فهرست مطالب
روش بيان قرآن

علي‌محمد يزدي

مرکز فرهنگ و معارف قرآن


1


2


3
روش بيان قرآن

علي‌محمد يزدي

مرکز فرهنگ و معارف قرآن


4


5
فهرست مطالب
سخني با خواننده. 13
مقدّمه. 15
فصل اول: شاخصه واقع‌نمايي
تلازم صفات قرآن با واقع‏نمايي... 18
ديدگاه خلف‏الله‏.. 24
پاسخ.. 24
فصل دوم: شاخصه فراعصري
مقدمه. 33
بخش اول. نقش حوادث جزئي در سبک شکل‏گيري قرآن.. 35
الف) نشانه‏بودن براي وحي... 35
ب) عبرت‏آموزي... 35
ج) تطبيق کليات... 36
بخش دوم. استقلال قرآن از فضاي نزول.. 37
بخش سوم. فوايد شناخت فضاي نزول.. 39
بخش چهارم. توهم تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ زمانه. 40
بخش پنجم. توجه به ويژگي‏ها و حالت‏هاي مخاطب... 46
^6^
فصل سوم: شاخصه بطن‏داري
مقدمه. 51
بخش اول. ديدگاه‌ها. 52
مراد از بطن قرآن.. 54
احتمال 1.. 54
احتمال 2.. 55
احتمال 3.. 55
احتمال 4.. 56
احتمال 5.. 57
معناي مختار. 58
بخش دوم. بطن قرآن در روايات... 60
بخش سوم. نمونه‌هاي بطن قرآن در کلام مفسران.. 65
فصل چهارم: راهکارهاي کلي قرآن در بيان معارف
1. بيان چند مرحله‏اي... 73
2. ايجاز. 76
3. تعريف با بيان مصداق کلّي يا جزئي... 77
4. تقطيع جمله‏ها. 79
الف) شيوه اهل بيت: و فقها. 83
ب) مباينت برخي آيات با سياق.. 84
شيوه‌هاي همگون با تقطيع.. 86
الف) اقتباس.... 86
^7^
ب) وقف ‏معانقه. 88
5. طبقه‏بندي مخاطبان.. 90
6. استفاده از تعبيرهاي مناسب محسوسات براي تفهيم امور معنوي... 92
قرآن در دو مرحله پيش و پس از نزول.. 93
نمونه‏اي از بيان معاني نامحسوس.... 94
7. بيان سرنوشت پاکان مطلق و ناپاکان مطلق براي ايجاد ترس و اميد در متوسطان.. 95
8. بيان کليات در موارد بيان احکام جزئي... 96
9. بيان علت‏ها. 97
10. پرهيز از مشخصات بي‌ثمر.. 98
11. هويت‌سازي... 99
12. استعمال يک لفظ در بيشتر از يک معنا. 105
13. اراده خاص از عام و تطبيق جمع بر فرد. 132
14. شکستن استبعادها با آسان جلوه‏دادن کارهاي بزرگ.... 134
15. تغيير قالب سخن براي رساندن مقصودهاي متفاوت... 136
16. اسلوب حکيم.. 138
17. تفنن و انتقال از غرضي به غرض ديگر.. 140
18. احتجاج با دليل اقناعي... 143
19. برگزيدن روش پاشاني... 144
20. رفع ريشه‏اي رذايل اخلاقي به جاي دفع آن.. 146
فصل پنجم: شيوه نقل اقوال و عقايد ديگران
1. برگزيدن دو قالب کلامي ويژه ‏در نقل افکار معاصران بعثت... 147
2. نقل به معنا. 150
^8^
دسته اول. گفته‏هاي غير بشر.. 150
1. گفته‏هاي خداوند به فرشتگان.. 150
2. گفته‏هاي تکويني خداوند.. 151
3. گفتار پرندگان.. 151
4. گفتار مورچگان.. 152
5 و 6. گفتار زمين و آسمان.. 152
7. گفتار جهنم.. 152
8، 9 و 10. گفتار شيطان، جنّ و فرشتگان.. 152
دسته دوم. گفته‏هاي بشر.. 153
1. سخنان گروهي... 153
2. تلفيق دو گفتار متفاوت... 154
3. گفتار دروني... 154
4. گفتار فطري... 154
5. گفتار اقوام غير عرب... 155
6. گفتار عرب‏هاي غير فصيح.. 157
فصل ششم: ادب قرآن
1. پرهيز از جمع بين خداوند و ديگران در ضمير.. 159
2. تفاوت نداي خداوند با نداي بندگان.. 162
3. ممتازساختن رسول‏الله(ص) از مؤمنان در موارد مشترک... 163
4. اظهار محبت به پيامبر(ص) پيش از ملاحظاتي ناظر به رفتار آن حضرت... 165
5. کنايه و استعاره‏آوردن در مسائل جنسي... 165
^9^
فصل هفتم: واژه‏هاي تازه و پردازش ترکيب‏هاي جديد
1. تسنيم.. 172
2. أکل.. 172
3. الهام. 172
4. سجّين.. 173
5. قارعة. 173
6. ثاقب... 173
7. اَلفاف... 173
8. حطمة. 174
9. تکليف... 174
10. مجاهدت... 175
11. جاهليت... 175
12. اهل.. 175
13. ظن.. 176
14. المسجد الاقصي... 176
15. خُذ.. 176
16. «فَرَدّوا اَيدِيهُم في اَفواهِهِم». 177
17. «لقَطَعنا مِنهُ الوَتين». 177
18. سلسبيل.. 177
19. قلب... 177
20. فاسق.. 178
موارد محتمل.. 179
^10^
1. «فَاَينَ تَذهَبُون». 179
2. قيام الّيل.. 179
3. واسع.. 179
4. طاغوت... 180
5. ذات بين.. 180
6. زکات... 180
7. يا ايها الناس.... 180
8. کذلک.... 181
فصل هشتم: گرايش به کليات
1. نگاه به هويت جمعي... 183
2. تعميم بشارت و انذار. 189
3. نفي کلّي کمال‏ها از غير خداوند.. 189
4. سکوت از جزئيات در داستان‏ها. 190
5. فراعصري بودن.. 190
6. ادغام قوانين.. 190
7. اراده فرد از عام. 191
8. تمثيل و جَرْي... 191
فصل نهم: پيوست‏هاي قرآن
1. بشارت و ترغيب پس از انذار و تهديد.. 195
2. بسترسازي براي اجراي احکام. 197
3. ذکر نام‏هاي خداوند به تناسب کارهاي مطرح در آيات... 199
^11^
4. قدرداني از سخت‌کوشان.. 199
5. استثناي بي‌گناهان از محکوميت عام. 201
6. اشاره به فلسفه احکام. 202
7. افزودن هشدارها در مورد گرفتاري‏هاي حتمي جامعه. 203
8. اشاره به حکم سابق هنگام بيان حکم جديد.. 204
9. اشاره به نادرستي گفتار و کردار نارواي ديگران هنگام نقل آن.. 205
10. همراه‏ساختن سرزنش مؤمنان با ملاطفت به آنان.. 207
11. پيوند نکته‏ها و رخدادهاي آينده به سياق خاطره‏هاي گذشته. 208
فصل دهم: تأکيدهاي قرآني
1. گزارش از آينده با تعبير ماضي... 211
2. يادآوري داستان پيامبران، مواقف قيامت و مواعظ اخلاقي... 213
3. جمع اضداد در يک سياق.. 214
4. خطاب غير مستقيم.. 216
5. توأم‏ساختن دو عنوان.. 225
6. تکرار. 225
خاتمه.. 229
کتاب‌نامه.. 231
نمايه آيات... 239


