فهرست مطالب |
عباس کوثري
مرکز فرهنگ و معارف قرآن
«كِتَابٌ أُحْكِمَتْ ءَايَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِير» :[1] قرآن کتابي است که آياتش استواري و استحکام يافته و آنگاه به تفصيل از نزد خداي حکيم و دانا (نازل گرديده) است.
قرآن کتاب حکمت و نازلشده از جانب خداي حکيم است؛ چنانکه فرمود: «ذَالِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ» .[2] بههمين دليل از هرگونه اختلاف و تناقض بهدور است: «وَ لَوْ كاَنَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا» .[3] دستيابي به آفاق متعالي آن، رهين تدبّر و انديشيدن در آن است که ميتوان با آن خود را در ساحت جلوههاي زيبا و شکوهمندش قرار داد؛ همانکه قرآن با فراز زيباي «أَ فَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ» [4] انسانها را بدان مکلف ساخته است. اين کتاب آسماني معجزه جاويد رسالت محمد9 است که با تبيين ابعاد گوناگون نيازهاي بشري، جمال زيبايش را متجلي ساخته است.
[1]. هود: 1.
[2]. اسراء: 39.
[3]. نساء: 82.
[4]. نساء: 82؛ محمد: 24.
از آنجا که قرآن، به عربي روشن، در اوج فصاحت و بلاغت، معارف الهي خود را بيان نموده است، آشنايي با آن و شناخت قواعد کاربردي و صنعتهاي ادبي، بلاغي و ... راهي براي دستيابي و تماشاي معاني زيباي آن است. قرآنشناسان، مفسران و دانشمندان علوم قرآني، در اين راه تلاشهاي مبارکي کردهاند، اما عظمت کتاب الهي همچنان تلاش و کوشش مضاعف ميطلبد؛ زيرا به فرموده امام صادق(ع)، قرآن همانند شب و روز و خورشيد و ماه در حرکت است.[5] زمان همه چيزها را کهنه ميکند، اما کتاب الهي همچنان شاداب و پاينده بهپيش ميرود. ساحت علوم قرآني، همانند ديگر علوم ميتواند بسترساز بسياري از قواعد و مسائل مستحدثهاي باشد که در روشنگري برخي از ابعاد قرآن، نقشآفرين است؛ براي نمونه، از مسائل جديد علوم قرآني ميتوان از موضوع سياق و نقش آن در استنباط فقهي و تفسير قرآن نام برد. اگرچه کلمه سياق در کلمات پيشينيان، کاربرد داشته است و حتي برخي از مفسران همانند علامه طباطبايي بر اساس آن، آفاق جديدي از معارف قرآني را ترسيم نمودهاند، اما حقيقت سياق، حجيت آن، ابعاد و آثار مختلف آن، عناصر کاربردي، چگونگي تحقق و شکلگيري سياق و... بهصورت خاص بررسي نشده است. در اث ري که پيش رو است، مؤلف محترم اين مسئله را با عنوان نقش سياق در تفسير قرآن مورد تحقيق قرار داده و به جايگاه آن در علوم مختلف فقه، اصول، تفسير و ادبيات توجه شايستهاي کرده است. اميد آنکه اين کوشش عرض ادبي به ساحت مقدس قرآن و دستمايهاي ارزشمند براي قرآنپژوهان باشد.
محمدصادق يوسفيمقدم
مدير مرکز فرهنگ و معارف قرآن
[5]. محمد بنمسعود سمرقندي؛ تفسير العياشي؛ ج 2، ص 203.
از موضوعاتي که جايگاه ويژهاي در فقه، تفسير و علوم قرآن دارد، سياق است؛ زيرا از منابع اصلي فقه قرآن و سنت معصومين است. در بسياري از موارد فهم احکام از آيات قرآن و سنّت بر اساس ظهور است، نه نصّ. فرق بين نصّ و ظاهر اين است که اگر کلام بهصراحت مطلبي را بهگونهاي بيان کرده باشد که در آن احتمال مخالف آن داده نشود، نصّ است؛ همانند «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ» ،[6] اما چنانچه در آن احتمال خلاف راه داشته باشد، در صورتيکه در ذهن عرف و اهل زبان معنايي خاص نقش ميبندد و به احتمال مخالف اعتنا و توجهي نميکنند، ظهور است؛ همانند صيغههاي امر و نهي که عرف مخاطب در صورت عدم قرينه از صيغه امر وجوب و از صيغه نهي حرمت را استفاده ميکند و احتمال استحباب در امر و کراهت در نهي را مورد توجه قرار نميدهند. علم اصول که علم قواعد استنباط احکام فقهي است، بحثي مفصّل در حجيت ظهورات گشوده است و حجيت ظواهر قرآن را نيز بهصورت خاص بررسي کرده است. اهميت سياق
در آن است که ميتواند در
[6]. مائده: 3.
