فهرست مطالب |
ويليام اسكيدمور
جمعى از مترجمان
مركز مطالعات فرهنگى و اجتماعى
پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى
1385
همه دانش پژوهان رشته جامعه شناسى بر اين امر اتفاق نظر دارند كه يكى از جدى ترين، عميق ترين و دقيق ترين و در عين حال پيچيده ترين، مغلق ترين و ديرياب ترين حوزه هاى آموزشى در نظام آكادميك موجود، حوزه «نظريه ها و مكاتب» است. يادگيرى متعمقانه نظريه، نظرى اى انديشيدن، كاربرد دقيق نظريه، طرح پرسش هاى نظرى و در نهايت نظريه پردازى و مواجهه منسجم و منطقى با پديده ها و رويدادهاى جهان اجتماعى به منظور توصيف، تبيين و پيش بينى روشمند آن ها از عمده ترين دغدغه ها و برجسته ترين اهداف عرصه دانش پژوهى شمرده مى شود. اين صعوبت به ويژه در مراحل اوليه تا بدان حد است كه برخى دانش جويان، نظريه آموزى و فعاليت نظرى را نوعى بازى زبانى و تمرين ذهنى تلقى مى كنند.
بى شك، اين تلقى ناصواب از عوامل متعددى ناشى شده كه شايد مهم ترين آن كمبود منابع آموزشى مفيد و متون علمى متقن و روان، متناسب با ظرفيت هاى دانش جويى در مقاطع مختلف تحصيلى است. حوزه نظريات برغم اهميت و ضرورت انكارناپذير و سودمندى عملى مشهود آن در فرايند مطالعات آكادميك، آن گونه كه بايد مورد توجه و اهتمام قرار نگرفته و بر خلاف انتظار، آثار نظرى برجسته و در خورى توليد نشده است. البته روشن است كه اين حوزه نيز همچون ساير حوزه هاى علوم اجتماعى، در سال هاى پس از پيروزى انقلاب اسلامى، به يمن زمينه ها و شرايط بوجود آمده و تلاش هاى مستمر انديشمندان داخلى، رشد و شتاب تحسين برانگيزى داشته است، اما با سطح مطلوب فاصله زيادى دارد. ترديدى نيست كه سرمايه گذارى همه جانبه در امر توليد آثار ارزشمند، گام اساسى در نيل به اين مهم و رفع كاستى ها خواهد بود.
مركز مطالعات اجتماعى و فرهنگى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى (دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم) در جهت تأمين بخش هر چند كوچكى از اين نياز، به چاپ مجدد «تفكر نظرى در جامعه شناسى» كه مدتها خلاء وجودى آن احساس مى شد، اقدام كرده است.
اين كتاب بدليل برخوردارى از برخى ويژگى هاى برجسته همچون اشتمال بر اطلاعات و پيش زمينه هاى لازم براى فهم نظريات، اسناد و اتقان كافى، شيوايى و روانى، زبده گويى و اختصار، انسجام و چينش موزون، ارائه شواهد و مثال هاى گويا; هنوز هم برغم انتشار آثار تأليفى و ترجمه اى متعدد، از بهترين آثار نظرى موجود شمرده مى شود. لذا پس از بررسى و ارزيابى كارشناسان، و انجام برخى اصلاحات و بازخوانى و بازنگرى با همكارى مترجمان محترم به چاپ مجدد آن همت گماشت كه در اينجا از زحمات مترجمان محترم و همكاران پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى تقدير و تشكر مى نمايم.
اميد آن كه اين اقدام، طليعه ميمونى براى ارايه آثار ارزشمند ديگر به جامعه علمى باشد. اين مركز آمادگى دارد تا با همكارى و مشاركت انديشمندان و محققان علوم اجتماعى اعم از حوزوى و دانشگاهى، زمينه هاى لازم براى توليد و انتشار آثار برجسته اى در اين حوزه را فراهم سازد.
مركز مطالعات اجتماعى و فرهنگى
پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى
كتاب حاضر درباره نظريه هاى جامعه شناسى است. ويليام اسكيدمور نويسنده اين كتاب عنوان Theoritical Thinking in Sociology را براى كتاب برگزيده است، از آن روى كه معتقد است بسيارى از آنچه در عرف معمول دانشگاهى نظريه شناخته مى شود، دقيقاً نظريه نيست. ما نيز در برگردان، دو عنوان «تفكرنظرى در جامعه شناسى» و «نظريه هاى جامعه شناسى» را انتخاب نموديم.
سه فصل اول اين كتاب به ماهيت و اهميت نظريه جامعه شناختى، چالش ها و مسايل آن اختصاص يافته است. در اين سه فصل ابعاد و جنبه هاى متفاوت منطق و سازمان يك اثر نظرى در علوم اجتماعى موردبحث قرار مى گيرد و نظريه ها براساس سازمان مفهومى آن ها طبقه بندى مى شوند.
چهار فصل بعدى كتاب به ترتيب درمورد نظريه هاى مبادله، فونكسيوناليسم، تعامل گرايى نمادى و اتنومتدولوژى است.