13

سخني با خواننده

شناخت و شناساندن قرآن، همزمان با نزول آن، در دستور کار مسلمانان قرار گرفت، و اولياي دين يکي پس از ديگري مردم را به آن ترغيب و تشويق کردند. پيش‌نيازهاي شناخت قرآن با گذشت زمان کشف مي‌شد و انديشمندان ديني در رفع اين نياز کوشيدند تا موانع را از سر راه فهم عميق قرآن بردارند و در اين راه آثار بسيار ارزشمندي را به يادگار گذاشتند. بسياري از ابزارهاي درک ظواهر قرآن، نزد عموم مردم _ حتي کافران _ وجود داشته و دارد؛ ولي کساني که سالياني با قرآن خو گرفته و تدبر در آن را تکليف خود دانسته‌اند، به ابزاري ديگر دست يافته‌اند که فهم عميق‌تر معارف آن را به دنبال داشته است؛ از جمله تحقيقات ارزشمند، کتاب پيش روي شماست که درصدد تبيين روش قرآن در بيان سرگذشت‌ها، احکام، عقايد، مواعظ، امر، نهي، انذار و ... است. هر کتابي، خود، آينه شيوه‌اي است که پديدآورنده آن پي گرفته و با کشف آن روش‌هاست که مي‌توان به مراد گوينده نزديک شد، و قرآن به دليل نزولش براي مردم از اين قاعده استثنا نمي‌شود. با پي‌بردن به سبک بيان قرآن، حقايق اين کتاب آسماني، نه تنها رنگ اصلي خود را از کف نمي‌دهد بلکه جلوه‌هاي بيشتري از آن کشف مي‌گردد. حجت‏الاسلام والمسلمين علي‏محمد يزدي(زيد عزه)، عضو هيئت علمي پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، با سيري در


14

کتاب‏هاي تفسيري و قرآني آنچه را در اين مقوله کارآمد ديده، به قرآن‏پژوهان عرضه کرده است تا توجه به شيوه قرآن در بيان حقايق را به اندوخته‌هاي خويش بيفزايند و در فهم قرآن از آن مدد گيرند. اين تحقيق با نظارت انديشمند محترم جناب حجت‏الاسلام والمسلمين محامي(زيد عزه)، در گروه تفسير موضوعي مرکز سامان يافته است‌، اميد دارد که با اين گام به جامعه قرآني خدمتي کرده باشد. اينجانب از مؤلف ارجمند و ناظر محترم که با زحمات خود سبب ارائه اين پژوهش شايسته به جامعه علمي کشور شدند سپاسگزاري مي‌نمايم. در پايان سخن، تذکر چند نکته ضروري مي‏نمايد:

1. از آنجا که مخاطب اين متن، دانشجويان و فضلاي‏حوزه‏هاي علميه است، از ترجمه برخي عبارات صرف‏نظر گرديده و در ارائه برخي از مطالب به اشاره و اختصار اکتفا شده است. در ترجمه آيات، بيشترين بهره از ترجمه‌اي برده شده که به قلم فاضل توانا، حجت‏الاسلام والمسلمين سيد محمدرضا صفوي(حفظه الله)، بر اساس الميزان علامه طباطبايي(ره)، رقم خورده است؛ جز برخي از موارد که با آن تفاوت‌هايي دارد.

2. اين مرکز، همواره از نقدهاي علمي و نظريه‏پردازي در حوزه علوم و معارف قرآن استقبال مي‏کند.

3. از همه کساني که در به‏ثمر نشستن اين تلاشِ علمي سهمي داشته‏اند، به ويژه حجت‏الاسلام والمسلمين محمدعلي محمدي مدير محترم گروه تفسير موضوعي و حجت‏الاسلام والمسلمين جناب آقاي حبيب‌الله احمدي(زيد عزه)، ارزياب محترم شوراي پژوهشي مرکز، سپاسگزاري مي‌نمايم.

محمد صادق يوسفي مقدم

مدير مرکز فرهنگ و معارف قرآن


15

مقدّمه

علم تفسير زماني هويت مستقلّي به خود گرفت و علمي ممتاز از علوم ديگر به‏شمار آمد که دانشمندان تفسير تا حدي توانستند شيوه‏هاي قرآن را در بيان حقايق و معارف تشخيص دهند و اسلوب‏ها، عادت‏ها، عرف، نظم و بافت بياني قرآن را کشف کنند.