شکلگيري ظهورات نقشآفرين باشد؛ زيرا چنانکه در بخش مفاهيم و کليات ذکر خواهد شد، سياقْ مجموعه ترکيب کلام و قرائن مختلف احاطهکننده بر جمله و نشانههايي است که در معنادهي به واژگان و جملهها تأثيرگذار است، اعم از آنکه اين نشانهها لفظي باشد و يا برگرفته از حالات و ظروف و مناسبات زماني و مکاني گوينده باشد. طبيعي است که اين ويژگيهاي موجود در سياق، موجب شکلگرفتن ظهور است. البته تحقق سياق، شرايطي همانند پيوستگي و عدم فاصله، ارتباط موضوعي و ارتباط صدوري دارد که ذيل مفاهيم و کليات مورد بحث قرار گرفته است؛ چنانکه حجيت سياق نيز داراي شرايط خاصي است که در فصل حجيت سياق و شرايط آن ذکر شده است. اين در حالي است که بهصورت مصداقي و عيني نمونههاي استنباطي فقها بر اساس سياق در فصل سياق از نگاه فقيهان ارائه شده است.
علوم قرآني که امروزه از آن بهعنوان فنّ و رشتهاي مستقل ياد ميشود، بدينسان تعريف شده است: مجموعهاي است از مباحث با محوريت قرآن کريم که در آن به نزول، جمعآوري، تنظيم و ترتيب، تفسير، اعجاز، ناسخ و منسوخ، قرائت و غير اينها پرداخته ميشود و علت اينکه از اين علم بهصورت جمع تعبير شده است (علوم قرآن)، آن است که با بسياري از رشتههاي مستقل علمي مرتبط است و عصاره علوم مستقل چون علوم ادبي، بلاغي، بيان و بديع، قرائت و... ميباشد که نسبت آن همانند شاخه به اصل است.[7] سياق
مربوط به بخش تفسيري و معاني و ساختار آيات الهي است که در کتابهاي علوم قرآني
[7]. محمد زرقاني؛ مناهل العرفان؛ ج1، ص28.
بهصورت مختصر و گذرا مطرح بوده است، اما با توجه به نقش کاربردي آن ميتوان سياق را در شمار يکي از مسائل جديد علوم قرآني مطرح کرد و حدود و ثغور و ابعاد مختلف آن را در جهت فهم آيات قرآن بررسي نمود. جايگاه سياق در علوم قرآني بهگونهاي است که ميتواند قاعدهاي زيربنايي براي برخي از ديگر مباحث علوم قرآني همانند وجوه و نظاير باشد، بدينسان که در مواردي از قرآن الفاظي همانند يکديگر با يک هيئت و يک ماده بهکار رفته است که از آنها به نظاير تعبير ميشود، ولي اين الفاظ بهحسب ترکيبهاي خاص کلامي و سياق، معاني مختلفي دارند.
اهميت سياق تا بدان مرتبه است که زرکشي معتقد است راغب قيودي را که در معاني لغوي کلمات افزوده است، بدان جهت است که از سياق بهره گرفته است. وي مينويسد:
دومين مورد از قرآن جايي است که در آن نقلي از مفسّران وارد نشده باشد که اندک است و طريق رسيدن به فهم آن، توجه به مفردات الفاظ از لغت و معناي آنها و استعمالات سياقي است و اين امري است که راغب بدان زياد توجه کرده است؛ پس قيد زائدي را در معناي لفظ افزون بر اهل لغت ذکر ميکند؛ زيرا آن قيد را از سياق برگرفته است.[8]
زرکشي همچنين به ديدگاه صاحب کشاف اشاره کرده و گفته است:
بايد نظر مفسر مراعات نظم کلام در جهت سياق آن باشد؛ اگرچه در مخالفت با وضع و حقيقت لغوي باشد؛
زيرا معناي مجازي ثابت شده است. بدين جهت است که ملاحظه ميکني صاحب تفسير کشاف
[8]. محمد زرکشي؛ البرهان؛ ج2، ص313.
بهمعناي مستفاد از سياق اعتماد ميکند و گويا معنايي غير از معناي سياق از نظر وي پذيرفتني نيست.[9]
اين در حالي است که برخي مفسران همانند علامه طباطبايي توجهي ويژه به سياق کردهاند. وي در بسياري از آيات بدان استناد کرده است که در اين نوشتار در فصلي مستقل مورد بررسي قرار گرفته است.
بر اين اساس سياق ميتواند جايگاهي ويژه در علوم قرآني و فقه داشته باشد و بهعنوان يکي از مسائل کاربردي در استنباطهاي فقهي و علوم قرآني مورد بحث و بررسي هر چه بيشتر قرار بگيرد؛ چنانکه در اين نوشتار به برخي مباحث آن پرداخته شده است.