اسكيدمور معتقد است براى مطالعه يك پديده دو راه وجود دارد. اول آنكه پديده موردنظر را به عناصر و اجزايى تقسيم نماييم و سپس از طريق مطالعه تك تك اين عناصر به تحليل آن پديده برسيم. راه دوم اين است كه به جاى تجزيه پديده به اجزا، كل پديده را به مثابه يك نظام تام و تمام و در حال حيات كه بين اجزا و عناصر زنده آن ارتباط متقابل وجود دارد، بررسى و مطالعه نماييم. در جامعه شناسى اين دو رويكرد از يكديگر متمايز هستند و فصل چهارم و پنجم به ترتيب نمونه هايى از اين دو روش نظريه پردازى است.
در فصل ششم، تعامل نمادى موردبحث قرار مى گيرد و مؤلف معتقد است كه تعامل نمادى به رغم ادعاى صاحب نظران آن يك ديدگاه است، نه نظريه و كوشش هاى شارحان آن عمدتاً با معيارهاى تبيين و پيشگويى علمى سازگار نيست. پارسونز معتقد است كه كليه تلاش ها، عملا گام هايى مقدماتى براى رسيدن به نظريه است. البته، صاحبنظران تعامل نمادى خود نيز مى گويند كه در اساس با علم گرايى در جامعه شناسى مخالفند و بيشتر به جنبه هاى تفسيرى كنش اجتماعى علاقه مندند. اين ايراد به اتنومتدولوژى كه در فصل آخر كتاب مطرح مى شود، نيز وارد است. به نظر اسكيدمور بحث هاى اتنومتدولوژى در اساس بحث هاى فلسفى و فرانظرى است و مباحث مربوط به نظريه هاى ميانبرد در آن جايى ندارد. صاحبنظران اين ديدگاه معتقدند كه بايد از ايده ها و افكار، تقدم سنت به ماهيت نظم اجتماعى پرهيز شود و اسكيدمور نيز مى گويد كه اتنومتدولوژى را به علت بينش هستى شناسانه خاصى كه به نظم اجتماعى دارد، نمى توان در چارچوب جامعه شناسى قرارداد.
تمام فصول كتاب با دقت نظر زيادى تنظيم شده و در پايان هر فصل، مفاهيم اصلى، عناوينى بر بحث و گفتگو و عناوينى براى مقاله نويسى و همچنين منابعى براى مطالعه بيشتر ارائه شده است.
اين كتاب نه تنها منبعى بسيار سودمند براى درس نظريه هاى جامعه شناسى، بلكه براى مباحث روش تحقيق، به ويژه آنچه كه روش تحقيق نظرى نام گرفته است، نيز سودمند است.
انگيزه مترجمان براى ترجمه اين كتاب كمبود منابع در درس نظريه هاى جامعه شناسى بوده است. مطالعه اين كتاب را به دانشجويان سطوح كارشناسى و كارشناسى ارشد رشته جامعه شناسى توصيه مى نماييم.
مترجمان
نظريه جامعه شناختى مبحث درسى پرثمرى است. جامعه شناسى يكى از شاخه هاى «علوم اجتماعى» است كه از مباحثات جذاب و مهم در بين فلاسفه و اديبان در مورد منشاء و ماهيت جامعه پديد آمد و در ميراث ادبيات و تاريخ انسانى شريك است. افكار نظرى آن از مباحثات روشنفكرانه مهم در مورد ماهيت و گستره عقل انسانى، رشد و پيامدهاى بسط صنعت، ايستايى اجتماعى در مقابل اجتناب ناپذير بودن تغيير، رابطه بين خصلت انسانى و ساختار اجتماعى شكل گرفته است. اين موضوعات همواره مورد توجه كسانى بوده است كه قادر به ايجاد نظريه هاى پيچيده و اقناع كننده اى بوده اند.
جامعه شناسى علاوه بر بنيانهاى انسان ساز خود، مانند رشته هاى ديگرى كه در پى كسب معرفت علمى درباره امور انسانى هستند، در طول تاريخ كوشيده است تا بنيانهاى تجربى محكمى براى مقابله با گرايشهاى فلسفى پى ريزى كند. بهترين جامعه شناسان هميشه برآن بوده اند كه وضوح و صراحت روح استدلال علمى را مد نظر داشته باشند. به نظر مى رسد، در مواقعى روح علمى، بعد انسان دوستى جامعه شناسى را تحت الشعاع قرار داده باشد. اما، در مجموع بعد انسانى، سنگينى بيشترى داشته است. صرف نظر از سهم هر يك از اين دو بعد در نظريه، بايد گفت كه تركيب ايستار علمى با سنت انسان دوستى، موجد غناى نظريه جامعه شناختى شده است كه به خودى خود يك چالش ذهنى است، ولى مى تواند مبنايى فكرى براى تحقيق تجربى يا سياست اجتماعى باشد.
