عقيده خود برآمدند و در نتيجه معتقدان به وجود ترادف تأليفات خاصي يا ابواب خاصي از کتابهاي خود را به اين موضوع اختصاص دادند و الفاظ مترادف را در آن کتابها يا بخشهايي از کتابهايشان جمع کردند تا ترادف را از زبان صاحبان لغت عربي و از حقيقت و واقعيت زبان اثبات کنند. همچنين منکران، کتابهاي مخصوص به فروق لغوي را - که بيانگر ردّ ترادف است - تأليف کردند و يا بخشهايي از کتابهايي را که در موضوعات لغوي تأليف کرده بودند و به موضوع ردّ نظريّه ترادف و اثبات اينکه الفاظ بهظاهر مترادف در اصل وضع متباين هستند، اختصاص دادن د.[64]
چنانکه اشاره شد اعتقاد به وجود ترادف پيش از انکار آن تحقّق داشته است؛ ازاينرو، شاهد بوديم که در آغاز کار فرهنگنويسي زبان عربي، کتابهايي درباره مترادفات با
[61]. محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص36.
[62]. جلالالدين سيوطي؛ المزهر؛ ج1، ص405، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص36.
[63]. محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص37.
[64]. همان.
نامهايي از قبيل مااختلف لفظه و اتفق معناه، يا زير عنوان «أسماء کذا...» تأليف شد؛ تا جايي که اثبات وجود مترادفات موجب فخر و مباهات برخي دانشمندان گرديد و اين امر موجب شد شماري از دانشمندان لغتشناس موضوع ترادف را مورد بررسي عميق قرار دهند و در نتيجه گرايش به ردّ ترادف پيدا کردند تا جايي که حتّي معتقد به انکار آن شدند؛ ازاينرو، در فصل دوم، نخست دلايل منکران ترادف را بيان ميکنيم و آنگاه به بيان ردّ آن دلايل از سوي معتقدان به ترادف که در عين حال متضمن دلايل ايشان بر وجود ترادف است ميپردازيم.
مخالفان وجود ترادف از زبانشناسان قديم
1. ابن أعرابي(م 231 ه .): بهظاهر نخستين کسي است که مسئله ردّ نظريّه ترادف را مطرح کرد و در قياس با تعداد موافقان اين نظريّه، تعداد اندکي از رأي ابن أعرابي پيروي کردند؛ از جمله پيروان او در اين نظريّه ابوالعباس ثعلب است که رأي استادش (ابن أعرابي) را چنين نقل کرده است:«کل حرفين أوقعتهما العرب علي معني واحد في کل منهما معني ليس في صاحبه ربما عرفناه فأخبرنا به و ربما غمض علينا فلم نلزم العرب جهله...» و قال: «الاسماء کلها لعلة خصت ما خصّت منها،من العلل ما نعلمه و منها ما نجهله»:[65] هر دو لفظي که عرب آن را بر يک معنا اطلاق ميکند، در هر يک از آن دو لفظ ويژگي معنوي خاصي وجود دارد و چه بسا ما آن ويژگي را بفهميم و آن را بيان کنيم و چه بسا که آن بر ما مجهول ماند؛ ولي جهل ما موجب جهل عرب به آن نميشود.... و نيز گفت: عرب به اسباب خاصي برخي اسمها را به معناي خاصي اختصاص داده است که برخي از آن اسباب را ما ميدانيم و برخي را نميدانيم.
2. ثعلب (م 291 ه .): وي از شاگردان ابن أعرابي و يکي ديگر از مخالفان ترادف است. او معتقد است آنچه تصور ميشود از مترادفات است، در حقيقت بيان کننده اوصاف متباين است؛ چنانکه در لفظ «انسان» و «بشر» ملاحظه ميشود که تسميه «انسان» از نسيان (فراموشي) يا انس (همدمي) سرچشمه ميگيرد و تسميه «بشر» از بشره (پوست) به اعتبار
[65]. جلالالدين سيوطي؛ المزهر؛ ج1، ص399-400، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص38.