در پايان، از حجتالاسلام و المسلمين جناب آقاي حاج سيد حسن رباني که بهعنوان ناظر قبول زحمت نمودند و رهنمودهاي ارزشمند و سودمندي ارائه کردند، قدرداني و تشکر ميکنم و بر اهتمام و حمايت مجدّانه حجتالاسلام و المسلمين جناب آقاي عيسي عيسيزاده، مدير گرانقدر گروه فرهنگنامههاي قرآني، ارج مينهم و دوام توفيقات تمام خدمتگزاران به ساحت قرآني را از خداوند متعال خواستارم.
[9]. همان، ج1، ص427.
سياق برگرفته از «سوق» در لغت بهمعناي مهر و کابين، جانکندن، راندن، طريقه و روش قواعد نوشتن علم حساب آمده است.
ابنمنظور مينويسد:
سياق بهمعناي مهر است و به مَهر به اين جهت سوق ميگويند که اعراب به هنگام تزويج، شتر و گوسفند را بهعنوان مهر گسيل ميداشتند و هنگامي که گفته ميشود فردي در حال سياق است، يعني در حال جانکندن است.[10]
لغتنامه دهخدا، راندن، مَهر، طريقه، روش و قواعد نوشتن علم حساب را از معاني سياق شمرده است.[11] در المعجم الوسيط آمده است: «السّياق المهر و سياق الکلام تتابعه واسلو به الّذي يجري عليه» : سياق
بهمعناي مهر است و سياق کلام در پيهمآمدن سخن و اسلوب و شيوهاي است که جملهبندي کلام
[10]. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج6، ص435.
[11]. علي اکبر دهخدا؛ لغت نامه؛ ج8، ص1227.
بر آن جريان مييابد[12] و ميتوان گفت ريشه اصلي آن حرکت و جريان است؛ چنانکه همين معنا در مهر به اعتبار گسيلداشتن مهريه بهسوي زن، و در سياق کلمات به اعتبار جريان کلام به سبک و شيوه خاص لحاظ شده است.
سياق مجموع قرائن و نشانههايي است که در معنادهي به واژگان و الفاظ مورد نظر تأثيرگذار است، اعم از آنکه اين نشانهها لفظي باشند يا برگرفته از حالات و ظروف و مناسبات زماني و مکاني گوينده. در الخطاب القرآني آمده:
لفظ سياق در عرف مفسران به کلامي گفته ميشود که بهطور هماهنگ و يکنواخت صادر شده و داراي يک غرض که مقصود اصلي متکلم است، بوده و نيز اجزاي کلام بر يک محور انتظام يافته باشد. الفاظ مقام، مقتضاي حال، تأليف و... نيز دلالت بر سياق ميکند و در کتابهاي معجم جديد، سياق را به موقعيتهاي صدوري و محيط و قرائن کلام تعريف کردهاند. اين در حالي است که عدهاي ديگر آن را ارتباط ساختار کلي يک متن با هر يک از اجزاي آن دانستهاند.[13]
دانشمندان علوم قرآن و مفسّران پيشين، اگرچه تعريفي خاصّ از سياق ارائه ندادهاند و بيشتر به اهميت و کاربردش توجه دادهاند، ولي از ملاحظه کلمات آنان نيز ميتوان دريافت که مقصودشان از سياق همان ساختار کلام و قرائن بهکاررفته در آن است. زرکشي پس از آنکه قصد تعظيم، تکثير، تحقير و تقليل را از موجبات کاربرد نکره در اساليب کلام و فنون بلاغت نام برده، نوشته: معاني نکره از قرائن و سياق
استفاده ميشود؛ چنانکه در آيه «لِأَىِّ
[12]. گروه مؤلّفان؛ المعجم الوسيط؛ ص465.
[13]. خلود عموش؛ الخطاب القرآني؛ ص25.