در اين كتاب، شاخه هاى جداگانه نظريه جامعه شناختى مورد بحث قرار مى گيرد. البته، اين شاخه ها مانعة الجمع نيستند، ولى در مجموع ديدگاههاى تعميم يافته در مورد جامعه انسانى گرايش به آن داشته اند كه با ابزارهاى چندگانه منطقى منطبق شوند كه به وسيله آن ها اثبات نظريه ها و پيش بينى ها و تبيين ها امكان پذير مى شود. بنابراين، لازم است كه ما به بررسى افكار بعضى از چهره هاى بارز نظريه جامعه شناختى جديد بپردازيم، كسانى كه كوشيده اند شايستگى و بصيرت هاى خود را در مورد جامعه انسانى با توجه بيشتر به داده ها و تفهيم روشن علمى براى ايجاد نظريه جامعه شناختى تركيب نمايند. نظريه ها قالب هاى گوناگونى دارند. گاهى اوقات، به طور روشن و موجزى بيان شده اند، و زمانى هم بايد آن ها را از طريق استدلال هائى كه چندان هم دقيق نيستند استنباط كرد. در واقع، اكثر آثار نظرى تا حدى ابهام دارند و بنابراين هميشه تعبير و تفسير آن ها امكان پذير است. زمانى كه به توصيف نظريه جامعه شناختى برسيم، نكات بيشترى در مورد ابهام آن ها خواهيم گفت، ولى در اينجا بايد تأكيد كنيم كه اكثر ابهامات در ظاهر مضر آثار نظرى، غالباً جنبه مثبت اين آثار هستند. پيشرفت ما نتيجه و حاصل كار ذهنى ملازم با تحليل است.
رسوخ جامعه شناسى در دانشگاه ها و دانشكده ها، مطالعه بسامان نظريه جامعه شناختى را امكان پذير نمود. البته، هميشه چنين نبوده است. در آغاز، نظريه ها حاصل كوشش كسانى بود كه در جستجوى فهم معماهاى عملى بودند. نظريه ها حول موضوعاتى پديد آمدند كه مى توان آن ها را مسائل نظرى خواند. موضوعاتى همچون بزهكارى در شهر، كاهش نرخ زادوولد، يا ماهيت همبستگى اجتماعى نمونه اى از اين معماها هستند. درواقع، توجه به اين امور موجب افزايش اهميت عملى آن ها شد و اين خود علاقه فكرى به آن ها را بهوجود آورد. اين امور پايه هاى نظام فكرى را به وجود آورد كه «نظريه» نام گرفت. اين نظامهاى فكرى بعدها از مسائلى كه در ابتدا موجد آن ها بودند، بسيار فراتر رفتند. حل مسائل نظرى لزوماً به معنى حل مسائل عملى مرتبط با آن ها نيست. هر كسى كه به تعداد نظريه هاى مربوط به بزهكارى و افزايش نرخ آن توجه كرده باشد اين نكته را مى داند. مسائل نظرى به اين معنى راه حل دارند كه افكار موجود در يك نظريه ـ روابط متقابل افكار و دلالت هاى آن ها ـ جواب هائى براى مسائل نظرى محسوب مى شوند. مثلا مسئله چگونگى فهم طبقه اجتماعى تا حدى با ايجاد مفاهيم مرتبط ديگرى به انجام رسيده است.
زمانى كه تمام اين افكار با هم جمع شوند و منظم گردند، نتيجه حاصله ممكن است نقطه شروعى براى يك نظريه جامعه شناختى كلى تر باشد. امكان دارد نظريه هايى كه بدين شيوه پديد آمده اند، شكل هاى مختلفى به خود بگيرند و در درجات گوناگونى از ثبات، يا بى ثباتى درونى، وضوح يا ابهام باشند. به علاوه، امكان دارد كه با گزارشى ساده از واقعيت يا شايد با ايدئولوژى مخلوط شوند. بنابراين، گاهى اوقات مشكل است كه معنى دقيق يك اصطلاح نظرى را پيدا كرد، زيرا ممكن است ابداع كننده اصطلاح، نحوه كاربرد آن را مشخص نكرده باشد، و معلوم نباشد كه خواننده اين اصطلاح را بايد به عنوان توصيف يا برنامه عمل به كار ببرد، يا از آن صرفاً براى فهم يك موضوع استفاده كند.
در هر حال گاهى اوقات، جامعه شناسان به چنين مجموعه سستى از افكار، «نظريه» گفته اند. نظريه ها مى توانند شكل احكام دقيق را به خود بگيرند كه در آن مفاهيم، يا فرايندهايى كه به وسيله نظريه پيشنهاد شده، به نحو روشن و دقيقى بيان شده باشد. البته، اين مطلب براى اغلب نظريه هاى جامعه شناختى يك آرمان است. اما، چون اين وضعيت آرمانى در عمل تحقق نمى يابد، بايد انتظار داشته باشيم كه نظريه عملياتى جامعه شناختى را در جائى بين دقت و از هم گسيختگى بيابيم.
در نگاه اول، نظريه جامعه شناختى موجوديتى مستقل و دست يافتنى دارد، همچون يك كوه كه فتح شدنى به نظر مى رسد. معمولا اين ايستار با ناكامى مواجه مى شود، زيرا بر درك واقع بينانه از آنچه كه مى توان از يك نظريه جامعه شناختى به دست آورد، مبتنى نيست. عموماً قدرت نظريه به قابليت آن براى گردآوردن ميزان زيادى از افكار سازمان يافته و اطلاعات مرتبط با يك مسئله خاص بستگى دارد و بدين ترتيب از نظر تفصيل و دقت از تفكر نابسامان بسيار فاصله مى گيرد. نظريه ها، افكار را دقيق نموده و آن ها را براى استفاده در يك لحظه خاص آماده مى سازند.