شاخص‏هايي که در شناخت سبک ارائه موضوع در قرآن در اين نوشته محور بررسي قرار مي‏گيرند، عبارت‏اند از:

زبان قرآن، فراعصري بودن آن، بطن قرآن، ساختار ظاهري آن در واژه‏ها و ترکيب‏هاي سخن، شيوه‏هاي بلاغي تمثيل و تأکيد، سبک‏‏هاي داستاني، روش گزارش گفته‏ها و کردارهاي ديگران، تعليقه‏ها، ابتکارات گفتاري و ادب گفتگوي قرآن با مخاطبان.

با بررسي آن شاخص‏ها مي‏توان در فهم متن قرآن از سقوط در خطاي کساني که قرآن را کتابي نظير تأليفات ديگر قرار داده‏اند، رهايي يافت.

زبان قرآن را در بيان معارف، بايد با بررسي درون قرآن (آن‏گونه که هست) دريافت؛ نه بر اساس انتظارات بيروني از دين (آن‏گونه که ديگران پنداشته‏اند که قرآن بايد آن‏چنان باشد).

قرآن خود بهترين معرف سبک خويش است و در قالب توصيف خود يا


16

برگزيدن مکرر يک سبک، مخاطب را با اسلوب‏هاي گفتاري‏اش آشنا ساخته است. بررسي آيات توصيف‏گر قرآن، راه‏گشاي شناخت شاخص‏هاي اسلوب آن خواهد بود. با تحقيق در اين دسته از آيات به نتايج زير مي‏توان دست يافت:

1. داستان‏هاي قرآن بر اساس واقعيت ‏بيان شده، نه بر پايه افسانه‏هاي تخيلي يا برخاسته از مماشات با باورها و خاطره‏هاي دانشمندان معاصر بعثت.

2. آموزه‏هاي قرآن فراعصري است و فهم مردم عصر نزول و تصورات درست و نادرست آنان تأثيري در گزينش حقايق و معارف قرآن نداشته است.

3. قرآن علاوه بر مفاهيمي که با ظاهر الفاظ خود تفهيم کرده، در باطن الفاظ نيز معاني و مقاصدي به‏صورت پلکاني و قابل فهم تدريجي به تناسب مخاطبان خويش، نهفته است.

4. واژه‏ها و ترکيب‏هاي قرآني از هدف کلي قرآن که هدايت است، تأثير پذيرفته و در ساختار ظاهري، شيوه‏هاي بياني، داستاني، نقلي، ادب گفتار و تعليقه‏ها براي قرآن امتيازاتي به وجود آورده که در اين نوشته به‏تفصيل به آن ويژگي‏ها پرداخته خواهد شد.


17

فصل اول

شاخصه واقع‌نمايي

نخستين شرط تفسير هر کتاب، وفادارماندن به ساختاري است که در تدوين آن کتاب به کار رفته و مؤلف در معرفي کتاب خود از تعهد به آن ساختار خبر داده است. کتابي که نويسنده آن به افسانه‏بودن داستان‏هايش اعتراف مي‏کند، نمي‏تواند به‏گونه‏اي تفسير گردد که واقع‌نما جلوه کند و داستان‏هايي که گوينده آن از واقعي‏بودن ماجرا دم مي‏زند، نبايد افسانه قلمداد شود. کساني که پنداشته‏اند قرآن از داستان‏هاي پذيرفته‏شده در بين يهوديان و مشرکان عصر خويش براي تمثيل مقاصد معرفتي‏اش بهره مي‏برد و به درستي و نادرستي آن کاري ندارد، چه منکر آسماني‏بودن قرآن باشند و يا به صداقت و حقانيت آن ايمان داشته باشند، چه آن را کلام خداوند بدانند و يا ساخته دست بشر بخوانند، در تفسير آن راه خطا رفته‏اند و سخني بر خلاف پيش‌فرض‏هاي قرآن گفته‏اند؛ زيرا کتابي که تمام گفته‏هاي خود را حقيقت مي‏خواند بايد تفسير آن نيز همان ديدگاه را منعکس سازد. همان‏گونه که تفسير کليله و دمنه به‏گونه‏اي که داستان‏هايش واقعي جلوه کند خطاست، تفسير تاريخ طبري نيز به‏گونه‏اي که حوادث آن تخيل محض خوانده شود، ناصواب است، گرچه مفسر آن و اين،


18

هرگز نويسندگان آن دو کتاب را به صداقت متصف نداند. نمي‏گوييم چون قرآن کلام خداوند است در داستان‏هايي که از پيامبران روايت کرده، نظر به واقعيت ‏داشته است، بلکه مي‏گوييم: قرآن و هر کتاب ديگري که تفسير مي‏شود، بايد به‏گونه‏اي توصيف گردد و در جايگاهي نشانده شود که خود ادعاي آن وصف‏ و آن جايگاه را دارد. در اين صورت است که مي‏توان ادعا کرد آنچه در اين کتاب هست، در تفسير آن هم وجود دارد وگرنه کتاب به راهي رفته و تفسير آن به راهي ديگر مي‏رود.[1]

تلازم صفات قرآن با واقع‏نمايي

اوصاف فراواني که قرآن براي خويش برمي‏شمرد، مي‏تواند مبنا و محور تحقيق در باره واقع‌نما‏بودن زبان قرآن قرار گيرد. قرآن مدّعي حق‏بودن گفته‏ها، داستان‏ها، وعده‏ها و تهديدهايش است و بر آن پافشاري دارد. آياتي که بر اين حقيقت دلالت دارد از اين قرار است:

1. قرآن سخن نهايي است (إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ * وَما هُوَ بِالْهَزْلِ).[2]

2. قرآن بيان کننده حقيقت است (وَإِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَري أَعْينَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ * وَما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللهِ وَما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ)؛[3] (و اِنَّهُ لَحَقُّ اليقين).[4]

[1]. ر.ک: سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج7، ص165 - 166.

[2]. که اين [قرآن] سخني است جدا کننده [حق از باطل] و آن هرگز شوخي نيست (طارق: 13 - 14).

[3]. و هنگامي که آنچه را به سوي پيامبر نازل شده است مي‏شنوند، مي‏بيني بر اثر آن حقّي که شناخته‏اند، چشمانشان از اشک لبريز مي‏شود ... و چيست ما را که به خدا و آن حقّي که براي ما آمده است ايمان نياوريم (مائده: 83 - 84).