اينکه آدمي، ظاهر پوستش آشکار است، نشئت ميگيرد.[66]
3. ابن انباري محمدبن قاسم (م 328 ه .): وي نيز به تبعيّت از ابن أعرابي ترادف را انکار ميکند و پس از نقل سخن وي در مورد اسباب ترادف و اينکه هر دو لفظ بهظاهر مترادف هر کدام ويژگي خاصي دارد و اينکه هر تسميه و نامگذاري [حتّي در غير ترادف] دليل خاصي دارد در شرح و توضيح آن ميافزايد: «ابناعرابي معتقد است مکه را از آن جهت مکه مينامند که مردم به سوي آن جذب ميشوند[67] و «بصره» را از آن جهت بصره ميگويند که داراي سنگهاي سفيد و نرم است[68] و «کوفه» را از آن جهت کوفه مينامند که مردم در آنجا ازدحام ميکنند[69] و اين کلمه مشتق از قول عرب است که ميگويد: «قد تکوّف الرملُ تکوّفا»:[70] شنها پشته و بر روي هم جمع شد.
4. ابن فارس (احمد، م 395 ه .): نيز از جمله منکران ترادف است. وي به پيروي از ثعلب و ابن أعرابي در مورد ترادف ميگويد: «گاهي يک معنا به نامهاي گوناگون ناميده ميشود؛ مانند «السيف»،«المهنّد»و «الصارم»و نظر ما درباره اين گونه نامها اين است که براي يک معنا بيش از يک نام نيست و بقيه نامها در حقيقت صفات آن است».[71]
5. ابندرستويه (م 347 ه .): در قرن چهارم هجري بحث درباره ترادف و مخالفت با آن
[66]. جلالالدين سيوطي؛ المزهر؛ ج1، ص403. محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص39.
[67]. در لسان العرب در وجه نامگذاري مکه آمده مکه را از آن جهت مکه گويند که سرزميني کم آب است و مردم آب را از دل آن استخراج ميکنند و مک به معناي مص استخراج و مکيدناست. برخي گويند: از آن جهت مکه ناميده شده که ستمکار در آن را هلاک ميکند و مک به معناي هلاک کردن است (ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج137، ص161، «مکک»).
[68]. در صحاح جوهري آمده است:«بصره»عبارت است از سنگهاي سستي که متمايل به سفيدي است ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج1، ص420، «بصر».
[69]. کوفه يعني ماسه انبوه و برخي گفتهاند: هر ماسهاي به آن کوفه گفته ميشود. ابن سيده گويد: سبب نامگذاري کوفه اين است که سعدبن ابي وقّاص وقتي خواست شهر کوفه را بنا کند، گفت: «تکوّفوا في هذاالمکان»: در اين مکان گردآييد ابنمنظور؛ لسان العرب؛ ج12، ص188، «کوف».
[70]. محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص40.
[71]. همان، ص43.
به دست ابندرستويه بالا گرفت. وي ميگويد: «بر خلاف آنچه لغويان و نحويان ميپندارند محال است دو لفظ مختلف داراي يک معنا باشند؛ آنان تنها از عرب شنيدهاند که آن الفاظ را در معاني مختلفي که در جانشان جايگزين است به صورت طبيعي و بر طبق عرف و عادتي که دارند بهکار ميبرند و شنوندگان وجه تسميه و نامگذاري آن معاني را به اين الفاظ و فرق ميان آنها را نشناختهاند؛ ازاينرو پنداشتهاند اين الفاظ داراي يک معنا هستند و از پيش خود اين الفاظي که در حقيقت داراي معاني مختلف هستند (و درظاهر مترادف به نظر ميرسند) به ترادف وصف کردهاند. بنابراين، اگر ايشان (لغويان و نحويان) الفاظ بهظاهر مترادف را درست از عرب روايت کرده باشند، در وصف آن الفاظ به ترادف که مغاير با فلسفه و حکمت وضع لغت است اشتباه کردهاند. موضوع ترادف تحقّق نمييابد مگر در دو زبان و دو لغت متباين (مثلاً عربي و فارسي) و يا اگر در يک زبان دو لفظ درظاهر به يک معنا بهکار رفته يا در حقيقت در دو معناي مختلف استعمال شده (هرچند اصل مفهوم يکي باشد و جهت معنوي هر يک مختلف باشد) و يا اينکه معنايي به معناي ديگر تشبيه شده[72] (و توهّم وحدت معنوي و در نتيجه توهّم ترادف شده است؛ مانند شجاع و اَسَد). همچنين وي کاربرد هر يک از حروف جر را به جاي حرف جر ديگر (که خود نوعي ترادف است) مردود ميدانسته ميگويد: «اعتقاد به جواز استعمال حرف جري به جاي حرف جر ديگر، موجب ابطال حقيقت وضع لغت و سبب لغو فلسفه وضع لغوي و اعتقاد بر امري است که خلاف مقتضاي عقل و قياس است».[73]
6. ابوهلال عسکري (م 395 ه .): وي نيز در زمره مخالفان ترادف است و به همين سبب براي بيان فرقهاي لغات بهظاهر مترادف، کتاب الفروق في اللغة را تأليف کرد و در آغاز کتاب آشکارا ترادف را ردّ کرده، ميگويد: «دليل بر اينکه اختلاف عبارتها و اسمها
[72]. جلالالدين السيوطي؛ المزهر؛ ج1، ص384، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص44.