راههاى ارجاع يك نظريه به يك مسئله نظرى را مى توان به چهار مقوله تقسيم نمود و به طور جداگانه آن ها را مورد بحث قرار داد. اين چهار مقوله را مى توان به عنوان چهار روش دانست كه از طريق آن ها جامعه شناسان از نظريه ها استفاده مى كنند. اين مقولات چهارگانه عبارتند از:
الف) نظريه در خلال حل يك مسئله نظرى، مى تواند موجد افكار بيشترى شود.
ب) نظريه مى تواند مدل هايى از موضوع مورد بحث را القا كند، به طورى كه نوعى توصيف منظم از آن حاصل شود. سپس چنين توصيفى را مى توان به عنوان چارچوبى براى گنجاندن افكار و صراحت بخشيدن به آن ها مورد استفاده قرار داد.
ج) تحليل انتقادى نظريه ها مى تواند نظريه اى جديد ايجاد كند.
د) نظريه القاكننده فرضيه ها است.
در نظر گرفتن نظريه ها به عنوان القاكننده ايده ها كم و بيش منطبق بر آن رويكرد غيرمنسجم نظريه است كه قبلا شرح داده شد. مفهومى منفرد را در نظر بگيريد، اين مفهوم به خودى خود يك نظريه نيست. مثلا «طبقه اجتماعى» را مى توان به يك معنا احساس يا تجربه نمود. اما، در اين ايده هيچ معنى نظرى وجود ندارد. فقط هنگامى كه مفهوم طبقه اجتماعى با ايده هاى ديگر جمع شود، مى تواند تبيين يا تعليل گردد، و يا در تبيين موضوعى ديگر به كار آيد. فهم طبقه اجتماعى در ارتباط با معنى ساختار اجتماعى، قدرت، امتياز، وظيفه، اقتدار و بسيارى ايده هاى ديگر، ميسر است. به عبارت ديگر براى فهم طبقه اجتماعى، بايد درك روشنى از عوامل ذيربط وجود داشته باشد. احتمالا، در انجام چنين كارى، حتى ايده هاى بيشترى مطرح مى شود. هر گام جديد در اين فرايند، مستلزم تصريح بيشتر ايده هاست كه معمولا به واضح شدن تمام ايده ها، از جمله ايده اصلى، كه در مثال بالا طبقه اجتماعى بود، مى انجامد.
ايده هايى كه به نظر مى رسد حول يك تفكر اصلى پديدار مى شوند، برحسب تصادف به وجود نيامده اند. در اصل، نحوه پديد آمدن آن ها به يكى از اين دو راه است:
1. تعريف يك مفهوم، [مفهوم] ديگرى راپيشنهاد مى كند و يا 2. يك مشاهده تجربى القاكننده ايده مورد لزوم است. در مورد اول، مى توانيم بگوييم مفاهيمى كه ما كار خود را با آن ها شروع مى نماييم، بايد داراى روابط منطقى باشند. ايده ها مى توانند در روند جستجوى اين روابط ايجاد شوند. مثلا اين ايده كه جامعه طبقاتى است، القا مى كند كه در جامعه بيشتر از يك طبقه وجود دارد و اين طبقات مشابه يكديگر نيستند. چنين تعريفى از جامعه ما را به طرف اقامه دلايلى از نظر منطقى هماهنگ در مورد طبقات گوناگون و خصوصيات آن ها سوق مى دهد. در ارتباط با
مشاهدات تجربى، مى توان اين سوال را مطرح نمود كه يك ايده اصلى تا چه حدى بر امور واقع «منطبق» است. مثلا دوباره از طبقه اجتماعى استفاده مى كنيم. در اصل امكان پذير است كه چندين مفهوم از طبقه وجود داشته باشد، اما فقط معدودى از آن ها قادر به توصيف طبقات اجتماعى واقعى باشند. هر كدام از آن ها كه به نظر مى رسد از عهده اين كار برمى آيد، ترجيح داده مى شود.
در اين مثال، مى بينيم كه هر تعريف از طبقه اجتماعى (حتى دقيق ترين آن ها)، بخشى از يك امر «اجتماعى» را به مقولاتى موسوم به «طبقات» مربوط مى كند. ما كار خود را با ايده «طبقاتى» آغاز كرديم و سپس به لزوم درك رابطه يك طبقه با طبقه ديگر رسيديم. به منظور درك اين رابطه نيز مجبوريم طبقه اجتماعى را چنان تعريف كنيم كه تفكيك روشنى بين يك طبقه و طبقه ديگر وجود داشته باشد. بنابراين، به موازات ادامه يافتن كار نظرى، سئوالاتى از رابطه طبقات به ميان مى آيد، و طبقات به صورت مشخص ترى تعريف مى شوند. بنابراين، رابطه داشتن اين طبقات به گونه اى كه آن ها شكل يك واحد «اجتماعى» به خود بگيرند، مورد توجه قرار مى گيرد. امكان دارد، ماهيت اين ارتباط، پايه هاى ايده اى كلى تر در مورد ساختار اجتماعى شود.