يَوْمٍ أُجِّلَت» [14] از کلام خداوند که بعد از آن آمده است و روز قيامت را به عظمت ياد ميکند، تعظيم را استفاده مينماييم و تحقير در آيه «مِنْ أَىِّ شىَْءٍ خَلَقَهُ» [15] «از چه چيز انسان را آفريده است» ، از جمله بعد استفاده ميشود که فرموده است: «او را از نطفهاي آفريده است» ؛[16] همانگونه که در کلام ايشان بهصراحت بيان شده است. زرکشي سياق را جملههاي بهکاررفته در عبارت بعد از نکره ميداند که قرينه بر تعظيم يا تحقير گرديده است؛ چنانکه در تفسير التحرير و التنوير نيز سياق به همينگونه بيان شده است. وي ذيل آيه شريفه «وَ يَكْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ» [17] مينويسد:
«ماورائه» بهمعناي «غير» است و منظور از اين «غير» خصوص قرآن کريم است، به قرينه سياق آيه در قبل، چون مقصود از «ما انزل الله» قرآن است، و نيز به قرينه جمله بعد که فرموده است: اين کتاب حق و تصديقکننده است که منظور از تصديقکننده قرآن است.[18]
الميزان نيز در سوره کوثر از ساختار کلام و مجموعه قرائن لفظي همانند تفريع به سياق تعبير نموده و نوشته: ظاهر سياق در تفريع امر به صلات و نحر بهوسيله فاء بر امتنان به اعطاي کوثر، اين است که نماز و نحر، شکر نعمت است و معناي آن اين است: حال که با اعطاي کوثر، نعمت بزرگي به تو بخشيدهايم، اين نعمت را بهوسيله نماز و قرباني شکرگزار باش.[19]
مفسران و دانشمندان علوم قرآني نيز دلالت اقتضا، اشاره و تنبيه را داراي
[14]. مرسلات: 12.
[15]. عبس: 18.
[16]. محمد زرکشي؛ البرهان؛ ج4، ص82.
[17]. بقره: 91.
[18]. ابن عاشور؛ تفسير التحرير و التنوير؛ ج1، ص590.
[19]. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج20، ص371.
ارتباط وثيق با مقوله سياق ميدانند که تعريف و توضيح هر يک از اين سه، ذيل سياق در اصطلاح علم اصول و فقه خواهد آمد و در اينجا فقط بهاختصار به تعريف دلالت اقتضا و رابطه آن با سياق ميپردازيم. دلالت اقتضا عبارت از آن است که صحت عقلي يا شرعي و عرفي يک کلام متوقف بر مضافي مقدّر باشد.[20] يکي از مفسران بر اين اعتقاد است که آنچه مضاف را تعيين ميکند، سياق است. وي مينويسد:
نسبتدادن تحريم به ذات ميته و آنچه بر ميته عطف شده، از مسائلي است که در علم اصول فقه، نسبت حليت و حرمت به اعيان ناميده شده است و مقصود از آن چيزي است که از اعيان به اعتبار نوع آن قصد ميشود، همانند «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ» [21] يا چيزي که به اعتبار قرينه مقامي در نظر گرفته ميشود، مثل «حرمت عليکم امهاتکم» که در اين موارد سياق تعيينکنند? مضافي است که تقدير گرفته ميشود.[22]
در جمله «حرمت عليكم الميته» ، چون حرمت به عين خارجي که ميته است، اسناد داده شده، طبيعي است که در عين خارجي براي «حرمت» معناي صحيحي متصور نيست؛ لذا نويسنده التحرير به حکم سياق، مضاف متناسب را در نظر گرفته است که در نتيجه دلالت سياقي کلام، حرمت خوردن ميته يا تصرفات مربوط به خريد و فروش آن ميباشد. بر اين اساس ميتوان سياق را اينچنين تعريف نمود: سياق مجموعه ساختار کلام، اسلوب و قرائن بهکاررفته در آن است که در ترکيبي نظاممند، در تعيين معناي هر يک از کلمات و لوازم عقلي آن تأثيرگذار است.
[20]. محمدرضا مظفّر؛ اصول الفقه؛ ج1 - 2.
[21]. مائده: 3.
[22]. ابن عاشور؛ تفسير التحرير و التنوير؛ ج2، ص114.
سياق همانگونه که ذکر شد، مجموع قرائن و نشانههايي است که در معنادهي به واژگان و جملهها تأثيرگذار ميباشد، اعم از آنکه اين نشانهها لفظي باشند و يا برگرفته از حالات و ظروف و مناسبات زماني و مکاني گوينده. همين کاربردها، در عبارت عالمان اصولي و فقهي مشهود است که نمونههايي از آن را نقل ميکنيم و تفصيل بيشتر آن را در سياق از نگاه فقيهان خواهيم گفت.
مؤلف جواهر الکلام بر اين اعتقاد است که در زمان حضور امام معصوم بايد تمامي سهام ششگانه خمس را براي آن حضرت فرستاد و در توضيح آن مينويسد:
درباره سهم خود امام حکم لزوم انتقال مال به آن حضرت قطعي است، زيرا واجب است هر مال به اهل آن تحويل داده شود، و سهم ديگر اصناف نيز همينگونه است، بهويژه در خمس غنائم. علت و دليل اين نظر، موافقت با فقيهاني است که آنان را شناختي و به دليل اينکه فراغ يقيني به اداي تکليف حاصل شود و به جهت ظهور سياق بيشتر اخبار که خمس را به امام نسبت داده است و براي برخي مردم خمس را تحليل نمودهاند و غير اين اخبار که ولايت در تصرّف و تقسيم آن را از اختيارات امام دانستهاند.[23]
همانگونه که ملاحظه ميشود، وقتي صاحب جواهر از سياق اخبار دليل اقامه مينمايد، سياق را برگرفته از کلماتي ميداند که در آن اموال خمس به امامان اسناد داده و تحليل آن براي برخي از مردم نيز از
اختيارات آنان
[23]. محمدحسن نجفي؛ جواهر الکلام؛ ج16، ص155.