[73]. ابوهلال عسکري؛ معجم الفروق اللّغوية؛ ص16، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص44. نصّ عبارت ابو هلال عسکري چنين است: «في جواز تعاقبها اِبطال حقيقة اللغة و إفساد الحکمة فيها و القول بخلاف ما يوجبه العقل و القياس».
موجب اختلاف معاني است اين است که اسم کلمهاي است که دلالت بر معنا ميکند و در حقيقت اين دلالت نوعي اشاره به معناست. هرگاه يکبار به چيزي اشاره شود و با آن اشاره مشخص گردد، اشاره به آن براي بار دوم و سوم با اسم ديگر بيفايده است و واضع کار بيفايده انجام نميدهد؛ اما اگر بار دوم و سوم با لفظ دوم و سوم و به عبارت ديگر با اشاره دوم و سوم به معنايي غير از معناي نخست و مشاراليه اوّل دلالت کند (اشاره نمايد) ميتواند اين اشاره يا دلالت دوم و سوم درست باشد و اين دليل بر اين است که هر دو اسم که در يک زبان و يک لغت به يک معنا و يا بر يک ذات دلالت ميکند، در معناي هر يک از اين الفاظ براي اشاره و دلالتي غير از جهت دلالت و اشاره لفظ ديگر در نظر گرفته شده است؛ در غير اين صورت و در صورتي که جهت دلالت هر دو لفظ کاملاً يکسان باشد، وضع لفظ دوم زايد و غيرضروري ميگردد و دانشمندان محقّق هم بر اين عقيدهاند.[74]
نيز در تأکيد نفي ترادف به لفظ «لبّ» مثال زده، ميگويد: هرچند ما (مخالفان ترادف) لُبّ را به عقل تفسير ميکنيم؛ اما اين بدان معنا نيست که «لبّ» همان «عقل» است؛ بلکه جهت مفهوم لفظ اوّل غير از جهت مفهوم لفظ دوم است.[75]
بررسي اقوال و آراي زبانشناسان يادشده نشان ميدهد که آنان هرچند منکر و مخالف وقوع ترادف در کلام عرب هستند، باوجود اين ضمن گفتهها و نوشتههايشان اقرار به تحقّق ترادف مشاهده ميشود که در زير به نمونهاي از اين اقوال اشاره ميشود:
ابن جنّي از قول ثعلب (احمد بن يحيي) نقل ميکند که وي ميگفت: ابن أعرابي اين بيت را برايم خواند:
و موضع زَبْن لا أريدُ مبيتَه کأني به من شِدَّة الروع آنس
[74]. ابوهلال عسکري؛ معجم الفروق اللّغويّة، ص13، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص48.
[75]. محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص16.
و چه بسا جايگاه تنگي که نميخواهم در آن شب را به روز آورم و گويي از شدت ترس و وحشت به آن خو گرفتهام.
بزرگي از اصحاب و ياران وي گفت:«اين بيت را پيش از اين براي ما چنين روايت نکردي،بلکه به جاي «زين» لفظ «ضيق» بهکار بردي. ابن أعرابي در پاسخ وي گفت: «و سبحان الله (تعجب است)! مدتي است با ما همنشيني داري و هنوز نميداني «ضيق» و «زين» به يک معناست!».