در اين مثال، مى بينيم كه يك رويكرد نظرى به يك ايده به صورت كاملا طبيعى به خلق ايده هاى ديگرى منجر مى شود كه در نهايت به تصريح ايده اصلى وتدقيق ارتباط آن با ايده هاى ديگر كمك مى كند. آنچه كه گفته شد، معمولا در شكل گيرى ساختار منطقى رخ مى دهد، ولى بسيار قبل از آن، ايده هاى ناسازگار شناخته مى شوند. سپس، چنين ناسازگارى نظريه پرداز را ملزم مى سازد يا ايده ها را تغيير دهد يا به نحوى تمام ساختار نظرى را دگرگون كند، به اميد آنكه به نظامى همبسته تر كه بتواند تمام افكار او را جذب كند، دست يابد.
وجه تمايز روشنى بين مدلها و نظريه وجود ندارد. اغلب، يك مدل با يك نظريه اشتباه مى شود و گاهى اوقات نيز بدون توجه به تفاوت بين آن ها، به صورت جايگزين مورد استفاده قرار مى گيرند. در اصل، نظريه ها بدون مدل ها به تبيين مستقيم مى پردازند، مدل ها با قياس (تمثيل) اين كار را انجام مى دهند.(1)
قبل از پرداختن به شيوه هايى كه نظريه از طريق آن ها مدل ها را القا مى كند، بهتر است به
توصيف مفهوم مدلها بپردازيم. بنابه تعريف، مدل يك شىء، خود شىء نيست، بلكه چيزى ديگر است كه با شىء مورد نظر مشابهت دارد. سودمندى مدل ها دقيقاً در اين مشابهت ها نهفته است. يك مدل از آن لحاظ سودمند است كه عناصر مشابه را مشخص مى كند و در فهم بهتر مشابهت مدل با واقعيت كمك مى نمايد. مثلا همه مى دانند كه يك مدل هواپيما و يك بوئينگ 747، دو شىء مساوى نيست، ولى از چه جهاتى مشابهند؟ اگر مدل پرواز مى كند، هواى روى بال هاى مدل است كه آن ها را به حالت پرواز نگاه مى دارد، زيرا پرواز نتيجه هواى روى بال ها، شكل و ساخت بال ها و رابطه آن با بقيه هواپيماى مدل است، به نحوى كه قابل قياس با پرواز 747 است. اگر، علاقه مند به فهم عمل هوا بر پرواز 747 هستيم، بايد تأثير هوا را روى مدل مورد بررسى قرار دهيم. ولى براى كشف علت حركت به وسيله هوا، اين مدل كمكى به ما نمى كند، چون مدل ما موتور جت ندارد. مدل به لحاظى، تمثيلى از واقعيت است، به لحاظ ديگر تمثيل نيست.اگر خواهان درك دليل حركت هواپيماى واقعى هستيم، اين مدل بى فايده است، ولى اگر علاقه مند به دانستن دليل معلق ماندن هواپيما در هوا هستيم، اين مدل مى تواند مهم باشد.
البته، در اين مثال از قبل مى دانستيم كه مدل از جهت علت حركت (موتور جت) يك تمثيل نيست و اين عدم تطابق بين مدل و واقعيت طبيعى است. در علوم اجتماعى هم مدلهايى را مى سازيم، اما مشخص نمى كنيم كه اين مدلها از چه جنبه هايى بر واقعيت منطبق نيست. به عبارت ديگر، ممكن است بخشهايى از واقعيت را كه براى ما كاملا شناخته شده نيستند، شبيه به قسمت هايى از مدل بدانيم. مثلا در علم اقتصاد اين نكته كه مردم چگونه منابع مالى خود را صرف يكى از صدها انتخاب خود مى كنند، مدت هاست كه لاينحل باقى مانده است. چون نظريه مصرف يا هزينه، گزينش شده و بر عمل گزينش تأكيد دارد و مدلى كه در اين رابطه به وجود آمده، مدل انسان عاقل يا انسان اقتصادى است. اين مدل دربرگيرنده مجموعه اى از فرضيه ها ـ براساس اصل رسيدن به حداكثر سود ـ در مورد چگونگى عمل گزينش است. البته سؤال اصلى در مورد اين مدل اين است كه آيا حقيقت دارد كه مردم واقعى هنگام هزينه كردن، حداكثرسازى سود خود را مدنظر دارند؟ مدل انسان اقتصادى(2) از اين نظر كه مى گويد مردم واقعى صرفاً بر پايه سود شخصى خود عمل مى كنند، احتمالا غلط است. آشكار است كه آن ها صرفاً براساس منافع خودخواهانه خود هزينه نمى كنند و معمولا در اين مورد چندان عقلانى رفتار نمى كنند، ولى به خاطر داشته باشيد كه
مردم به طور تصادفى هم عمل نمى كنند و معمولا با هدف دستيابى به يك ارزش، پول صرف مى كنند. و فراموش نكنيد كه ما از يك مدل تخصيص منابع و نه يك مدل از انسان عاطفى يا انسان نوع دوست، استفاده مى كنيم. انسان اقتصادى مى تواند به عنوان مدلى كه بر وجوه رفتار اقتصادى تأكيد دارد، مورد استفاده قرار گيرد، حتى اگر اين مدل بسيار ساده باشد و شباهت كامل و دقيقى به انسان «واقعى» نداشته باشد. استفاده هوشمندانه از چنين مدلى شامل درك بخش هاى تمثيلى آن است و نبايد انتظار داشت كه اين مدل از عهده توضيحات بيشترى برآيد.
