فهرست مطالب |
عليمحمد يزدي
مرکز فرهنگ و معارف قرآن
عليمحمد يزدي
مرکز فرهنگ و معارف قرآن
شناخت و شناساندن قرآن، همزمان با نزول آن، در دستور کار مسلمانان قرار گرفت، و اولياي دين يکي پس از ديگري مردم را به آن ترغيب و تشويق کردند. پيشنيازهاي شناخت قرآن با گذشت زمان کشف ميشد و انديشمندان ديني در رفع اين نياز کوشيدند تا موانع را از سر راه فهم عميق قرآن بردارند و در اين راه آثار بسيار ارزشمندي را به يادگار گذاشتند. بسياري از ابزارهاي درک ظواهر قرآن، نزد عموم مردم _ حتي کافران _ وجود داشته و دارد؛ ولي کساني که سالياني با قرآن خو گرفته و تدبر در آن را تکليف خود دانستهاند، به ابزاري ديگر دست يافتهاند که فهم عميقتر معارف آن را به دنبال داشته است؛ از جمله تحقيقات ارزشمند، کتاب پيش روي شماست که درصدد تبيين روش قرآن در بيان سرگذشتها، احکام، عقايد، مواعظ، امر، نهي، انذار و ... است. هر کتابي، خود، آينه شيوهاي است که پديدآورنده آن پي گرفته و با کشف آن روشهاست که ميتوان به مراد گوينده نزديک شد، و قرآن به دليل نزولش براي مردم از اين قاعده استثنا نميشود. با پيبردن به سبک بيان قرآن، حقايق اين کتاب آسماني، نه تنها رنگ اصلي خود را از کف نميدهد بلکه جلوههاي بيشتري از آن کشف ميگردد. حجتالاسلام والمسلمين عليمحمد يزدي(زيد عزه)، عضو هيئت علمي پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، با سيري در
کتابهاي تفسيري و قرآني آنچه را در اين مقوله کارآمد ديده، به قرآنپژوهان عرضه کرده است تا توجه به شيوه قرآن در بيان حقايق را به اندوختههاي خويش بيفزايند و در فهم قرآن از آن مدد گيرند. اين تحقيق با نظارت انديشمند محترم جناب حجتالاسلام والمسلمين محامي(زيد عزه)، در گروه تفسير موضوعي مرکز سامان يافته است، اميد دارد که با اين گام به جامعه قرآني خدمتي کرده باشد. اينجانب از مؤلف ارجمند و ناظر محترم که با زحمات خود سبب ارائه اين پژوهش شايسته به جامعه علمي کشور شدند سپاسگزاري مينمايم. در پايان سخن، تذکر چند نکته ضروري مينمايد:
1. از آنجا که مخاطب اين متن، دانشجويان و فضلايحوزههاي علميه است، از ترجمه برخي عبارات صرفنظر گرديده و در ارائه برخي از مطالب به اشاره و اختصار اکتفا شده است. در ترجمه آيات، بيشترين بهره از ترجمهاي برده شده که به قلم فاضل توانا، حجتالاسلام والمسلمين سيد محمدرضا صفوي(حفظه الله)، بر اساس الميزان علامه طباطبايي(ره)، رقم خورده است؛ جز برخي از موارد که با آن تفاوتهايي دارد.
2. اين مرکز، همواره از نقدهاي علمي و نظريهپردازي در حوزه علوم و معارف قرآن استقبال ميکند.
3. از همه کساني که در بهثمر نشستن اين تلاشِ علمي سهمي داشتهاند، به ويژه حجتالاسلام والمسلمين محمدعلي محمدي مدير محترم گروه تفسير موضوعي و حجتالاسلام والمسلمين جناب آقاي حبيبالله احمدي(زيد عزه)، ارزياب محترم شوراي پژوهشي مرکز، سپاسگزاري مينمايم.
محمد صادق يوسفي مقدم
مدير مرکز فرهنگ و معارف قرآن
علم تفسير زماني هويت مستقلّي به خود گرفت و علمي ممتاز از علوم ديگر بهشمار آمد که دانشمندان تفسير تا حدي توانستند شيوههاي قرآن را در بيان حقايق و معارف تشخيص دهند و اسلوبها، عادتها، عرف، نظم و بافت بياني قرآن را کشف کنند.
شاخصهايي که در شناخت سبک ارائه موضوع در قرآن در اين نوشته محور بررسي قرار ميگيرند، عبارتاند از:
زبان قرآن، فراعصري بودن آن، بطن قرآن، ساختار ظاهري آن در واژهها و ترکيبهاي سخن، شيوههاي بلاغي تمثيل و تأکيد، سبکهاي داستاني، روش گزارش گفتهها و کردارهاي ديگران، تعليقهها، ابتکارات گفتاري و ادب گفتگوي قرآن با مخاطبان.