خداي - سبحانه - که بزرگوارترين گوينده است ميگويد: «قُلِ هدْعُوا هللّههَ أَوِ هدْعُوا هلرَّحْمـهنَ أَيّاماً ماتَدْعُوا فَلَهُ الأَسْماءُ هلحُسْنيه»:[76] بگو چه ذات او را اللّه ناميده يا رحمان، به هر نام که او را ناميد، براي اوست نامهاي نيکو.
نيز رسول خدا(ص) گفته است: «قرآن بر هفت لغت نازل شده که همه آنها شافي و کافي است.[77] نيز همين ابن أعرابي که مخالف ترادف است براي برخي از اسمهاي ذات و نيز براي برخي افعال الفاظ مترادفي را جمعآوري کرده، ميگويد:«به عمامه، شوذ، السِّب، المقطعة، العصابة، العصاب، التاج و المکورة گفته ميشود».[78] نيز فرهنگهاي عربي، بسياري از افعالي را که داراي يک معنا هستند از وي نقل ميکنند؛ چنانکه در لسان العرب آمده است: «زلعته و سلقته و دثثته و عصوته و هروته و فأوته بمعني واحد».[79]
همچنين ثعلب نيز مانند استادش ابن أعرابي دچار اين تناقض شده و در عين اينکه منکر ترادف است الفاظي را که به يک معنايند در کتاب مجالس ثعلب نقل کرده است؛
از جمله اينکه ميگويد:«ثوب خلق و أخلاق، سَمَل و أسمال و مزق و شبارق و
طرائق و طرايد و مشق... بمعني».[80]
[76]. اسراء: 110.
[77]. ابن جنّي؛ الخصائص؛ ج2، ص469، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص38.
[78]. جلالالدين سيوطي؛ المزهر؛ ج1، ص410، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص38.
[79]. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج6، ص69، «زلع». الجامع لمعاني هذه الأفعال هو «الضرب».
[80]. جلالالدين سيوطي؛ المزهر؛ ج1، ص411، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص40.
نيز ابن أنباري همانند ابن أعرابي و ثعلب دچار اين تناقض شده، در عين اينکه منکر ترادف است آشکارا در بحث تقسيم نسبت هر لفظي به لفظ ديگر از نظر معنا، ميگويد: «و قسم ديگري از الفاظ آن الفاظي است که داراي يک معناست؛ مانند: البرّ و الحنطة، العير و الحمار، الذئب و السيد، جلس و قعد، ذهب و مضي».[81]
همچنين ابن فارس از ديگر مخالفان ترادف از الفاظي نام ميبرد که داراي يک معنا هستند؛ از جمله ميگويد: «او داراي معطس و مرس و راعف زيباست و مقصود از اين اسمها «انف» (بيني) است و او داراي هاوي و تليل و ابريق نيکوست و مقصود از اين اسمها معناي «جيد» (گردن) است و آنها اضلاع، حواني و جوانح است و مقصود از اين اسمها همان اضلاع (پهلوها)ست و آنها طبائع، سلائق، نحائت و الضرائب است و مقصود از اين اسمها همان طبائع (طبيعتها) است.[82]
نيز همين ابن فارس کتابي در اضداد تأليف کرده، دلايل منکران اضداد را بيان و سپس آنها را رد کرده است و همين موافقت با استعمال لفظ در دو معناي متضاد در حقيقت دليل موافقت او و اعتراف او به وجود ترادف است. وي ميگويد:
«و من سنن العرب في الأسماء ان يسموا المتضادين باسم واحد، نحو الجَوْن للأسود و الجون للأبيض»:[83] جون به معناي سياه و جون به معناي سفيد است»: چنانکه ملاحظه ميشود لازمه کاربرد جون به معناي ابيض و اسود دو صفت متضاد اين است که از يک سو جون مترادف ابيض و از سوي ديگر مترادف اسود است.[84]
همچنين ابوهلال عسکري که خود مؤلّف کتاب مجمم الفروق اللغويّة و از مخالفان ترادف است، کتاب التلخيص في معرفة اسماء الأشياء را که متضمن اسمهاي مختلف براي
[81]. جلالالدين سيوطي؛ المزهر؛ ج1، ص399.
[82]. احمدبنفارس؛ متخير الالفاظ؛ ص233-235، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص43.
[83]. محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛، ص43.