ممكن است، مدل ها تكمله يا اصلاحاتى را در نظريه ها پيشنهاد كنند. اين فرايند وقتى مى تواند مفيد باشد كه يك نظريه ضعيف تر از يك مدل درك شده باشد. احتمال دارد كه يك نظريه رابطه اى خاص را بين دو امر واقع پيش بينى كند ولى حرف چندانى در مورد روابط بين اين امور و ديگر امور نداشته باشد. ممكن است مدلى كه بين دو ايده اصلى رابطه برقرار مى كند، به كمك تمثيل، روابط نظرى ديگرى را نيز القا كند. مثال خوبى از اين وضعيت را مى توان در نظريه جامعه شناختى يافت. گاهى اوقات چنين تصور مى شود كه فرايند تغيير اجتماعى قابل قياس با فرايند تكامل زيست شناختى است(3). در واقع، شاخه مهمى از نظريه جامعه شناختى در قرن نوزدهم (كه هنوز هم متداول است) دقيقاً همين نكته را ابراز مى داشت. در واقع، چنين نظريه اى با استفاده از معلومات ما در مورد تكامل يك پديده زيست شناختى، آن را به عنوان مدلى براى درك تغيير اجتماعى معرفى مى كرد. از جمله نكاتى كه اين رويكرد به تغيير اجتماعى افزود، مفهوم ستيز شديد بين واحدهاى اجتماعى متمايز (افراد، طبقات، منافع و غيره) در كوتاه مدت است، كه البته در درازمدت به فروپاشى جامعه منجر نمى شود، اما باعث تغيير شكل، تغيير جهت گير ى و تغيير مسير توسعه آن مى شود. لازم است توجه شود كه چنين نتيجه گيرى سازنده اى، ناشى از منابع تجربى تغيير اجتماعى نيست. ايده منافع درازمدت از يك مدل زيستى الهام گرفته شده است.(4)در اينجا، مجال بررسى مفيد بودن يا مفيد نبودن ستيز اجتماعى نيست. اما لازم است بدانيم كه ايده مفيد بودن ستيز اجتماعى از كجا نشأت گرفته است. ما از يك مدل استفاده كرديم و ايده سودمندى ستيز از اين مدل حاصل شده است، نه از مشاهده مستقيم. اين تمثيل مى تواند از اين هم فراتر رود. گفتيم
كه در غياب دلايل متقن، حدود استفاده از تمثيل ها، نامعلوم خواهد بود. بايد اين نكته را نيز به دقت بدانيم كه «تكامل اجتماعى» از چه جنبه هايى شبيه تكامل زيستى است، و اين مشابهت ذاتى است يا سطحى.
بايد تأكيد كرد در مواردى، تمايل براى درك واقعيت ما را به تعريف آن برحسب مدل ها مى كشاند. اگر تكامل اجتماعى نوع خاصى از تكامل زيست شناختى است، پس هر آنچه كه «اجتماعى» است در اصل بايد مشابه دنياى زيستى باشد. اين نكته به معناى در نظر گرفتن يك تمثيل همه جانبه دنياى اجتماعى با فرضيات طبيعت گرايان درباره جهان زيستى است. اگر اين كار به صورت مدلل انجام پذيرد، مى تواند منجر به نظريه اى قابل استفاده شود، ولى به همان اندازه هم امكان دارد كه به هجويات بينجامد. مثلا در نظر گرفتن جامعه به عنوان شبكه پيچيده اى از بخش هاى به هم پيوسته كاركردى ـ مثل يك موجود زنده ـ سودمند است، اما نسبت دادن حيات به اين شبكه، همچون حيات موجودات زنده احتمالا بى معنى خواهد بود.(5) معمولا، در جامعه شناسى، مدل ها قابل فهم تر و كامل تر از آن واقعيت هاى اجتماعى هستند كه ارائه مى نمايند. از اين رو، زمانى كه قصد برآن است تا واقعيت به وسيله يك مدل و از طريق تمثيل شناسانده شود، احتياط الزامى است. هميشه بايد حدود كاربرد مدل ها را در نظر داشت.
در بحث درباره مدل ها و نظريه ها، كم و بيش اين ايده شهودى را مطرح كرديم كه نظريه جامعه شناسى نوعى نظم و ترتيب ايده هاست، به نحوى كه «چيزى درباره جهان اجتماعى» به ما بگويد، اما روش خاص نظريه جامعه شناسى براى انجام اين كار نيز مهم است. يكى از اين روش ها مى تواند ارائه فرضيه ها توسط نظريه باشد.
يك فرضيه، حكمى در مورد رابطه بين دو يا چند ايده يا چند شىء است. اين تعريف مقدماتى مى تواند تعريف يك قانون علمى، يا فقط يك گمان هم باشد. تفاوت مهم بين فرضيه ها و گمان ها اين است كه فرضيه با نظريه اى كه از آن مشتق شده است، ارتباط مفهومى دارد. ايجاد محكم ترين رابطه بين نظريه و فرضيه ها، مستلزم فرايند قياسى است. به عبارت ديگر فرضيه ها به عنوان بسط منطقى، مستقيماً از كلياتى كه در نظريه تثبيت شده اند، نتيجه مى شوند.(6) زمانى يك
نظريه مى تواند فرضيه سازى نمايد كه از آن براى حل يك مسئله خاص نظرى يا تجربى استفاده شده باشد.