با بررسي آن شاخصها ميتوان در فهم متن قرآن از سقوط در خطاي کساني که قرآن را کتابي نظير تأليفات ديگر قرار دادهاند، رهايي يافت.
زبان قرآن را در بيان معارف، بايد با بررسي درون قرآن (آنگونه که هست) دريافت؛ نه بر اساس انتظارات بيروني از دين (آنگونه که ديگران پنداشتهاند که قرآن بايد آنچنان باشد).
قرآن خود بهترين معرف سبک خويش است و در قالب توصيف خود يا
برگزيدن مکرر يک سبک، مخاطب را با اسلوبهاي گفتارياش آشنا ساخته است. بررسي آيات توصيفگر قرآن، راهگشاي شناخت شاخصهاي اسلوب آن خواهد بود. با تحقيق در اين دسته از آيات به نتايج زير ميتوان دست يافت:
1. داستانهاي قرآن بر اساس واقعيت بيان شده، نه بر پايه افسانههاي تخيلي يا برخاسته از مماشات با باورها و خاطرههاي دانشمندان معاصر بعثت.
2. آموزههاي قرآن فراعصري است و فهم مردم عصر نزول و تصورات درست و نادرست آنان تأثيري در گزينش حقايق و معارف قرآن نداشته است.
3. قرآن علاوه بر مفاهيمي که با ظاهر الفاظ خود تفهيم کرده، در باطن الفاظ نيز معاني و مقاصدي بهصورت پلکاني و قابل فهم تدريجي به تناسب مخاطبان خويش، نهفته است.
4. واژهها و ترکيبهاي قرآني از هدف کلي قرآن که هدايت است، تأثير پذيرفته و در ساختار ظاهري، شيوههاي بياني، داستاني، نقلي، ادب گفتار و تعليقهها براي قرآن امتيازاتي به وجود آورده که در اين نوشته بهتفصيل به آن ويژگيها پرداخته خواهد شد.
شاخصه واقعنمايي
نخستين شرط تفسير هر کتاب، وفادارماندن به ساختاري است که در تدوين آن کتاب به کار رفته و مؤلف در معرفي کتاب خود از تعهد به آن ساختار خبر داده است. کتابي که نويسنده آن به افسانهبودن داستانهايش اعتراف ميکند، نميتواند بهگونهاي تفسير گردد که واقعنما جلوه کند و داستانهايي که گوينده آن از واقعيبودن ماجرا دم ميزند، نبايد افسانه قلمداد شود. کساني که پنداشتهاند قرآن از داستانهاي پذيرفتهشده در بين يهوديان و مشرکان عصر خويش براي تمثيل مقاصد معرفتياش بهره ميبرد و به درستي و نادرستي آن کاري ندارد، چه منکر آسمانيبودن قرآن باشند و يا به صداقت و حقانيت آن ايمان داشته باشند، چه آن را کلام خداوند بدانند و يا ساخته دست بشر بخوانند، در تفسير آن راه خطا رفتهاند و سخني بر خلاف پيشفرضهاي قرآن گفتهاند؛ زيرا کتابي که تمام گفتههاي خود را حقيقت ميخواند بايد تفسير آن نيز همان ديدگاه را منعکس سازد. همانگونه که تفسير کليله و دمنه بهگونهاي که داستانهايش واقعي جلوه کند خطاست، تفسير تاريخ طبري نيز بهگونهاي که حوادث آن تخيل محض خوانده شود، ناصواب است، گرچه مفسر آن و اين،
هرگز نويسندگان آن دو کتاب را به صداقت متصف نداند. نميگوييم چون قرآن کلام خداوند است در داستانهايي که از پيامبران روايت کرده، نظر به واقعيت داشته است، بلکه ميگوييم: قرآن و هر کتاب ديگري که تفسير ميشود، بايد بهگونهاي توصيف گردد و در جايگاهي نشانده شود که خود ادعاي آن وصف و آن جايگاه را دارد. در اين صورت است که ميتوان ادعا کرد آنچه در اين کتاب هست، در تفسير آن هم وجود دارد وگرنه کتاب به راهي رفته و تفسير آن به راهي ديگر ميرود.[1]
اوصاف فراواني که قرآن براي خويش برميشمرد، ميتواند مبنا و محور تحقيق در باره واقعنمابودن زبان قرآن قرار گيرد. قرآن مدّعي حقبودن گفتهها، داستانها، وعدهها و تهديدهايش است و بر آن پافشاري دارد. آياتي که بر اين حقيقت دلالت دارد از اين قرار است:
1. قرآن سخن نهايي است (إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ * وَما هُوَ بِالْهَزْلِ).[2]
2. قرآن بيان کننده حقيقت است (وَإِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَري أَعْينَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ * وَما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللهِ وَما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ)؛[3] (و اِنَّهُ لَحَقُّ اليقين).[4]
[1]. ر.ک: سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج7، ص165 - 166.
[2]. که اين [قرآن] سخني است جدا کننده [حق از باطل] و آن هرگز شوخي نيست (طارق: 13 - 14).