قلمداد شده است و اين همان قرائن لفظي و اسنادهايي است که در کلام امام آمده است.
برخي اصوليان بر حجيت خبر واحد به آيه «فَسْئَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ» [24] استدلال نمودهاند که وجوب سؤال، با وجوب قبول ملازمه دارد؛ زيرا در غير اين صورت لزوم سؤال لغو خواهد بود و اگر قبول آن واجب باشد، تمام آنچه را که قابليت سؤال و پرسش دارد، شامل ميگردد؛ زيرا مسبوقبودن به سؤال قطعاً خصوصيتي ندارد؛ در نتيجه اگر راوي حکمي را بيان نمود، لازم است آن را بپذيريم. شيخ انصاري در جواب مينويسد:
اشکال اول بر اين استدلال اين است که اگر مقصود استدلال به ظاهر آيه است، پس ظاهر آيه به مقتضاي سياق، علماي اهل کتاب است؛ چنانکه از ابنعباس، مجاهد، حسن و قتاده نيز نقل شده است. پس در آيه چنين فرموده است: ما پيش از تو جز مرداني که به آنان وحي ميکرديم، نفرستادهايم. پس اگر نميدانيد، از آنان که اهل کتاب و يادآوري هستند، بپرسيد، و اگر استدلال صرفنظر از سياق است، اشکال در استدلال اين است که در روايات، «اهل ذکر» به ائمه: تفسير شده است، نه به راويان تا بتواند دليل برحجيت خبر واحد گردد.[25]
کلام شيخ انصاري که ميفرمايد ظاهر بهمقتضاي سياق، عالمان اهل کتاب است، بيانگر اين است که ايشان جمله «و ما ارسلنا قبلک الا رجالا نوحي اليهم» را که قبل از «فاسالوا اهل الذکر» آمده است، سياق قرار داده است و آن را شاهد گرفته بر اينکه مقصود از «اهل الذکر» اهل کتاب است و سخني از
[24]. نحل: 43.
[25]. شيخ مرتضي انصاري؛ فرائد الاصول؛ ج1، ص181.
مقدمات عقلي در فهم سياق نياورده است.
محقق قمي در استدلال بر دلالت صيغه امر بر وجوب مينويسد:
و قد استدل أيضاً بآيات منها قوله تعالي: «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيم» .[26] هدد سبحانه تعالي مخالف الأمر و حذره من الخلاف و هو يفيدالوجوب و ما ذکرنا هو مدلول السياق لاصيغة ليحذر ليستلزم الدور: يکي از آياتي که استدلال شده است، کلام الهي است که ميفرمايد: «پس بايد کسانيکه از فرمان خداوند سرپيچي ميکنند، برحذر باشند از اينکه بلايي يا عذابي دردناک به آنان برسد» . خداوند در اين آيه مخالفتکنندگان فرمانش را تهديد کرده و آنها را از مخالفت برحذر داشته است و اين افادهکنند? وجوب است و استفاده وجوب، از معناي سياق کلام است، نه ازصيغه «ليحذر» تا مستلزم دور باشد و بگوييد چگونه ميخواهيد از امر «فليحذر» بر وجوب استدلال کنيد و حال اينکه دلالت آن بر وجوب، متوقف بر اثبات دلالت صيغه امر بر وجوب است.[27]
در نتيجه مرحوم محقق قمي معتقد است سياق آيه (فليحذر) دلالت بر وجوب ميکند، بدين معنا که ملاحظه مجموع کلمات (يخالفون، يصيبهم فتنه، يصيبهم عذاب اليم) که در آيه بهکار رفته، بيانگر اين است که امر الهي الزامآور است و اينها همه قرائن و ارکان کلام است که بدون کمکگرفتن از مقدمات عقليه، بر مدعا که دلالت امر بر وجوب است، دلالت ميکند. بدين جهت شهيد صدر در تعريف سياق مينويسد:
[26]. نور: 63.
[27]. ميرزا ابوالقاسم قمّي؛ قوانين الاصول؛ ص84.