[84]. همان.
مسمّاي واحد است تأليف کرد و در آن بسياري از مترادفات را ذکر کرد؛ حتّي در کتاب معجم الفروق اللغويّه به برخي از مترادفات اشاره کرد و از باب مثال ميگويد: «لفظ نفس مشترک است و بر روح و ذات دلالت دارد». اعتراف او به تحقّق مشترک در اين کتاب اعتراف به وجود ترادف ميان نفس و روح از يک سو و ميان نفس و ذات از سوي ديگر است و نيز مثالهايي از قرآن کريم آورده و در آن برخي کلمات را به مترادف تفسير کرده است؛ از جمله ميگويد: به نظر ما معناي «آثرک اللّه» در گفتار خداوند متعال: «آثَرَكَ اللّههُ عَلَيْنا»[85] به معناي فضّلک اللّه است.[86]
وقتي که در گفتهها و نوشتههاي منکران ترادف تأمّل کنيم و مواردي را که در آن انکار ترادف مطرح کردهاند در جنب مواردي که به ترادف و وجود چند لفظ براي يک معنا اقرار کردهاند، قرار دهيم درمييابيم که از حقيقت و واقعيت لغوي دور نشدهاند و سخني به گزاف نگفتهاند. شايد دور از حقيقت نباشد اگر بگوييم منکران ترادف با دقت نظر و عمق تفکرشان به آن نتيجهاي رسيدهاند که علم زبانشناسي جديد رسيده است و ميان ترادف کامل و موارد شبه ترادف فرق گذاشته است؛ يعني ترادف کامل را انکار کرده، اما شبه ترادف را اثبات کرده است و اين امر موجب تناقض ميان اثبات و انکار ترادف نيست، بلکه رأي به وجود مترادف و شبه مترادف يک نظريّه اساسي و کلي است که مسئله را از ابعاد مختلف مورد بررسي قرار ميدهد. نيز اينگونه است وضع لغويان و زبانشناسان گذشته که منکرترادف ميباشند؛ آنان ترادف کامل ميان دو لفظ را از جهت معناي خاص فرعي، از نظر ريشهيابي تاريخي، انکار ميکنند، اما اينکه دو لفظ در يک معناي عام يا در دو معناي متقارب يا متداخل اشتراک داشته باشند و دقت فرق معنوي آن دو لفظ در لغت گفتمان عمومي مورد توجه نباشد اين نوع
[85]. يوسف: 91.
[86]. ابوهلال عسکري؛ معجم الفروق اللّغويّة؛ ص118، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص51.
اشتراک در معنا و يا به عبارت ديگر ترادف را انکار نميکنند. آنان ميان دو سطح کاربرد الفاظ (سطح گفتمان عمومي و سطح گفتمان خواص که مقتضي دقت در دلالت معنوي الفاظ است) فرق ميگذارند. دليل براينامر مطلبي است که از پيش از ابوهلال عسکري نقل شد که گفت: «هرچند ما (مخالفان ترادف) لبّ را به عقل تفسير ميکنيم؛ اما اين بدان معنا نيست که لبّ همان عقل است»،[87] بلکه هر کدام به يک جهت معنوي اشاره دارد که آن ديگري به آن جهت اشاره ندارد. بنابراين تفسير لبّ به عقل براي تقريب معنا در گفتمان عمومي درست است؛ زيرا ميان دو لفظ در بخش عمدهاي از معنا تطابق وجود دارد و بديهي است تقريب معنا به ذهن مخاطب و شنونده غير از بيان دقيق معناي خاص لفظ است که اينامر مربوط به عموم مردم نيست، بلکه ويژه دانشمندان و محقّقان زبانشناس است که معتقدند دو لفظ ممکن است داراي يک معني باشند وليکن هر يک از آن دو لفظ داراي ويژگي خاص معنوي است که آن را از لفظ ديگر جدا ميسازد. بنابراين دو لفظ ممکن است از نظر معناي عام اوّل مترادف باشند، اما از نظر معناي فرعي خاص هريک متباين. بنابراين اگر دو جنبه اصل وضع الفاظ و دقت در استعمال اصلي آنها از يک سو و استعمال رايج آنها بدون توجه به جنبه خاص معنوي از سوي ديگر در کنار هم قرار گيرد، آشکار ميشود که هيچ تناقضي در گفتار منکران ترادف از جهت انکار ترادف همزمان با اثبات آن وجود ندارد؛ چرا که از يک جهت بسياري از معاني اين الفاظ مترادف معناي ثانوي و مجازي است که بر اثر کثرت استعمال، حقيقت ثانوي شده است[88] و از جهت ديگر در هر يک از اين الفاظ يک خصوصيت معنوي در نظر گرفته شده که در ديگري وجود ندارد؛ چنانکه در مثال لبّ و عقل بيان شد.