[3]. و هنگامي که آنچه را به سوي پيامبر نازل شده است ميشنوند، ميبيني بر اثر آن حقّي که شناختهاند، چشمانشان از اشک لبريز ميشود ... و چيست ما را که به خدا و آن حقّي که براي ما آمده است ايمان نياوريم (مائده: 83 - 84).
[4]. و بهراستي آن، حقِّ مسلّم است (حاقه: 69، 51).
3. قرآن متمايزسازنده حقيقت از باطل است (تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الفُرقانَ عَلي عَبدِهِ لِيكونَ لِلعالَمينَ نَذيرا).[5]
4. قرآن در نزول و بقاي خود، پيراسته از نفوذ باطل است (و اِنَّه لَكِتابٌ عَزيز * لايأتيهِ الباطِـلُ مِن بَينِ يدَيهِ و لا مِن خَلفِهِ تَنزيلٌ مِن حَكيمٍ حَميد).[6]
5. قرآن از تناقضگويي و ناهماهنگي منزه است (أَفَلا يتَدَبَّرونَ القُرآنَ و لَو كانَ مِن عِندِ غَيرِ الله لَوَجَدوا فيهِ اختِلافـًا كَثيرا).[7]
6. قرآن نشئتگرفته از علم خداوند است (لكِنِ الله يشهَدُ بِمَا أَنزَلَ إِلَيكَ أَنزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلَئكَةُ يشهَدونَ وَ كَفَى بالله شهيدًا)؛[8] (ولَقَد جِئناهُم بِكِتابٍ فَصَّلناهُ عَلي عِلمٍ هُدًي و رَحمَةً لِقَومٍ يؤمِنون).[9]
7. قرآن استوارترين راهها را نشان ميدهد (اِنَّ هـذا القُرآنَ يهدي لِلَّتي هِي اَقوَمُ و يبَشِّرُ المُؤمِنينَ الَّذينَ يعمَلونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُم اَجرًا كَبيرا * و اَنَّ الَّذينَ لا يؤمِنونَ بِالآخِرَةِ اَعتَدنا لَهُم عَذابـًا اَليمـا).[10]
[5]. بلندمرتبه و والاست آن کسي که فرقان را بر بنده خود فرو فرستاد تا براي جهانيان اخطارکننده باشد (فرقان: 51).
[6]. و بهيقين، آن کتابي ارجمند است. باطل نه از پيش روي آن و نه از پشت سرش نميتواند آن را مغلوب سازد و از سوي حکيميستوده نازل گرديده است (فصلت: 41 و 42).
[7]. آيا در قرآن تدبّر نميکنند؟ اگر از نزد غير خدا بود، اختلاف بسياري در آن مييافتند (نساء: 82).
[8]. [آنان نزول وحي بر تو را قبول ندارند] ليکن خدا به آنچه به سوي تو نازل کرده است گواهي ميدهد. او آن را به علم خود نازل کرده است و فرشتگان نيز گواهي ميدهند و کافي است که خدا گواه باشد (نساء: 166).
[9]. و همانا ما براي آنان کتابي آورديم که آن را از روي علم تفصيل دادهايم تا هدايت و رحمتي باشد براي مردمي که ايمان ميآورند (اعراف: 52).
[10]. همانا اين قرآن به استوارترين آيين هدايت ميکند و به مؤمناني که کارهاي شايسته ميکنند مژده ميدهد که براي آنان مزدي بزرگ خواهد بود و اينکه براي کساني که به آخرت ايمان ندارند عذابي دردناک آماده کردهايم (اسراء: 9 - 10).
8. قرآن پيراسته از انحراف است (اَلحَمدُ لله الَّذي اَنزَلَ عَلي عَبدِهِ الكِتابَ و لَم يجعَل لَهُ عِوَجا * قَيمـًا لِينذِرَ بَأسـًا شَديدًا مِن لَدُنهُ و يبَشِّرَ المُؤمِنينَ).[11]
9. اجزاي قرآن با يکديگر هماهنگ هستند و با هم پيوند دارند (اَللّهُ نَزَّلَ اَحسَنَ الحَديثِ كِتابـًا مُتَشابِهـًا مَثانِي).[12]
10. معارف قرآن علم است (وَ لَئنِِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِى جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ الله مِن وَلىٍِّ وَ لَا نَصِير).[13]
11. افسانهخواندن قرآن ناروا است (واِذا تُتلي عَلَيهِم ءاياتُنا قالوا قَد سَمِعنا لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثلَ هـذا اِن هـذا اِلاّ اَساطيرُ الاَوَّلين).[14]
12. معارف قرآن با سنخ گفتار شاعرانه و خبرهاي خيالي کاهنان مغايرت کامل دارد (اِنَّهُ لَقَولُ رَسولٍ كَريم * و ما هُوَ بِقَولِ شاعِرٍ قَليلاً ما تُؤمِنُون * و لا بِقَولِ كاهِنٍ قَليلاً ما تَذَكَّرون * تَنزيلٌ مِن رَبِّ العالَمين).[15]
13. در قرآن دروغ و افترا به خداوند وجود ندارد (لَقَد كانَ في قَصَصِهِم عِبرَةٌ لاولِي الاَلبابِ ما كانَ حَديثـًا يفتَري و لـكِن تَصديقَ الَّذي بَينَ يدَيهِ و
[11]. ستايش مخصوص خداست که اين کتاب را بربندهاش نازل کرد و هيچگونه کجي در آن ننهاد؛ [کتابي] راست و درست تا در مورد عذابي سخت از جانب خود اخطار کند و به مؤمناني که کارهاي شايسته انجام ميدهند مژده دهد (کهف: 1 - 2).