«هو کلّ ما يکتنف اللّفظ الّذي يراد فهمه من دوالٍّ أخري سواءٌ کانت لفظية کالکلمات التّي تشکل مع اللّفظ الّذي يُرادُ فهمه کلاماً واحداً مترابطاً أو حاليةً کالظروف و الملابسات التّي تحيط بالکلام و تکون ذات دلالة في الموضوع» :[28] سياق عبارت از قرائن و نشانههايي است که لفظ مورد نظر را دربرگرفته باشند، چه اين نشانهها نشانههاي لفظي باشند، مانند کلماتي که با لفظ مورد نظر کلام واحدي را با اجزاي بههمپيوسته و مرتبط با يکديگر تشکيل ميدهند، و چه نشانهها قرائن حاليهاي باشند که کلام را در برگرفتهاند، مثل ظروف زماني و مکاني و مقارنات بههمآميختهاي که کلام را دربرگرفته و بر معناي خاصّي در موضوع دلالت دارند.
ايشان با بيان نمونهاي براي چگونگي کشف معنا از سياق چنين آورده است:
اگر رئيسي به فرد تحت امر خود دستور دهد که در هر روز بهسوي دريا حرکت کن و خواسته باشيم بدانيم که گوينده از کلمه «بحر» کدام معنا را قصد نموده است، لازم است که سياق کلامي را که در آن کلمه «بحر» آمده است، مورد لحاظ قرار دهيم. در مثال سابق قرينهاي را مييابيم که با ظهور کلمه «بحر» در معناي حقيقياش يعني دريا سازگار نيست؛ مثل آنکه فرماندهنده بگويد در هر روز بهسوي دريا حرکت کن و حديث آن را استماع کن که در اين صورت ترديد حاصل ميشود که آيا بحر به همان معناي حقيقياش است و مقصود از
«حديث» صداي امواج آب درياست يا اينکه «حديث» بهمعناي گفتار
[28]. محمدباقر صدر؛ دروس في علم الاصول؛ ج1، ص103.
است که در نتيجه مقصود از کلمه «بحر» ، دانشمند است؟ در اين هنگام بايد سياق را بهعنوان يک مجموعه در نظر گرفت و ديد کداميک از اين دو صورت در نظام لغوي به سياق نزديکتر است. پس اگر شناختيم که معناي گفتار براي کلمه «حديث» به سياق لغوي نزديکتر است، چنانکه فرض ما همين است، در اين هنگام براي سياق بهصورت يک مجموعه در معناي مجازي ظهور تحقق مييابد و کلام را بر اساس آن تفسير ميکنيم؛ نتيجه آنکه سياق کلام در «اذهب إلي البحر و استمع إلي حديثه باهتمام» موجب گشت که از آن استفاده کنيم که مقصود از کلمه «بحر» عالم است، نه دريا.[29]
از ديدگاه مرحوم نائيني و مظفر حقيقت سياق عبارت است از مفهوم و معناي ترکيبي که مستند به لوازم معناي جمله و مقدمات عقليه است که نمونه آن دلالت اقتضا، تنبيه و اشاره و غير آن است، ولي اين اصطلاح همانگونه که بيان شد، برخلاف کاربردهاي استعمالي آن در کلمات اصوليان و فقهاست که ما براي اين ديدگاه کلمات هر يک از اين دو محقق، اصولي را ذکر ميکنيم. به اعتقاد مرحوم نائيني دلالت سياقيه در مقولهاي، ماوراي منطوق و مفهوم قرار گرفته است؛ زيرا دلالت سياقيه دلالتي است عقلي که بر اساس لزوم بيّن بالمعنيالاعّم شکل گرفته است.
درحاليکه مفهوم دلالتي است لفظيه، با اين توضيح که اگر فهميدهشدن مفهوم ترکيبي از جملهاي مرکب، مستند به دلالت خود جمله بر آن معنا باشد، دلالت منطوقي است و اگر مستند به ملازمه آن با منطوق جمله بهنحو لزوم بيّن بالمعنيالاخصّ باشد، به آن مفهوم ميگويند که در اين صورت دلالت آن
[29]. همان.
لفظيه خواهد بود؛ زيرا لزوم بيّن بالمعنيالاخصّ عبارت از چيزي است که از تصوّرِ ملزوم، تصورِ لازم بشود؛ بهگونهايکه لفظ در دلالت خود نيازمند مقدّمهاي عقلي نباشد.