[87]. ابوهلال العسکري؛ معجم الفروق اللغويّة؛ ص16. همين اثر، ص17.
[88]. حاکم مالک زيادي؛ الترادف في اللّغة؛ ص110، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص54.
موافقان وجود ترادف از زبانشناسان قديم
وقتي به کاوش درباره موافقان ترادف ميپردازيم ميبينيم بيشتر ايشان الفاظ مترادف را در تأليفاتشان آوردهاند بدون اينکه توجّهي به جنبه نظري آن داشته باشند و در حقيقت عقيده و نظر روشني از آنان درباره ترادف به دست نميآيد؛ زيرا از نظر آنان ترادف يک امر قطعي است و نيازي به اثبات ندارد؛ از جمله اين دسته از قائلان به ترادف ابوزيد انصاري است که دکتر ابراهيم سيد درباره او ميگويد: «افزون بر آنچه از وي درباره الفاظ مترادف نقل شده، نزد من بسياري از الفاظ مترادف گردآوري شده که در کتاب لسان العرب از قول وي (ابوزيد انصاري) نقل شده است».[89]
بيشتر موافقان ترادف همانند ابوزيد به نقل مثالهايي از الفاظ مترادف اکتفا کردهاند و به بحث و بررسي درباره اصل و منشأ آن و علل پيدايش ترادف نپرداختهاند.
در ميان زبانشناسان موافق ترادف از جمله کساني که ترادف را از جنبههاي مختلف بررسي کردهاند ميتوان از دو لغوي معروف، ابو علي فارسي و ابن جنّي نام برد که در سطور زير به نظرشان در اين باره اشاره ميشود:
1. ابوعلي فارسي (م 377 ه .): وي ترادف را تأييد ميکرد؛ چنانکه شاگردش ابن جنّي در پايان بحث از تلاقي معاني در لفظهاي مختلف به اين موضوع اشاره کرده،
[89]. ابوزيد انصاري؛ واثره في دراسة اللّغة؛ ص152، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص55.
ميگويد: «ابوعلي - که رحمت خدا بر او باد - ترادف را نيکو ميشمرد و در مباحثاتش به آن اشاره ميکرد و آنچه از الفاظ مترادف به يادش ميآمد بيان ميکرد».[90] ابن جنّي براي اثبات ترادف با مثالهايي از قول ابو علي شاهد ميآورد؛ از جمله ميگويد ابوعلي
- رحمهاللّه - گفت: «به ابر «حبّي» گفته ميشود؛ همانگونه که «سحاب» هم گفته ميشود. حبّي از آن جهت گفته ميشود که «حبّي» بر وزن «فعيل» از فعل «حَبا و حبوا» گرفته شده و فعل «حبا» از مصدر «حَبْو» به معناي نزديک شدن است و يا به معناي خزيدن و گويي ابر به سبب سنگيني به زمين نزديک ميشود و يا ميخزد و ازآنرو به آن «سحاب» گفته ميشود که رشتههاي دامنش را همراه خود ميکشد و «سَحْب» مصدر «سَحَبَ» به معناي کشيدن است».[91]
7. ابن جنّي (م 392 ه .): وي از پيشروان و مدافعان نظريّه ترادف است و آن (ترادف) را يکي از امتيازات لغت عربي ميداند و در کتاب الخصائص بابي را به نام «تلاقي المعاني علي اختلاف الأصول و المباني» (تلاقي معاني با يکديگر با وجود اختلاف اصول و مباني الفاظ) به اين منظور اختصاص داده، مثالهايي در توضيح آن آورده است و بيشتر نظريّات منکران ترادف را مورد بررسي قرار داده، گاهي آشکارا و گاهي به اشاره ردّ کرده است. وي در تأييد نظريّه ترادف ميگويد: «ترادف فصلي نيکو و مطلوب در علم لغت عربي است واز دلايل قوي و محکم شرافت و فضيلت اين لغت است».[92] آنگاه در تبيين و شرح اين نظريّه ميگويد: «گاهي براي يک معنا اسمهاي بسياري وضع شده است و وقتي از اصل هر اسمي از اين اسمها بحث ميکني ميبيني معناي آن به معناي لفظ ديگر منتهي ميشود».[93]
همانگونه که اشاره شد وي بابي را که به موضوع ترادف اختصاص داده باب «تلاقي المعاني علي اختلاف الأصول و المباني» ناميده است. بنابراين ميزان ترادف در نظر وي
[90]. ابن جنّي؛ الخصائص؛ ج2، ص135، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن کريم؛ ص55.