[12]. خدا بهترين سخن را نازل کرده است؛ کتابي که آياتش مشابه يکديگر و مکرّر است (زمر: 23).
[13]. و بيگمان، اگر پس از آن علمي که براي تو حاصل شده است، از هوسهايشان پيروي کني، در برابر خدا هيچ يار و ياوري نخواهي داشت (بقره: 120).
[14]. و چون آيات ما بر آنان خوانده شود، ميگويند: بهخوبي شنيديم. اگر ميخواستيم، ما نيز مانند اين را ميگفتيم. اين جز افسانههاي پيشينيان نيست (انفال: 31).
[15]. که قطعاً آن [قرآن] سخنِ فرستادهاي است بزرگوار، و آن سخنِ يک شاعر نيست؛ شما اندکي ايمان ميآوريد و نه سخن يک کاهن است؛ شما اندکي متذکّر ميشويد. [قرآن] فروفرستادهاي از جانب پروردگار جهانيان است (حاقه: 40 - 43).
تَفصيلَ كُلِّ شَيءٍ و هُدًي و رَحمَةً لِقَومٍ يؤمِنون).[16]
14. قرآن برهان و نور است و ابهامي ندارد (يا اَيهَا النّاسُ قَدجاءَكُم بُرهانٌ مِن رَبِّكُم و اَنزَلنا اِلَيكُم نورًا مُبينا).[17]
15. رهروان راهي که قرآن معرفي کرده است در سلامت کاملاند (قَد جاءَكُم مِنَ الله نورٌ و كِتابٌ مُبين * يهدي بِهِ الله مَنِ اتَّبَعَ رِضوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ و يخرِجُهُم مِنَ الظُّـلُماتِ اِلَي النُّورِ بِاِذنِهِ و يهديهِم اِلي صِراطٍ مُستَقيم).[18]
برشمردن تمام اوصاف قرآن، نه با قالب اين نوشته سازگار است و نه براي شناخت واقعنمابودن قرآن؛ استقصاي آن وصفها ضرورت دارد، بلکه آنچه بيان شد، ميتواند ترسيمي روشن از شيوه و اهداف قرآن در ذهن مخاطب ايجاد کند، بهگونهاي که خود بتواند سخن کساني را که خصمانه يا جاهلانه، قرآن را وارونه شناساندهاند، از گفتار قرآنشناسان حقيقي بازشناسد. لکن کساني که بخواهند بيش از اين بدانند تا بهتر بتوانند بين گفتار دوستان آگاه قرآن و دشمنان يا دوستان ناآگاه آن به داوري بنشينند، بايد موارد ديگري را نيز که به اجمال يادآوري ميکنيم، بررسي کنند:
[16]. بهراستي در سرگذشت اين پيامبران براي خردمندان عبرتي است. قرآن سخني نيست که آن را بهدروغ ساخته باشند، بلکه تصديقکننده کتابهاي پيش از آن است و بيانگر هر چيزي است و براي مردمي که ايمان ميآورند مايه هدايت و رحمت است (يوسف: 111).
[17]. اي مردم، در حقيقت براي شما از جانب پروردگارتان برهاني [عظيم] آمده است و ما نوري روشنگر به سوي شما فروفرستادهايم (نساء: 174).
[18]. بيشک، از جانب خدا نوري و کتابي روشن براي شما آمده است. خدا به وسيله آن، کساني را که از پي خشنودي او ميروند، به راههاي سلامت هدايت ميکند و آنان را به خواست خود از تاريکيها به سوي نور بيرون ميبرد و به راهي راست هدايتشان ميکند (مائده: 15 - 16).