اما اگر فهم معنا بر اساس لزوم بيّن بالمعنيالاعّم باشد، دلالت سياقيه است و در اين صورت دلالت عقليه خواهد بود؛ زيرا بر اساس تعريف مرحوم نائيني، لزوم بيّن بالمعنيالاعّم عبارت از اين است که فهميدهشدن معنا محتاج به مقدمه عقليه باشد و در دلالت سياقيه فرق نميکند که اين دلالت در يک جمله باشد يا در دو جمله[30] و به همين دليل هريک از دلالتِ اقتضا و تنبيه و اشاره و غير اينها را در شمار دلالت سياقيه قرار ميدهد؛ زيرا دلالتِ اقتضا عبارت از اين است که دلالت، مقصود متکلّم است، ولي صحّت عقلي، عادي، لغوي يا عرفي آن متوقف بر تقديرگرفتن کلمهاي است؛ مثلاً سياق «واسأل القريه» به قرينه حکم عقل که «قريه» نميشود مورد سؤال قرار بگيرد، دلالت ميکند که ميبايست کلمهاي همانند «اهل» در تقدير بگيريم[31] و يا سياق آية شريفة «إِذَا قُمْتُمْ إِلىَ الصَّلَوةِ فَاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ» [32] و آياتي که يکي از احکام به ذات اشيا نسبت داده شده است، به قرينه حکم عقل که اعيان و ذوات قابل تحريم، وجوب و استحباب نيست، دلالت ميکند که لازم است فعلي را که متناسب با کلام است، در تقدير بگيريم؛ مثل «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنزِيرِ» [33] که مقصود تحريم خوردن هر يک از موارد ذکر شده است؛ چنانکه در مثل «حُرِّمَتْ
عَلَيْكُمْ أُمَّهَتُكُمْ» ،[34] «ازدواج» در تقدير است. مرحوم
[30]. سيد ابوالقاسم خويي؛ اجود التقريرات؛ ج1 - 2، ص414.
[31]. محمدرضا مظفر؛ اصول الفقه؛ ج1 - 2، ص130.
[32]. مائده: 6.
[33]. مائده: 3.
[34]. نساء: 23.
طبرسي مينويسد: در آيههاي «فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْءَانَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» [35] و «إِذَا قُمْتُمْ إِلىَ الصَّلَوةِ» [36] و «وَ إِذَا كُنتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلَوةَ» ،[37] کلمه «اراده» حذف شده است؛ چون کلام دلالت بر اين حذف دارد. اين در حالي است که در دلالت اشاره بر اساس دو جمله، دلالت سياقيه شکل ميگيرد؛ زيرا دلالت اشاره عبارت از اين است که کلام از جهت استعمال دلالتي بر مطلب مورد اشاره ندارد، اما بهواسطه حکم عقل ميتوان آن معنا را استفاده کرد؛ چنانکه لوازمِ کلامِ اقرارکننده اخذ ميشود؛ اگرچه بهحسب اراده استعمالي، آن معنا مقصود وي نباشد. در مثال قرآني آن گفتهاند از سياق آيه شريفه «وَ الْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كاَمِلَينْ» [38] به ضميمه آيه «وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا» [39] استفاده ميشود که اقلّ حمل شش ماه است؛ زيرا با کسر دو سال از جمله «وحمله و فصاله ثلاثون شهراً» شش ماه باقي ميماند.[40]
اما دلالت تنبيه که به آن دلالت ايماء نيز ميگويند، عبارت از اين است که متکلم قاصد معناست، بدون آنکه صدق يا صحت کلام متوقف بر تقديرگرفتن باشد، بلکه سياق کلام بهگونهاي است که با آن، قطع به اراده لازم يافت ميشود و يا آنکه بعيد است آن لازم اراده نشده باشد و براي آن مواردي است که يکي از مهمترين آنها جايي است که متکلم قصد معنايي را نموده باشد، اما آن را بهوسيله لازمش بفهماند؛ مثل اينکه بگويد «ساعت ده شده» ، تا به مخاطب خود توجه دهد که زمان وعده فرارسيده است. مورد ديگر آنجاست
[35]. نحل: 98.
[36]. مائده: 6.
[37]. نساء: 102.
[38]. بقره: 233.
[39]. احقاف: 15.
[40]. محمدرضا مظفر؛ پيشين، ج1 - 2، ص135.
که کلام با جملهاي همراه شده باشد که در متفاهم عرفي، علت يا شرط يا مانع و يا جزء و يا عدم اينها را بفهماند؛ مثل کلام پيامبر که فرمود: «کفّر» . بعد از آنکه اعرابي پرسيد بر اثر مجامعت با همسرم در ماه رمضان هلاک شدم، از جمل? پيامبر که فرمود «کفاره بده» ، استفاده ميشود علت کفاره، مجامعت در ماه رمضان است؛ زيرا در صورت عدم افاده عليت، عرف اينگونه ترکيب را مناسب نميدانست.[41]
آيتالله خويي بر تعريف مرحوم نائيني از لزوم بالمعنيالاعّم اشکال کرده است؛ اگرچه اصل تعريف را پذيرفته است، به اينکه در لزوم بيّن بالمعنيالاعمّ نياز به مقدمه عقليه نيست، بلکه اين مربوط به تعريف لزوم غيربيّن است. پس مناسب بود که با توجّه به تعريف مرحوم نائيني، از دلالت سياقيه به لزوم غير بيّن تعبير ميشد.[42]
به اين جهت مرحوم مظفّر دلالت سياقيه را بهگونهاي تعريف کرده است که اين اشکال منطقي لازم نيايد.