[91]. ابن جنّي؛ الخصائص؛ ص128.
[92]. همان، ص115-123، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص58.
[93]. ابن جنّي؛ الخصائص؛ ص115-123.
تلاقي و برخورد معاني الفاظ با يکديگر پس از تأمّل در اصول و ريشه آنها ميباشد؛ سپس وي به تطبيق اين ميزان در بسياري از مترادفات ميپردازد، تا صحّت اين مقياس را در بسياري از مترادفات به اثبات رساند. از جمله از ريشه و اصول الفاظ مترادف «خليقة» (خُلْق و خوي) مانند الطبيعة والنحيتة، والغريزة، والنقيبة، والضريبة، والنحيزة، والسجية، والطريقة، والسجيحة، والسليقة - از الفاظ مذکور که مرادف (الخليقة) ميباشد - بحث ميکند و ميگويد: همه (الفاظ) اين معاني (که براي مفهوم «خليفة») بهکار رفته بر اين معنا دلالت دارد که هر يک از الفاظ مترادف با جهت معنايي خود مؤانست، انعطاف، هماهنگي و همراهي دارد.[94] نيز در اسمهاي مترادف ديگري مانند الفاظ مترادف «حاجة» و «سحاب» و اسمهاي صاحبان مال و اسمهاي مترادف الدم (خون) و الذهب (طلا) و الفضه (نقره)، همين مقياس را بهکار ميبرد؛ براي نمونه، درباره اسمهاي مختلف ذهب (طلا) ميگويد: «سبب تسميه و نامگذاري طلا به «ذهب» اين است که طلا تا وقتي که تصفيه نشده و آميخته با خاک است همانند چيزي از بين رفتني است. گويا خاک موجب از بين رفتن آن است و يا چون عنصري کمياب است گويي مفقود و از بين رفته است و به همين ترتيب چون وجود اين
[94]. ابن جنّي؛ الخصائص؛ ص118، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص59. براي توضيح سخن ابن جنّي مبني بر هماهنگي ميان لفظ و معنا وجه تسميه وجوه فعلي هر يک از مترادفات «خليقة» را در زير ميآوريم:
«طبيعة» اسم است از: «طَبَع الشيءَ، طَبْعا، طِباعة» (آن چيز را در قالبي ريخت و صورتگري کرد).
«غريزة» اسم است از: «غَرَزَ الشيءَ في الشيءَ، غَرْزا» (آن چيز را در آن چيز ثابت و استوار کرد).
«نقيبة» اسم است از: «نَقَبَ الحائطُ، نَقْبا» (ديوار را سوراخ کرد و شکافت).
«ضريبة» اسم است از: «ضَرَبَ الخاتَمِ، ضَرْبا» (انگشتر را از چيزهاي زينتي و فلزات قالبريزي کرد و ريخت).
«نحيزة» اسم است از: «نَحَزَ النسيجةَ، نَحْزا» (دفته را کشيد تا پودها محکم شود[دربافتن پارچه]).
«سجيّة» اسم است از: «سَجَا الشيءُ، سَجْوا» (آن چيز ادامه يافت؛ استمرار پيدا کرد). «سجيحه» اسم است از: «سَجَح الخدُّ و الوجهَ سَجْحا، سجاحة» (صورت و گونه لطيف و کشيده و معتدل است).
«طريقة» اسم است از: «طَرَق الطريقَ، طَرْقا» (از آن راه حرکت کرد، رفت).