[4]. و به‏راستي آن، حقِّ مسلّم است (حاقه: 69، 51).


19

3. قرآن متمايزسازنده حقيقت از باطل است (تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الفُرقانَ عَلي عَبدِهِ لِيكونَ لِلعالَمينَ نَذيرا).[5]

4. قرآن در نزول و بقاي خود، پيراسته از نفوذ باطل است (و اِنَّه لَكِتابٌ عَزيز * لايأتيهِ الباطِـلُ مِن بَينِ يدَيهِ و لا مِن خَلفِهِ تَنزيلٌ مِن حَكيمٍ حَميد).[6]

5. قرآن از تناقض‏گويي و ناهماهنگي منزه است (أَفَلا يتَدَبَّرونَ القُرآنَ و لَو كانَ مِن عِندِ غَيرِ الله لَوَجَدوا فيهِ اختِلافـًا كَثيرا).[7]

6. قرآن نشئت‏گرفته از علم خداوند است (لكِنِ الله يشهَدُ بِمَا أَنزَلَ إِلَيكَ أَنزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلَئكَةُ يشهَدونَ وَ كَفَى‏ بالله شهيدًا)؛[8] (ولَقَد جِئناهُم بِكِتابٍ فَصَّلناهُ عَلي عِلمٍ هُدًي و رَحمَةً لِقَومٍ يؤمِنون).[9]

7. قرآن استوارترين راه‏ها را نشان مي‏دهد (اِنَّ هـذا القُرآنَ يهدي لِلَّتي هِي اَقوَمُ و يبَشِّرُ المُؤمِنينَ الَّذينَ يعمَلونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُم اَجرًا كَبيرا * و اَنَّ الَّذينَ لا يؤمِنونَ بِالآخِرَةِ اَعتَدنا لَهُم عَذابـًا اَليمـا).[10]

[5]. بلندمرتبه و والاست آن کسي که فرقان را بر بنده خود فرو فرستاد تا براي جهانيان اخطارکننده باشد (فرقان: 51).

[6]. و به‏يقين، آن کتابي ارجمند است. باطل نه از پيش روي آن و نه از پشت سرش نمي‏تواند آن را مغلوب سازد و از سوي حکيمي‏ستوده نازل گرديده است (فصلت: 41 و 42).

[7]. آيا در قرآن تدبّر نمي‏کنند؟ اگر از نزد غير خدا بود، اختلاف بسياري در آن مي‏يافتند (نساء: 82).

[8]. [آنان نزول وحي بر تو را قبول ندارند] ليکن خدا به آنچه به سوي تو نازل کرده است گواهي مي‏دهد. او آن را به علم خود نازل کرده است و فرشتگان نيز گواهي مي‏دهند و کافي است که خدا گواه باشد (نساء: 166).

[9]. و همانا ما براي آنان کتابي آورديم که آن را از روي علم تفصيل داده‏ايم تا هدايت و رحمتي باشد براي مردمي که ايمان مي‏آورند (اعراف: 52).

[10]. همانا اين قرآن به استوارترين آيين هدايت مي‏کند و به مؤمناني که کارهاي شايسته مي‏کنند مژده مي‏دهد که براي آنان مزدي بزرگ خواهد بود و اينکه براي کساني که به آخرت ايمان ندارند عذابي دردناک آماده کرده‏ايم (اسراء: 9 - 10).


20

8. قرآن پيراسته از انحراف است (اَلحَمدُ لله الَّذي اَنزَلَ عَلي عَبدِهِ الكِتابَ و لَم يجعَل لَهُ عِوَجا * قَيمـًا لِينذِرَ بَأسـًا شَديدًا مِن لَدُنهُ و يبَشِّرَ المُؤمِنينَ).[11]

9. اجزاي قرآن با يکديگر هماهنگ هستند و با هم پيوند دارند (اَللّهُ نَزَّلَ اَحسَنَ الحَديثِ كِتابـًا مُتَشابِهـًا مَثانِي).[12]

10. معارف قرآن علم است (وَ لَئنِ‏ِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِى جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ الله مِن وَلىِ‏ٍّ وَ لَا نَصِير).[13]

11. افسانه‏خواندن قرآن ناروا است (واِذا تُتلي عَلَيهِم ءاياتُنا قالوا قَد سَمِعنا لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثلَ هـذا اِن هـذا اِلاّ اَساطيرُ الاَوَّلين).[14]

12. معارف قرآن با سنخ گفتار شاعرانه و خبرهاي خيالي کاهنان مغايرت کامل دارد (اِنَّهُ لَقَولُ رَسولٍ كَريم * و ما هُوَ بِقَولِ شاعِرٍ قَليلاً ما تُؤمِنُون * و لا بِقَولِ كاهِنٍ قَليلاً ما تَذَكَّرون * تَنزيلٌ مِن رَبِّ العالَمين).[15]

13. در قرآن دروغ و افترا به خداوند وجود ندارد (لَقَد كانَ في قَصَصِهِم عِبرَةٌ لاولِي الاَلبابِ ما كانَ حَديثـًا يفتَري و لـكِن تَصديقَ الَّذي بَينَ يدَيهِ و

[11]. ستايش مخصوص خداست که اين کتاب را بربنده‏اش نازل کرد و هيچ‏گونه کجي در آن ننهاد؛ [کتابي] راست و درست تا در مورد عذابي سخت از جانب خود اخطار کند و به مؤمناني که کارهاي شايسته انجام مي‏دهند مژده دهد (کهف: 1 - 2).

[12]. خدا بهترين سخن را نازل کرده است؛ کتابي که آياتش مشابه يکديگر و مکرّر است (زمر: 23).

[13]. و بي‏گمان، اگر پس از آن علمي که براي تو حاصل شده است، از هوس‏هايشان پيروي کني، در برابر خدا هيچ يار و ياوري نخواهي داشت (بقره: 120).