مرحوم مظفر پس از تعريف منطوق و مفهوم مينويسد:
برخي از دلالتهاست که طبق اصطلاح نه داخل در مفهوم و نه داخل در منطوق است؛ مثل آنجا که کلام به دلالت التزاميه بر لفظ مفرد يا معناي مفرد کند، بدون آنکه در منطوق بهصراحت ذکر شده باشد، يا کلام بر مفاد جملهاي که لازمه منطوق است، دلالت داشته باشد، بدون آنکه بين آن دو لزوم بيّن
بالمعنيالاخصّ باشد؛ در اين
[41]. همان، ص132.
[42]. سيد ابوالقاسم خويي؛ پيشين؛ ج1 - 2، ص414.
صورت بر آن چه نامي ميتوانيم بگذاريم. ميگوييم مناسبتر اين است که چنين دلالتي را بهنحو عام دلالت سياقيه بناميم؛ چنانکه اين تعبير در نزد برخي از اساطين (نائيني) نيز وجود دارد و مقصود از آن اين است که سياق کلام، بر معناي مفرد يا معناي مرکب يا لفظ مقدّر دلالت کند که آن را به دلالتهايِ اقتضاييِ تنبيه و اشاره، تقسيم نمودهاند.[43]
در نتيجه از ديدگاه مرحوم نائيني ماهيت و حقيقت سياق عبارت است از مفهوم و معنايي ترکيبي که مستند به لوازم معناي جمله و با استفاده از مقدمات عقليه باشد که نمونه آن دلالتِ اقتضا و تنبيه و اشاره است، بدون اينکه منحصر به آن باشد؛ چنانکه کلمه «غيرها» در عبارت مرحوم نائيني بيانگر اين تعميم ميباشد.
با توجه به کاربرد سياق در کلمات دانشمندان اصولي و فقهي، ميتوان گفت که سياق منحصر به موارد مستفاد از مقدمات عقليه نيست، بلکه مجموعه جملات قبل و بعد يک کلام و قرائن لفظي را نيز ميتوان سياق دانست و آن را چنانکه در تعريف شهيد صدر بخش عمدهاي از آن بيان شده است، بدينسان تعريف نمود: سياق مجموعه قرائن و نشانههايي است که در معنادهي به واژگان و الفاظ تأثيرگذار باشد، چه اين نشانهها لفظي باشند و يا برگرفته از حالات و ظروف و مناسبات زماني و مکاني و يا مستند به لوازم معناي جمله.
[43]. محمدرضا مظفر؛ پيشين؛ ج1 - 2، ص131.
سياق همانگونه که تعريف شد، عبارت است از قرائن و نشانههايي که لفظي را که قصد فهم آن را داريم، احاطه کرده باشند، چه اين قرائن لفظي باشند و چه حالي، و بايد بهگونهاي باشد که عرفاً سبب ايجاد ظهور لفظ مورد نظر در معناي خاص بشود. اگر آيات به يکديگر متصل باشند، ميتوان تحقق و وجود اين قرائن را احراز کرد، اما اگر آيهاي که جمله مورد نظر ما در آن واقع شده، در فاصلهاي قرار گرفته باشد که جملات قبلي مفهوم و معناي خاص خود را يافتهاند، ديگر از باب احاطه قرينهاي نخواهد بود. بر اين اساس ميتوان پيوستگي آيات را از شرايط تحقق سياق دانست.
علامه طباطبايي در مورد آيه 52 سوره کهف که فرموده: «ما اشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم و ما كنت متخذ المضلين عضدا» ، معتقد است که مرجع ضماير در آيه به دليل سياق، ابليس و ذريه وي است. سپس سخن فخررازي را نقل ميکند که مرجع هر دو ضمير را در آيه 28 کفّار ميداند که به پيامبر پيشنهاد طرد مؤمنان را داده بودند، با اين توضيح که خداوند در پاسخ آنها ميفرمايد: اينان که شاهد خلقت آسمانها و زمين و آفرينش خود نبودهاند، چرا اينگونه پيشنهادها را مطرح ميکنند؛ مثل آنچه در جواب کسي که پيشنهاد مهمي را مطرح ميکند و به او گفته ميشود تو که سلطان مملکت نيستي، چگونه به خود اجازه ميدهي اينگونه پيشنهادي بدهي. علامه در پاسخ مينويسد: اشکال سخن فخر رازي اين است که سياق را بهکلي ناديده گرفته است و مضمون آيه را به 23 آيه قبل خود تعليق کرده است که در آن خداوند فرمود.
از کسي که دل او را غافل ساختيم، اطاعت