مثلاً دوركيم،(7) هنگام نوشتن خودكشى، نظريه اى كلى در مورد همبستگى اجتماعى و اعمال مذهبى در ذهن داشت. به طور كلى، نظريه دوركيم بر آن است كه افراد در همه ابعاد زندگيشان، حتى امور فردى، كاملا وابسته به جامعه هستند. جامعه هويت بخش است، به نيروهاى تنش زاى زندگى روزمره ثبات مى بخشد و انسان معنوى را به همان ميزان انسان مادى تحت حمايت دارد. جامعه از طريق «وجدان جمعى»، كه بسته به وضعيت پيشرفت اجتماعى، ملموس يا انتزاعى است، هميشه در ذهن هر انسانى حاضر است.
ولى چگونه مى توان از نظريه دوركيم، فرضيه استنتاج كرد؟ دوركيم به طور خردمندانه اى براى آزمودن طرح نظرى خود، مسئله خودكشى را انتخاب كرد. او استدلال كرد كه اگر بتوان نشان داد كه جامعه بر خودكشى كه فردى ترين عمل فردى است، تأثير دارد، گام بلندى به سوى اثبات تقدم جامعه بر فرد برداشته شده است. ولى اين كار چگونه انجام پذير بود؟ يافتن سوابق آمارى براى اثبات اين نكته كه در بعضى از مناطق اروپا در زمانى معين نرخ خودكشى از حد متوسط بالاتر يا پائين تر بوده است، كار آسانى بود. دوركيم استدلال كرد كه اگر بتواند علت تغيير در نرخ خودكشى را با مراجعه به وضعيت هاى انسجام اجتماعى دريابد، جواب سئوالش را يافته است.
بر طبق نتيجه گيرى هاى دوركيم با محكم تر شدن انسجام اجتماعى، احتمال برخوردارى فرد از حمايت اجتماعى واقعى در مواقع پريشانى و اضطراب افزايش مى يابد. بنابراين احتمال كمتر وجود دارد كه مردم مرتكب خودكشى بشوند. در اين مرحله است كه مذهب وارد صحنه مى شود. دوركيم مى گويد كه كليساى كاتوليك بيش از كليساى پروتستان موجب انسجام اجتماعى است. به نظر مى رسد اين مطلب درست باشد، چون زمانى كه دوركيم كتاب خود را مى نوشت، رويكرد مذهب كاتوليك به فرد، بيشتر جمعى و يكپارچه كننده بود و اغلب بر اشتراكات و مشابهت مردم تأكيد داشت. از سوى ديگر، پروتستانيزم بيشتر فردگرا بود. آموزه هاى اين مذهب بر انجام بعضى از فرائض دينى، بر مطالعه انفرادى كتاب مقدس، و در بعضى موارد بر كنترل دموكراتيك امور كليسا توسط تقسيمات جمعى مؤمنان تأكيد مى نمود. از اين رو، فرقه هاى گوناگون پروتستانيزم با يك نظام اجتماعى كه انسجام و همبستگى در آن كمتراست، پيوند خورده بودند.
دوركيم به جواب خود رسيده بود. وى براى اثبات رابطه بين انسجام اجتماعى و رفتار فردى، به شاخص هاى ملموس براى سنجش هر كدام از اين دو احتياج داشت. او داده هائى در مورد اعمال به تمام معنى فردى، يعنى خودكشى ها در دست داشت و مى خواست كه به بررسى علل آن بپردازد. مذهب كاتوليك و پروتستان در مقابل او قرار داشت و او مى توانست با شاخص انسجام اجتماعى آن ها را بسنجد.
بنابراين، فرضيه او اين بود كه در مناطقى از اروپا كه مذهب كاتوليك قوى تر است، نرخ خودكشى پايين تر از مناطقى است كه پروتستان ها در اكثريت قرار دارند. در اينجا لازم است لحظه اى بر معناى اين فرضيه دوركيم درنگ كنيم. او پيش بينى مى كرد كه رابطه اى بين نرخ خودكشى و وابستگى مذهبى وجود دارد. ولى به طور تصادفى به چنين فرضيه اى نرسيده بود. اين فرضيه از نظريه اى بسيار گسترده تر و بالقوه مهم تر درمورد رابطه بين انسجام اجتماعى و فرديت استنتاج شده بود. اين واقعيت كه پيش بينى عينى (فرضيه) دوركيم، در مجموع تأييد شد، نشان مى داد آن طرح نظرى كه اين فرضيه ها از آن مشتق شده است نيز معتبر است. اگر داده هاى دوركيم اين پيش بينى را تأييد نمى كرد، نظريه همبستگى اجتماعى او هنوز مى توانست يك نظريه باشد و منطق اين پيش بينى درباره خودكشى در اروپا نيز صحيح باشد،(8) هر چند كه از شواهد تجربى بهره نبرده باشد.