[14]. و چون آيات ما بر آنان خوانده شود، مي‏گويند: به‏خوبي شنيديم. اگر مي‏خواستيم، ما نيز مانند اين را مي‏گفتيم. اين جز افسانه‏هاي پيشينيان نيست (انفال: 31).

[15]. که قطعاً آن [قرآن] سخنِ فرستاده‏اي است بزرگوار، و آن سخنِ يک شاعر نيست؛ شما اندکي ايمان مي‏آوريد و نه سخن يک کاهن است؛ شما اندکي متذکّر مي‏شويد. [قرآن] فروفرستاده‏اي از جانب پروردگار جهانيان است (حاقه: 40 - 43).


21

تَفصيلَ كُلِّ شَي‏ءٍ و هُدًي و رَحمَةً لِقَومٍ يؤمِنون).[16]

14. قرآن برهان و نور است و ابهامي ندارد (يا اَيهَا النّاسُ قَدجاءَكُم بُرهانٌ مِن رَبِّكُم و اَنزَلنا اِلَيكُم نورًا مُبينا).[17]

15. رهروان راهي که قرآن معرفي کرده است در سلامت کامل‏اند (قَد جاءَكُم مِنَ الله نورٌ و كِتابٌ مُبين * يهدي بِهِ الله مَنِ اتَّبَعَ رِضوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ و يخرِجُهُم مِنَ الظُّـلُماتِ اِلَي النُّورِ بِاِذنِهِ و يهديهِم اِلي صِراطٍ مُستَقيم).[18]

برشمردن تمام اوصاف قرآن، نه با قالب اين نوشته سازگار است و نه براي شناخت واقع‌نمابودن قرآن؛ استقصاي آن وصف‏‏ها ضرورت دارد، بلکه آنچه بيان شد، مي‏تواند ترسيمي روشن از شيوه و اهداف قرآن در ذهن مخاطب ايجاد کند، به‏گونه‏اي که خود بتواند سخن کساني را که خصمانه يا جاهلانه، قرآن را وارونه شناسانده‏اند، از گفتار قرآن‌شناسان حقيقي بازشناسد. لکن کساني که بخواهند بيش از اين بدانند تا بهتر بتوانند بين گفتار دوستان آگاه قرآن و دشمنان يا دوستان ناآگاه آن به داوري بنشينند، بايد موارد ديگري را نيز که به اجمال يادآوري مي‏کنيم، بررسي کنند:

[16]. به‏راستي در سرگذشت اين پيامبران براي خردمندان عبرتي است. قرآن سخني نيست که آن را به‏دروغ ساخته باشند، بلکه تصديق‏کننده کتاب‏هاي پيش از آن است و بيانگر هر چيزي است و براي مردمي که ايمان مي‏آورند مايه هدايت و رحمت است (يوسف: 111).

[17]. اي مردم، در حقيقت براي شما از جانب پروردگارتان برهاني [عظيم] آمده است و ما نوري روشنگر به سوي شما فروفرستاده‏ايم (نساء: 174).

[18]. بي‏شک، از جانب خدا نوري و کتابي روشن براي شما آمده است. خدا به وسيله آن، کساني را که از پي خشنودي او مي‏روند، به راه‏هاي سلامت هدايت مي‏کند و آنان را به خواست خود از تاريکي‏ها به سوي نور بيرون مي‏برد و به راهي راست هدايتشان مي‏کند (مائده: 15 - 16).


22

16. دوري قرآن از لغو.[19] 17. هدايت‌گري قرآن.[20] 18. مصداق‏بودن قرآن براي رحمت.[21] 19. سيطره قرآن بر کتاب‏هاي آسماني.[22] 20. قرآن، زيباترين تاريخ‌نگار.[23]21. مبنابودن قرآن براي قضاوت.[24] 22. قرآن، لرزاننده تن، رام‏‌کننده قلب.[25] 23. قرآن، مجموعه‏اي از بصيرت‏ها.[26] 24. قرآن، روحي نشئت‏گرفته از عالم امر.[27] 25. قرآن زيباترين‏سخن.[28] 26. موعظه خداوند و شفاي دروني انسان.[29] 27. کتابي خواندني به زبان عربي، سرشار از انواع هشدار، مايه تقوا و تذکر.[30] 28. کورسازنده کافران.[31] 29. ضررزننده به ظالمان.[32] 30. هشداردهنده مرکز جهان اسلام و بيم‏دهنده از روز قيامت.[33] 31. بازکننده معارف کلّي و تشريح‏کننده آن.[34] 32. ابلاغ‏کننده پيام عبادت.[35]

[19]. طارق: 14.

[20]. يونس: 57.

[21]. اعراف: 57.

[22]. مائده: 48.

[23]. يوسف: 3.

[24]. نساء: 105.

[25]. زمر: 23.

[26]. اعراف: 203.

[27]. شوري: 53.

[28]. زمر: 23.

[29]. يونس: 57.

[30]. طه: 113.

[31]. فصلت: 44.

[32]. اسراء: 82.

[33]. شوري: 7.

[34]. دخان: 1 - 4.

[35]. انبياء: 106.


23

33. بشارت‏دهنده به مؤمنان در صورت انجام کار شايسته.[36] 34. تصديق‏کننده کتاب‏هاي آسماني.[37] 35. گرياننده حق‌جويان.[38] 36. رهاسازنده از تاريکي‏ها، حرکت‏دهنده به سوي روشنايي و سوق‏دهنده به جلوه‏هاي عزت و حمد خداوند.[39] 37. پربرکت، مايه برخورداري از رحمت خداوند و روشنگر.[40] 38. جلوه رب العالمين و خالي از شک.[41] 39. واضح ‏و زمينه‏ساز تعقل.[42] 40. سامان‏دهنده نظام زندگاني، هشداردهنده و ترساننده مشرکان.[43] 41. آسان و مايه تذکر.[44] 42. راهنماي رضايت خداوند.[45] 43. حجت کافي و آموزنده توحيد.[46] 44. داراي عزت و جلوه حکمت و محمودبودن خداوند.[47] 45. بيانگر تمام راه‏هاي هدايت.[48] 46. يادآور تقوا و مايه نااميدي کافران.[49]

اين صفات و ديگر وصف‏‏هايي که در آياتي فراوان از آنها ياد شده، بهترين ميزان براي شناخت روش قرآن است، روش‏هايي که براي بيان معارف در

[36]. اسراء: 9.