با بيان مبدأ اشتقاق فعلي اين اسمهاي مترادف، بهخوبي روشن ميشود که هر اسم مترادفي
عنصر در دنيا اندک است، براي آن اسمي از ريشه ذهاب (رفتن) نه رفتن به معناي مشهور، بلکه به معناي از بين رفتن گرفته شده است. به همين سبب که طلا ناياب و يا کمياب است و گويي از بين رفته و نابود شده است از «تبار» به معناي هلاک، اسم «تِبر» براي آن وضع گرديده است و به آن تِبر گفته نميشود مگر تا زماني که آميخته با خاک معدن ميباشد و يا شکسته و بدون ريخت و قالب است. دليل اينکه در اين نامگذاري معناي آميختگي با خاک ملحوظ شده اين است که وقتي تصفيه ميشود از همين معناي سرهشدن و تصفيهشدن اسمهايي براي آن متناسب با همين معنا انتخاب شده و به آن «خِلاص»، «ابريز» و «عقيان» اطلاق شده که به ترتيب «خِلاص» بروزن «فِعال» از «تخلّص» (خالصشدن و سرهشدن) و «ابريز» بروزن «افعيل» از «بَرَزُ بُروزا» (ظاهرشدن و آشکارشدن) و «عِقيان» بروزن «فِعلان» از «عَقَي الصبيِ عقيا» (کودک ماموزي را از شکم خود بيرون انداخت) مشتق شده است و به اين دليل به طلا پس از خالصشدن، عقيان گفته ميشود که از دل خاک خارج ميشود».[95]
با اينکه ابن جنّي به علل تسميه - که دليل منکران ترادف است و بدان براي فروق لغوي استشهاد ميکنند - آشکارا در همان باب «تلاقي المعاني...» ترادف را اثبات ميکند و ميگويد: «اين بابي است که در آن ميان معاني بدون در نظر گرفتن الفاظ جمع ميشود. پس آن را درياب و با تأنّي و حوصله آن را فراگير که برايت جالب و سودبخش است».[96]
8. ابن اثير (م 606 ه .): وي نيز يکي از موافقان نظريّه ترادف است و چنانکه گذشت کتابي به نام المرصّع تدوين نموده و باب سوم آن را به اسمهايي که بر يک مسمّا دلالت ميکنند اختصاص داده، ميگويد: «اسمهاي مترادف اسمايياند که لفظشان مختلف و معنايشان يکي است و داخل در يک حقيقت ميباشند.[97] اعتقاد وي به وجود ترادف از لابهلاي آرا و عقايدش در باره مسائل مختلف ثابت ميشود؛ از جمله معتقد است مقصود
[95]. ابن جنّي؛ الخصائص؛ ص126-127، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص59.
[96]. ابن جنّي؛ الخصائص؛ ص135، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص65.
[97]. ابن أثير، المرصّع؛ ص352، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص58.
از احرف سبعه (هفت لفظ قرائت قرآن) در حديث معروف «ان هذا القرآن انزل علي سبعة احرف»: اين قرآن بر هفت لفظ نازل شده است، هفت لغت از لغات عرب است.[98] ضياء الدين عتر[99] نيز از قول وي نقل ميکند: «گروهي از جاهلان را ديدم که وقتي به آنها گفته ميشد اين لفظ زيباست و اين لفظ ناهنجار، انکار ميکردند و ميگفتند همه الفاظ زيبايند و واضع لغت، لفظ نازيبا وضع نکرده است. شخصي که ميان لفظ غُصْن (شاخه) و لفظ عَسلوج (به همان معنا) و ميان لفظ مدامه (خمر) و لفظ اسفنط (به همان معنا) و لفظ سيف (شمشير) و لفظ خنشليل (به همان معنا) و ميان لفظ اسد (شير) و لفظ فَدَوکس (به همان معنا) فرق نگذارد سزاوار است مورد خطاب قرار نگيرد و به او پاسخي داده نشود و به حال خود رها شود».
[98]. محمد طبري؛ جامع البيان؛ ج1، صص48 و 50، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص112.
[99]. ضياءالدين عتر؛ المعجزة الخالدة؛ ص202، به نقل از: محمد منجّد؛ الترادف في القرآن الکريم؛ ص122.