16. دوري قرآن از لغو.[19] 17. هدايتگري قرآن.[20] 18. مصداقبودن قرآن براي رحمت.[21] 19. سيطره قرآن بر کتابهاي آسماني.[22] 20. قرآن، زيباترين تاريخنگار.[23]21. مبنابودن قرآن براي قضاوت.[24] 22. قرآن، لرزاننده تن، رامکننده قلب.[25] 23. قرآن، مجموعهاي از بصيرتها.[26] 24. قرآن، روحي نشئتگرفته از عالم امر.[27] 25. قرآن زيباترينسخن.[28] 26. موعظه خداوند و شفاي دروني انسان.[29] 27. کتابي خواندني به زبان عربي، سرشار از انواع هشدار، مايه تقوا و تذکر.[30] 28. کورسازنده کافران.[31] 29. ضررزننده به ظالمان.[32] 30. هشداردهنده مرکز جهان اسلام و بيمدهنده از روز قيامت.[33] 31. بازکننده معارف کلّي و تشريحکننده آن.[34] 32. ابلاغکننده پيام عبادت.[35]
[19]. طارق: 14.
[20]. يونس: 57.
[21]. اعراف: 57.
[22]. مائده: 48.
[23]. يوسف: 3.
[24]. نساء: 105.
[25]. زمر: 23.
[26]. اعراف: 203.
[27]. شوري: 53.
[28]. زمر: 23.
[29]. يونس: 57.
[30]. طه: 113.
[31]. فصلت: 44.
[32]. اسراء: 82.
[33]. شوري: 7.
[34]. دخان: 1 - 4.
[35]. انبياء: 106.
33. بشارتدهنده به مؤمنان در صورت انجام کار شايسته.[36] 34. تصديقکننده کتابهاي آسماني.[37] 35. گرياننده حقجويان.[38] 36. رهاسازنده از تاريکيها، حرکتدهنده به سوي روشنايي و سوقدهنده به جلوههاي عزت و حمد خداوند.[39] 37. پربرکت، مايه برخورداري از رحمت خداوند و روشنگر.[40] 38. جلوه رب العالمين و خالي از شک.[41] 39. واضح و زمينهساز تعقل.[42] 40. ساماندهنده نظام زندگاني، هشداردهنده و ترساننده مشرکان.[43] 41. آسان و مايه تذکر.[44] 42. راهنماي رضايت خداوند.[45] 43. حجت کافي و آموزنده توحيد.[46] 44. داراي عزت و جلوه حکمت و محمودبودن خداوند.[47] 45. بيانگر تمام راههاي هدايت.[48] 46. يادآور تقوا و مايه نااميدي کافران.[49]
اين صفات و ديگر وصفهايي که در آياتي فراوان از آنها ياد شده، بهترين ميزان براي شناخت روش قرآن است، روشهايي که براي بيان معارف در
[36]. اسراء: 9.
[37]. مائده: 48.
[38]. همان، 83.
[39]. ابراهيم: 1.
[40]. انعام: 157.
[41]. يونس: 37.
[42]. يوسف: 2.
[43]. کهف: 2 و 4.
[44]. قمر: 17.
[45]. مائده: 16.
[46]. ابراهيم: 52.
[47]. فصلت: 41 - 42.
[48]. نحل: 89.
[49]. حاقه: 48 و 50.
قرآن ادعا ميشود، در صورتي قابل پذيرشاند که با اين وصفها سازگار باشند.
ديدگاه خلفالله
محمد احمد خلفالله در کتاب الفن القصصي في القرآن الکريم - که کتابش پس از سي سال تحريمِ چاپ، دوباره به بازار آمده است - عقل اسلامي را به پذيرش اخبار تاريخي قرآن ملزم نميبيند و مدعي ميشود که داستانهاي قرآني به مقصود اندرز و تأثير روحي بر مخاطبان شکل گرفتهاند و ابلاغ آنها به مردم براي اين نبود که دين الهي شمرده شوند و تصوير واقع قلمداد گردند و نتيجه ميگيرد که حق عقل بشري است که اين گزارشها را کنار بگذارد يا از آن بيخبر ماند و يا برخلاف آن گزارش دهد و آنها را انکار کند.[50]
پاسخ
پاسخ گفتههاي وي را ميتوان در اوصاف قرآن يافت؛ زيرا اگر قرآن داستانسازي کرده؛ ولي آن را با زبان واقعنما بيان کرده باشد «قول فصل»[51] نخواهد بود و وصفهاي (ما جاءَنا مِنَ الحَقِّ)،[52] «حق اليقين»[53] و «الفرقان»،[54] بر آن صادق نيست و تعبيرهاي (اَنزَلَهُ بِعِلمِهِ)،[55] و (فَصَّلناهُ عَلي عِلمٍ)[56] نادرست خواهد بود.
[50]. محمد احمد خلفالله؛ الفن القصصي؛ ص74.
[51]. جدا کننده [حق از باطل] (طارق: 13).
[52]. آن حقّي که براي ما آمده است (مائده: 84).
[53]. حقِّ مسلّم (حاقه: 51).
[54]. فرقان: 1.
[55]. او آن را به علم خود نازل کرده است (نساء: 166).
[56]. که آن را از روي علم تفصيل دادهايم (اعراف: 52).