[37]. مائده: 48.

[38]. همان، 83.

[39]. ابراهيم: 1.

[40]. انعام: 157.

[41]. يونس: 37.

[42]. يوسف: 2.

[43]. کهف: 2 و 4.

[44]. قمر: 17.

[45]. مائده: 16.

[46]. ابراهيم: 52.

[47]. فصلت: 41 - 42.

[48]. نحل: 89.

[49]. حاقه: 48 و 50.


24

قرآن ادعا مي‏شود، در صورتي قابل پذيرش‏اند که با اين وصف‏‏ها سازگار باشند.

ديدگاه خلف‏الله‏

محمد احمد خلف‏الله در کتاب الفن القصصي في القرآن الکريم - که کتابش پس از سي سال تحريمِ چاپ، دوباره به بازار آمده است - عقل اسلامي را به پذيرش اخبار تاريخي قرآن ملزم نمي‏بيند و مدعي مي‏شود که داستان‏هاي قرآني به مقصود اندرز و تأثير روحي بر مخاطبان شکل گرفته‏اند و ابلاغ آنها به مردم براي اين نبود که دين الهي شمرده شوند و تصوير واقع قلمداد گردند و نتيجه مي‏گيرد که حق عقل بشري است که اين گزارش‏ها را کنار بگذارد يا از آن بي‌خبر ماند و يا برخلاف آن گزارش دهد و آنها را انکار کند.[50]

پاسخ

پاسخ گفته‏هاي وي را مي‏توان در اوصاف قرآن يافت؛ زيرا اگر قرآن داستان‏سازي کرده؛ ولي ‏آن را با زبان واقع‌نما بيان کرده باشد «قول فصل»[51] نخواهد بود و وصف‏‏هاي (ما جاءَنا مِنَ الحَقِّ)،[52] «حق اليقين»[53] و «الفرقان»،[54] بر آن صادق نيست و تعبيرهاي (اَنزَلَهُ بِعِلمِهِ)،[55] و (فَصَّلناهُ عَلي عِلمٍ)[56] نادرست خواهد بود.

[50]. محمد احمد خلف‏الله؛ الفن القصصي؛ ص74.

[51]. جدا کننده [حق از باطل] (طارق: 13).

[52]. آن حقّي که براي ما آمده است (مائده: 84).

[53]. حقِّ مسلّم (حاقه: 51).

[54]. فرقان: 1.

[55]. او آن را به علم خود نازل کرده است (نساء: 166).

[56]. که آن را از روي علم تفصيل داده‏ايم (اعراف: 52).


25

مگر مي‏توان ديگران را به خاطر اعتقاد به (اِن هـذا اِلاّ اَساطيرُ الاَوَّلين)[57] نکوهش کرد و خود همان سخن را باور داشت؟[58] آيا محمد احمد خلف‏الله آيه (لَقَد كانَ في قَصَصِهِم عِبرَةٌ لاولِي الاَلبابِ ما كانَ حَديثـًا يفتَري)[59] را چه معنا مي‏کند؟

آنچه وي و همفکرانش را به اين پندار وامي‏دارد، توهم حقيقت‏نداشتن برخي از گفته‏هاي قرآن است که وي در صفحات 64 تا 68 کتاب خويش برشمرده است. او گمان مي‏کند (وجَدَها تَغرُبُ في عَينٍ حَمِئَةٍ)[60] نياز به تأويل و توجيه دارد و ظاهر آن با واقع تطبيق نمي‏کند و در بين توجيهات، اين فرض را برگزيده که قرآن درصدد بيانِ واقع نبوده و براي اثبات نبوت پيامبر(ص) خبري را که يهوديان به اهل مکه داده بودند، يعني غروب خورشيد در چشمه گل‏آلود را بازگو کرده است.[61] غافل از اينکه تکيه‏کردن مفسران بر تعبير «وجدها» توجيه و تأويل آيه نيست؛ بلکه بيان ظاهر آيه است که با واقع تطابق کامل دارد. مگر قرآن از غروب خورشيد در چشمه گل آلود خبر داده است که آن را برخلاف واقع بيابيم؟ خبر از احساس ذو‏القرنين، عين واقعيت ‏است و نيازي به توجيه ندارد. آن هم توجيهي که قرآن را به فريب مردم متّهم سازد؛ زيرا با الفاظي واقع‏نما، خبري ساختگي را گزارش‏کردن، چيزي جز فريب نيست.

صاحب الفن القصصي نام‏بردن از بت‏هاي «وَدّ»، «سُواع»، «يغوث»، «يعوق»

[57]. ... اين جز افسانه‏هاي پيشينيان نيست (انفال: 31).

[58]. محمد احمد خلف‏الله؛ الفن القصصي؛ ص206.

[59]. به‏راستي در سرگذشت اين پيامبران براي خردمندان عبرتي است. قرآن سخني نيست که آن را به‏دروغ ساخته باشند (يوسف: 111).

[60]. دريافت که خورشيد در چشمه‏اي لجن آلود غروب مي‏کند (کهف: 86).

[61]. محمد احمد خلف‏الله؛ الفن القصصي؛ صص86 و 178.


26

و «نَسْر»[62] را که از بت‏هاي عصر جاهلي بوده است، در داستان نوح7 - که قوم او پايبند پرستش آنها معرفي شده‏اند - مصداق داستان‌سازي مي‏داند و همين‏طور شبهه فخر رازي را به رخ مي‏کشد که مگر نوح7 آن بت‏ها را با کشتي خود حمل کرد و از خطر غرق‏شدن در توفان رهانيد؟ غافل از اينکه سر زبان‏هابودن نامشان به بقاي مصداق‏هاي آن در زمان نوح7 تا عصر جاهلي بستگي ندارد. مگر در زمان نوح7 هيچ بتي خراب و بازسازي نشده بود و مگر دوباره‏سازي يک مصداق يا تکثير مصاديق آن مانع تطبيق نام قديم بر مصداق جديد است؟

همچنين وي گفتگوي خداوند و حضرت عيسي7 را در آخرت که در آيه 116 سوره مائده آمده است (واِذ قالَ الله يا عيسَي ابنَ مَريمَ ءَاَنتَ قُلتَ لِلنّاسِ اتَّخِذوني و اُمِّي اِلهَينِ مِن دونِ الله)[63] مصداق تصوير ادبي دانسته که تحقق خارجي آن لزومي نداشت و بلکه ممکن است هرگز چنين گفتگويي انجام نگيرد.[64] نادرستي اين سخن از آنجا روشن مي‏گردد که تعبير «قال» در اخبار آخرتي، از قطعي‏بودن گفتگو در آن جهان حکايت دارد، به‏گونه‏اي که از آن به‏صورت کار تحقق يافته ياد مي‏شود؛ علاوه بر اينکه آگاه‏بودن خداوند، مانع از حسابرسي بندگان و يا احتجاج‏هاي آخرتي نيست. درست است که غرض، سرزنش مسيحياني است که يا به همين عقيده گرفتار بوده‏اند و يا اين پندار از لوازم عقيده‏هاي ديگر آنان بوده - گرچه خود به آن توجه نداشتند - ولي ‏آيا بيان حقيقتي از حقايق جهان آخرت، نمي‏تواند توبيخ مسيحيان شمرده

[62]. نام بت‏هاي زمان نوح7 که در آيه 23 سوره نوح آمده است.

[63]. و [ياد کن] هنگامي را که خدا مي‏گويد: اي عيسي پسر مريم، آيا تو به مردم گفتي جز خدا، من و مادرم را دو معبود براي خود برگيريد (مائده: 116).

[64]. محمد احمد خلف‏الله؛ الفن القصصي؛ صص66 و 83.


27

شود و تنها بايد براي توبيخ آنان از تخيل بهره گرفت؟

محمد احمد خلف‏الله گمان مي‏کند حادثه‏ها و شخصيت‏هاي هر يک از داستان‏هاي قرآن ممکن است در تاريخ، وجود خارجي داشته باشند و ممکن است خيال‌پردازي شده و يا ناظر به تصوراتي باشند که - هر چند نادرست - در ذهن معاصران پيامبر(ص) ‏جاي گرفته بود.[65]

وي ابا ندارد که وجود اساطير و افسانه‏ها را در قرآن بپذيرد و مدعي است که آنچه قرآن نفي مي‏کند، استناد آن اسطوره‏ها به غير خداوند است، به‏گونه‏اي که اگر کسي داستان‏ها را افسانه‏هايي بداند که خداوند، خود آن را ساخته و پرداخته است، سخني خلاف نصّ قرآن نگفته است.[66]

اين سخن را زماني مي‏توان پذيرفت که فرض افسانه‏بودن داستان با احتجاج و استدلال به آن در آيات قرآن بر مسائل عقيدتي و غير آن، قابل جمع باشد؛ ولي ‏داستان‏هايي نظير داستان آفرينش آدم7 که برهان بي‏نيازبودن حضرت عيسي7 از پدر در خلقت[67] قرار گرفته است، نمي‏توانند فرضي، تخيلي و افسانه باشند.

نمونه ديگري که محمد احمد خلف‏الله حقيقت‏نداشتن آن را به رخ مي‏کشد، جمله (وقَولِهِم اِنّا قَتَلنَا المَسيحَ عيسَي ابنَ مَريمَ رَسولَ الله)[68] است. وي مي‏پندارد يهوديان زماني اين جمله را به زبان مي‏آورند که به رسالت عيسي7 معترف باشند. در نظر او قرآن ناگفته آنان را در شيوه‏اي بلاغي به‏صورت گفته آنان در آورده است. اين نمونه نيز براي اثبات ديدگاه وي

[65]. همان، ص281.

[66]. همان، ص206.

[67]. آل عمران: 59.

[68]. و [نيز براي] اينکه گفتند: ما مسيح، عيسي پسر مريم، پيامبر خدا را کشتيم (نساء: 157).


28

کارساز نيست؛ زيرا وي به‏خوبي مي‏داند به زبان‏آوردن آنچه خصم باور دارد، اعتراف به آن نيست؛ بلکه گاه اغراضي نظير استهزا و غير آن، گوينده را وادار به آن تعابير مي‏سازد. سخن يهود که عيسي7 را رسول خدا بخوانند، اعتراف به رسالت آن حضرت را به همراه نمي‏آورد؛ زيرا هدف يهود که استهزاي پيروان آن حضرت است از سياق سخن به‏دست مي‏آيد. مگر فرعون به اطرافيانش نگفت: (اِنَّ رَسولَكُمُ الَّذي اُرسِلَ اِلَيكُم لَمَجنون).[69] چرا بايد اين گونه از نقل تعبيرها را از باب تبديل کلام ناخوشايند به سخن شايسته بدانيم و به اينکه زمخشري و رازي و نيشابوري و ابوحيان نيز اين را احتمال داده‏اند، دل‏خوش کنيم؟[70]

او حضور ملايکه در جنگ بدر را نيز از قبيل آنچه غير واقعي بود؛ ولي ‏بيان آن در نفوس سپاه تأثير مي‏گذارد، مي‏داند و مي‏پندارد که نه مشرکان ملايکه بدر را ديدند و نه مسلمانان؛ زيرا به گفته المنار[71] خداوند مسلمانان را در چشم مشرکان اندک نشان داد و ديده‏شدن ملايکه با (ويقَلِّلُكُم في اَعينِهِم)[72] نمي‏سازد. کاش اهل اين پندار به جمله (واِذ يريكُموهُم اِذِ التَقَيتُم)[73] در آغاز آيه نظري مي‏افکندند که زمان اندک جلوه‏کردن را لحظه آغاز نبرد قرار داده است، نه تمام مدت آن.

انکار وجود هامان در دستگاه فرعونيان، انکار صنعت آجرپزي در مورد (فَاَوقِد لي يا هامانُ عَلَي الطّينِ)،[74] انکار امکان جن‌زدگي در مورد (لايقومونَ اِلاّ

[69]. [فرعون] گفت: قطعاً [اين] پيامبر شما که به سويتان فرستاده شده، ديوانه است (شعراء: 27).