مگر ميتوان ديگران را به خاطر اعتقاد به (اِن هـذا اِلاّ اَساطيرُ الاَوَّلين)[57] نکوهش کرد و خود همان سخن را باور داشت؟[58] آيا محمد احمد خلفالله آيه (لَقَد كانَ في قَصَصِهِم عِبرَةٌ لاولِي الاَلبابِ ما كانَ حَديثـًا يفتَري)[59] را چه معنا ميکند؟
آنچه وي و همفکرانش را به اين پندار واميدارد، توهم حقيقتنداشتن برخي از گفتههاي قرآن است که وي در صفحات 64 تا 68 کتاب خويش برشمرده است. او گمان ميکند (وجَدَها تَغرُبُ في عَينٍ حَمِئَةٍ)[60] نياز به تأويل و توجيه دارد و ظاهر آن با واقع تطبيق نميکند و در بين توجيهات، اين فرض را برگزيده که قرآن درصدد بيانِ واقع نبوده و براي اثبات نبوت پيامبر(ص) خبري را که يهوديان به اهل مکه داده بودند، يعني غروب خورشيد در چشمه گلآلود را بازگو کرده است.[61] غافل از اينکه تکيهکردن مفسران بر تعبير «وجدها» توجيه و تأويل آيه نيست؛ بلکه بيان ظاهر آيه است که با واقع تطابق کامل دارد. مگر قرآن از غروب خورشيد در چشمه گل آلود خبر داده است که آن را برخلاف واقع بيابيم؟ خبر از احساس ذوالقرنين، عين واقعيت است و نيازي به توجيه ندارد. آن هم توجيهي که قرآن را به فريب مردم متّهم سازد؛ زيرا با الفاظي واقعنما، خبري ساختگي را گزارشکردن، چيزي جز فريب نيست.
صاحب الفن القصصي نامبردن از بتهاي «وَدّ»، «سُواع»، «يغوث»، «يعوق»
[57]. ... اين جز افسانههاي پيشينيان نيست (انفال: 31).
[58]. محمد احمد خلفالله؛ الفن القصصي؛ ص206.
[59]. بهراستي در سرگذشت اين پيامبران براي خردمندان عبرتي است. قرآن سخني نيست که آن را بهدروغ ساخته باشند (يوسف: 111).
[60]. دريافت که خورشيد در چشمهاي لجن آلود غروب ميکند (کهف: 86).
[61]. محمد احمد خلفالله؛ الفن القصصي؛ صص86 و 178.
و «نَسْر»[62] را که از بتهاي عصر جاهلي بوده است، در داستان نوح7 - که قوم او پايبند پرستش آنها معرفي شدهاند - مصداق داستانسازي ميداند و همينطور شبهه فخر رازي را به رخ ميکشد که مگر نوح7 آن بتها را با کشتي خود حمل کرد و از خطر غرقشدن در توفان رهانيد؟ غافل از اينکه سر زبانهابودن نامشان به بقاي مصداقهاي آن در زمان نوح7 تا عصر جاهلي بستگي ندارد. مگر در زمان نوح7 هيچ بتي خراب و بازسازي نشده بود و مگر دوبارهسازي يک مصداق يا تکثير مصاديق آن مانع تطبيق نام قديم بر مصداق جديد است؟
همچنين وي گفتگوي خداوند و حضرت عيسي7 را در آخرت که در آيه 116 سوره مائده آمده است (واِذ قالَ الله يا عيسَي ابنَ مَريمَ ءَاَنتَ قُلتَ لِلنّاسِ اتَّخِذوني و اُمِّي اِلهَينِ مِن دونِ الله)[63] مصداق تصوير ادبي دانسته که تحقق خارجي آن لزومي نداشت و بلکه ممکن است هرگز چنين گفتگويي انجام نگيرد.[64] نادرستي اين سخن از آنجا روشن ميگردد که تعبير «قال» در اخبار آخرتي، از قطعيبودن گفتگو در آن جهان حکايت دارد، بهگونهاي که از آن بهصورت کار تحقق يافته ياد ميشود؛ علاوه بر اينکه آگاهبودن خداوند، مانع از حسابرسي بندگان و يا احتجاجهاي آخرتي نيست. درست است که غرض، سرزنش مسيحياني است که يا به همين عقيده گرفتار بودهاند و يا اين پندار از لوازم عقيدههاي ديگر آنان بوده - گرچه خود به آن توجه نداشتند - ولي آيا بيان حقيقتي از حقايق جهان آخرت، نميتواند توبيخ مسيحيان شمرده
[62]. نام بتهاي زمان نوح7 که در آيه 23 سوره نوح آمده است.
[63]. و [ياد کن] هنگامي را که خدا ميگويد: اي عيسي پسر مريم، آيا تو به مردم گفتي جز خدا، من و مادرم را دو معبود براي خود برگيريد (مائده: 116).
[64]. محمد احمد خلفالله؛ الفن القصصي؛ صص66 و 83.