[70]. محمد احمد خلف‏الله؛ الفن القصصي؛ ص181.

[71]. رشيد رضا؛ تفسير المنار؛ ج4، ص113.

[72]. و شما را نيز به چشم آنان اندک مي‏نماياند (انفال: 44).

[73]. و هنگامي که [خدا] آنان را - چون با هم برخورد کرديد - به شما نشان داد (انفال: 44).

[74]. پس اي هامان، براي من بر گِل آتش بيفروز (قصص: 38).


29

كَما يقومُ الَّذي يتَخَبَّطُهُ الشَّيطانُ مِنَ المَسِّ)،[75] انکار حقيقت‏داشتن پرتاب در (ويقذَفونَ مِن كُلِّ جانِب)[76] و نظاير آن را مي‏توان در کتاب الفن القصصي و غير آن به‏وفور يافت. همواره چنين بوده که انکار، نيازي به اثبات نداشته و آسان‏ترين راه براي درگيرکردن و به‏زحمت‏افکندن خصم بوده است و نويسنده الفن القصصي از اين سبک بهره کافي مي‏برد و بر انبوهي از انکارهاي چناني، اين پندار را پي مي‏ريزد که زبان قرآن در داستان‏ها، زبان واقع‌نما نيست و فن جدل و استدلال بر اساس پذيرفته‏هاي مردم، اساس بهره‌گيري قرآن از داستان‏هاست؛ ولي ‏اين نکته را روشن نمي‏کند که چرا بايد مخاطبان قرآن به مردم عصر بعثت منحصر باشند؟ مگر تمام بشريت مخاطب قرآن نيستند؟ پذيرفته‏هاي مخاطب را چرا بايد در پذيرفته‏هاي مردم مکه و مدينه خلاصه کرد. درست است که مي‏توان در راه ارشاد ديگران، داستان تخيلي ساخت؛ ولي ‏آيا زيبنده قرآن است که داستان تخيلي را به رنگ داستان حقيقي در آورد و بدون هيچ اشاره‏اي به تخيلي‏بودن آن و بلکه با تصريح به واقعي‏بودن قصّه‏ها مردم را بفريبد؟

صرف رواج انديشه‏اي در عصر بعثت، دليل بازتاب آن در معارف قرآن نيست، بلکه بايد چيزي را مقبول قرآن ناميد که به‏صراحت بر حقانيت آن تأکيد شده و قرينه‏اي بر تخيلي يا مردودبودن آن نباشد.

قرآن کريم در مواردي که پندار نادرست مخاطبان خويش را زمينه بيان رهنمودي قرار مي‏دهد، نادرستي آن را با صراحت و يا به قرينه سياق آيات بر ملا ساخته و از آميخته‏شدن حق و باطل پيشگيري کرده است. نمونه‏هاي زير گواه اين سبک قرآني است:

[75]. جز مانند به‏پاخاستن کسي که شيطان بر اثر تماس، عقل او را آشفته کرده است [به امور زندگي خود] قيام نمي‏کنند (بقره: 275).

[76]. و از هر سو مورد هدف قرار مي‏گيرند (صافات: 8).


30

1. (ويجعَلونَ لله البَناتِ سُبحانَهُ و لَهُم ما يشتَهون * و اِذا بُشِّرَ اَحَدُهُم بِالاُنثي ظَـلَّ وجهُهُ مُسوَدًّا و هُوَ كَظيم * يتَواري مِنَ القَومِ ‏مِن سُوءِ ما

بُشِّرَ بِهِ اَيمسِكُهُ عَلي هُونٍ اَم يدُسُّهُ فِي التُّرابِ اَلا ساءَ ما يحكُمون).[77] کسي

را نرسد که (مِن سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ) را امضاي قرآن قرار دهد و بشارت دختر را

در ديدگاه قرآن بشارتي ناخوشايند بخواند. جمله (و يجعلون للّه‏ ما

يکرهون)[78] در سه آيه بعد در کنار سياق آيه يادشده براي دفع چنان توهّمي

کافي است.

2. (اَمِ اتَّخَذَ مِمّا يخلُقُ بَناتٍ ... * اَوَ مَن ينَشَّؤُا فِي الحِليةِ و هُوَ فِي الخِصامِ غَيرُ مُبين).[79] بديهي است بيان وضعي که براي زنان در زمان نزول قرآن وجود داشت و آيه از آن حکايت مي‏کند، در نگاه هيچ فقيه و مفسري، دليل پسنديده‏بودن آن وضعيت و توصيه به برگزيدن آن نيست و نبايد آن را حاکي از وضع فکري و رفتاري تمام زنان جهان قرار داد.

نگاه آيه به محکوميت مشرکاني است که جنس مؤنث را در حالي همدم خداوند پنداشته‏اند که زنان در جامعه آنان در زيورآلات غوطه‌ور و به آن دل‌بسته‏اند و در معرکه‏ها و درگيري‏ها حضور کارآمد ندارند.

[77]. و دختران را براي خدا قرار مي‏دهند - منزه است او - در حالي که آنچه بدان تمايل دارند پسران براي خودشان است. و هنگامي که يکي از آنان را به [تولد] دختر مژده دهند، روسياه [و سرافکنده] مي‏شود؛ در حالي که اندوه و خشم خود را فرو مي‏خورند، از بدي آنچه به او مژده داده‏اند، از مردم پنهان مي‏شود [و مردد است] که آيا او را با خواري نگاه دارد يا در خاک پنهانش کند؟ آگاه باشيد که بد داوري مي‏کنند (نحل: 57 - 59).

[78]. و چيزي را که از آن کراهت دارند، براي خدا قرار مي‏دهند (نحل: 62).

[79]. آيا خدا از آنچه مي‏آفريند دختراني برگرفته ... آيا [پسر سهم آنان است و] دختر که در زيور و آرايش رشد داده مي‏شود و در مجادله بيان روشن ندارد [سهم خداست] (زخرف: 16- 18).