شود و تنها بايد براي توبيخ آنان از تخيل بهره گرفت؟
محمد احمد خلفالله گمان ميکند حادثهها و شخصيتهاي هر يک از داستانهاي قرآن ممکن است در تاريخ، وجود خارجي داشته باشند و ممکن است خيالپردازي شده و يا ناظر به تصوراتي باشند که - هر چند نادرست - در ذهن معاصران پيامبر(ص) جاي گرفته بود.[65]
وي ابا ندارد که وجود اساطير و افسانهها را در قرآن بپذيرد و مدعي است که آنچه قرآن نفي ميکند، استناد آن اسطورهها به غير خداوند است، بهگونهاي که اگر کسي داستانها را افسانههايي بداند که خداوند، خود آن را ساخته و پرداخته است، سخني خلاف نصّ قرآن نگفته است.[66]
اين سخن را زماني ميتوان پذيرفت که فرض افسانهبودن داستان با احتجاج و استدلال به آن در آيات قرآن بر مسائل عقيدتي و غير آن، قابل جمع باشد؛ ولي داستانهايي نظير داستان آفرينش آدم7 که برهان بينيازبودن حضرت عيسي7 از پدر در خلقت[67] قرار گرفته است، نميتوانند فرضي، تخيلي و افسانه باشند.
نمونه ديگري که محمد احمد خلفالله حقيقتنداشتن آن را به رخ ميکشد، جمله (وقَولِهِم اِنّا قَتَلنَا المَسيحَ عيسَي ابنَ مَريمَ رَسولَ الله)[68] است. وي ميپندارد يهوديان زماني اين جمله را به زبان ميآورند که به رسالت عيسي7 معترف باشند. در نظر او قرآن ناگفته آنان را در شيوهاي بلاغي بهصورت گفته آنان در آورده است. اين نمونه نيز براي اثبات ديدگاه وي
[65]. همان، ص281.
[66]. همان، ص206.
[67]. آل عمران: 59.
[68]. و [نيز براي] اينکه گفتند: ما مسيح، عيسي پسر مريم، پيامبر خدا را کشتيم (نساء: 157).
کارساز نيست؛ زيرا وي بهخوبي ميداند به زبانآوردن آنچه خصم باور دارد، اعتراف به آن نيست؛ بلکه گاه اغراضي نظير استهزا و غير آن، گوينده را وادار به آن تعابير ميسازد. سخن يهود که عيسي7 را رسول خدا بخوانند، اعتراف به رسالت آن حضرت را به همراه نميآورد؛ زيرا هدف يهود که استهزاي پيروان آن حضرت است از سياق سخن بهدست ميآيد. مگر فرعون به اطرافيانش نگفت: (اِنَّ رَسولَكُمُ الَّذي اُرسِلَ اِلَيكُم لَمَجنون).[69] چرا بايد اين گونه از نقل تعبيرها را از باب تبديل کلام ناخوشايند به سخن شايسته بدانيم و به اينکه زمخشري و رازي و نيشابوري و ابوحيان نيز اين را احتمال دادهاند، دلخوش کنيم؟[70]
او حضور ملايکه در جنگ بدر را نيز از قبيل آنچه غير واقعي بود؛ ولي بيان آن در نفوس سپاه تأثير ميگذارد، ميداند و ميپندارد که نه مشرکان ملايکه بدر را ديدند و نه مسلمانان؛ زيرا به گفته المنار[71] خداوند مسلمانان را در چشم مشرکان اندک نشان داد و ديدهشدن ملايکه با (ويقَلِّلُكُم في اَعينِهِم)[72] نميسازد. کاش اهل اين پندار به جمله (واِذ يريكُموهُم اِذِ التَقَيتُم)[73] در آغاز آيه نظري ميافکندند که زمان اندک جلوهکردن را لحظه آغاز نبرد قرار داده است، نه تمام مدت آن.
انکار وجود هامان در دستگاه فرعونيان، انکار صنعت آجرپزي در مورد (فَاَوقِد لي يا هامانُ عَلَي الطّينِ)،[74] انکار امکان جنزدگي در مورد (لايقومونَ اِلاّ
[69]. [فرعون] گفت: قطعاً [اين] پيامبر شما که به سويتان فرستاده شده، ديوانه است (شعراء: 27).
[70]. محمد احمد خلفالله؛ الفن القصصي؛ ص181.
[71]. رشيد رضا؛ تفسير المنار؛ ج4، ص113.
[72]. و شما را نيز به چشم آنان اندک مينماياند (انفال: 44).
[73]. و هنگامي که [خدا] آنان را - چون با هم برخورد کرديد - به شما نشان داد (انفال: 44).
[74]. پس اي هامان، براي من بر گِل آتش بيفروز (قصص: 38).
كَما يقومُ الَّذي يتَخَبَّطُهُ الشَّيطانُ مِنَ المَسِّ)،[75] انکار حقيقتداشتن پرتاب در (ويقذَفونَ مِن كُلِّ جانِب)[76] و نظاير آن را ميتوان در کتاب الفن القصصي و غير آن بهوفور يافت. همواره چنين بوده که انکار، نيازي به اثبات نداشته و آسانترين راه براي درگيرکردن و بهزحمتافکندن خصم بوده است و نويسنده الفن القصصي از اين سبک بهره کافي ميبرد و بر انبوهي از انکارهاي چناني، اين پندار را پي ميريزد که زبان قرآن در داستانها، زبان واقعنما نيست و فن جدل و استدلال بر اساس پذيرفتههاي مردم، اساس بهرهگيري قرآن از داستانهاست؛ ولي اين نکته را روشن نميکند که چرا بايد مخاطبان قرآن به مردم عصر بعثت منحصر باشند؟ مگر تمام بشريت مخاطب قرآن نيستند؟ پذيرفتههاي مخاطب را چرا بايد در پذيرفتههاي مردم مکه و مدينه خلاصه کرد. درست است که ميتوان در راه ارشاد ديگران، داستان تخيلي ساخت؛ ولي آيا زيبنده قرآن است که داستان تخيلي را به رنگ داستان حقيقي در آورد و بدون هيچ اشارهاي به تخيليبودن آن و بلکه با تصريح به واقعيبودن قصّهها مردم را بفريبد؟
صرف رواج انديشهاي در عصر بعثت، دليل بازتاب آن در معارف قرآن نيست، بلکه بايد چيزي را مقبول قرآن ناميد که بهصراحت بر حقانيت آن تأکيد شده و قرينهاي بر تخيلي يا مردودبودن آن نباشد.
قرآن کريم در مواردي که پندار نادرست مخاطبان خويش را زمينه بيان رهنمودي قرار ميدهد، نادرستي آن را با صراحت و يا به قرينه سياق آيات بر ملا ساخته و از آميختهشدن حق و باطل پيشگيري کرده است. نمونههاي زير گواه اين سبک قرآني است:
[75]. جز مانند بهپاخاستن کسي که شيطان بر اثر تماس، عقل او را آشفته کرده است [به امور زندگي خود] قيام نميکنند (بقره: 275).
[76]. و از هر سو مورد هدف قرار ميگيرند (صافات: 8).
1. (ويجعَلونَ لله البَناتِ سُبحانَهُ و لَهُم ما يشتَهون * و اِذا بُشِّرَ اَحَدُهُم بِالاُنثي ظَـلَّ وجهُهُ مُسوَدًّا و هُوَ كَظيم * يتَواري مِنَ القَومِ مِن سُوءِ ما
بُشِّرَ بِهِ اَيمسِكُهُ عَلي هُونٍ اَم يدُسُّهُ فِي التُّرابِ اَلا ساءَ ما يحكُمون).[77] کسي
را نرسد که (مِن سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ) را امضاي قرآن قرار دهد و بشارت دختر را
در ديدگاه قرآن بشارتي ناخوشايند بخواند. جمله (و يجعلون للّه ما
يکرهون)[78] در سه آيه بعد در کنار سياق آيه يادشده براي دفع چنان توهّمي
کافي است.
2. (اَمِ اتَّخَذَ مِمّا يخلُقُ بَناتٍ ... * اَوَ مَن ينَشَّؤُا فِي الحِليةِ و هُوَ فِي الخِصامِ غَيرُ مُبين).[79] بديهي است بيان وضعي که براي زنان در زمان نزول قرآن وجود داشت و آيه از آن حکايت ميکند، در نگاه هيچ فقيه و مفسري، دليل پسنديدهبودن آن وضعيت و توصيه به برگزيدن آن نيست و نبايد آن را حاکي از وضع فکري و رفتاري تمام زنان جهان قرار داد.
نگاه آيه به محکوميت مشرکاني است که جنس مؤنث را در حالي همدم خداوند پنداشتهاند که زنان در جامعه آنان در زيورآلات غوطهور و به آن دلبستهاند و در معرکهها و درگيريها حضور کارآمد ندارند.
[77]. و دختران را براي خدا قرار ميدهند - منزه است او - در حالي که آنچه بدان تمايل دارند پسران براي خودشان است. و هنگامي که يکي از آنان را به [تولد] دختر مژده دهند، روسياه [و سرافکنده] ميشود؛ در حالي که اندوه و خشم خود را فرو ميخورند، از بدي آنچه به او مژده دادهاند، از مردم پنهان ميشود [و مردد است] که آيا او را با خواري نگاه دارد يا در خاک پنهانش کند؟ آگاه باشيد که بد داوري ميکنند (نحل: 57 - 59).
[78]. و چيزي را که از آن کراهت دارند، براي خدا قرار ميدهند (نحل: 62).
[79]. آيا خدا از آنچه ميآفريند دختراني برگرفته ... آيا [پسر سهم آنان است و] دختر که در زيور و آرايش رشد داده ميشود و در مجادله بيان روشن ندارد [سهم خداست] (زخرف: 16- 18).