نظريه كلى انسجام اجتماعى و فرديت دوركيم فرضيه هاى ديگرى را نيز القا مى كند. مثلا، اين نظريه دلالت بر اولويت جامعه در موضوعات مربوط به اخلاق نظرى و آداب حرفه اى دارد. تحقيقات دوركيم در اين زمينه نيز مؤيد نظريه اصلى او بود.(9) بنابراين از يك نظريه مى توان بيش از يك فرضيه به دست آورد. تعداد و گوناگونى فرضيه هايى كه از يك نظريه به دست مى آيد، شاخص شايستگى آن نظريه است.
تا اينجا، بين فرضيه و قانون علمى تمايز قائل نشده ايم. جزئيات بيشتر در اين مورد را تا زمان بحث از ساختار نظريه ها به تعويق خواهيم انداخت، ولى فعلا مى گوييم كه اگر يك فرضيه با رويدادهاى متعدد و متنوع و در وضعيت هايى مختلف تأييد شود، مى تواند به سطح يك قانون علمى ارتقا يابد. به عبارت ديگر، كسانى كه يك فرضيه را در تمام شكل هايش مى شناسند و با آن كار مى كنند و از صدق پيش بينى هاى آن اطمينان كافى دارند، خود را ملزم نمى بينند كه در هر زمان
كه از آن استفاده مى كنند، آن را بيازمايند، بلكه از اين فرضيه به عنوان يك اصل استفاده خواهند نمود و از آن فرضيه هاى جديدى استنتاج مى نمايند. بدين ترتيب، اين فرضيه به يك قانون تبديل مى شود.(10) اگر حكم بين دو ايده از حالت فرضيه اى خارج شود و به يك قانون تبديل گردد، اين تغيير حكم لزوماً به معناى تغيير شكل آن حكم نيست. اگر اين حكم، يك گمان هم باشد، شكل آن تغيير نمى يابد. فرق بين فرضيه، قانون و گمان در ربط منطقى و اعتبار شواهد تأييدكننده اى است كه بين حكم درمورد يك رابطه و بقيه گزاره ها برقرار مى شود. اگر حكم درباره يك رابطه صريح باشد و به صورت منطقى به يك نظريه متصل شود، در اين صورت اين حكم يك فرضيه است تا يك گمان. اگر اين حكم به وسيله شواهد متعددى حمايت شود، امكان دارد كه به جاى فرضيه، قانون خوانده شود.
واضح است كه در جامعه شناسى، نظريه هاى متعددى وجود دارد. البته، اين گفته بدين معنى نيست كه به جز يكى، بقيه آن ها «غلط» است، يا اين كه همه آن ها «غلط» هستند. همان طور كه گفته شد، نظريه ها حول مسائلى خاص به وجود آمده اند. بنابراين مى توان به طور طبيعى نظريه ها را به انواع موضوعى تقسيم نمود. اما نظريه ها گرايش به بسط دامنه خود دارند، يعنى فرضيه هائى را ارائه مى دهند كه از موضوعات اوليه لازم براى طرح نظريه، فراتر مى رود. بنابراين با گذشت زمان، فصل مشتركى بين قلمروهاى نظرى ايجاد شده است، به نحوى كه چندين نظريه به تبيين پديده واحدى مى پردازند. در نتيجه، لازم است كه آن ها را براساس معيارهاى عقلى طبقه بندى نمود. انجام اين طبقه بندى گاهى به سردرگمى منجر شده است و مسائلى را ايجاد كرده است.
يكى از راههاى طبقه بندى نظريه ها اين است كه آن ها را براساس زمانى كه براى اولين بار مطرح شده يا مورد استفاده قرار گرفته اند، طبقه بندى نمائيم. براين اساس مى توان نظريه ها را براساس نظم زمانى مورد بررسى قرار داد. در دانشگاه هايى كه براى تدريس نظريه جامعه شناختى رويكردى «تاريخى» اتخاذ مى كنند، در اصل نظم زمانى نظريه ها را مدنظر دارند. از محسنات اين رويه يكى اين است كه به دفعات نشان مى دهد يك ايده خاص اين قدرت را داشته است كه مولد ايده هاى ديگرى باشد. به علاوه، اين نكته را نيز نشان مى دهد كه اگر به دفعات در مورد نظام هاى
نظرى تأمل و تفكر شود، اين نظام ها تكامل مى يابند. با مرور گذشته در مى يابيم كه ايده هاى جديد و متفاوت از ايده هاى قديمى نشأت گرفته اند.(11)عيب اين رويكرد در اين است كه گاهى اوقات فهم دلايل تغيير، پيدايش و بى اعتبار شدن نظريه ها را مشكل مى سازد.
يك طرح طبقه بندى ديگر كه موفقيت هايى نيز داشته است، نظريه ها را بر طبق كشورى كه در آن ارائه شده و به طور گسترده به كار گرفته شده اند، گروه بندى مى كند. اين رويكرد به طبقه بندى هاى باثباتى در جامعه شناسى و ديگر رشته ها، منجر شده است. مثلاً جامعه شناسى آلمان در اواسط و اواخر قرن نوزدهم از جامعه شناسى انگلستان، يا فرانسه در همان دوره، متمايز است. مشابهت بين نظريه هاى آلمانى احتمالا از موضوعات عام فرهنگى يا ديدگاههاى مشترك نظريه پردازان آلمانى ناشى شده است. به هر صورت، گفته بالا به اين معنا نيست كه همه نظريه هاى آلمان شبيه به هم هستند. به اين معنا هم نيست كه نظريه هاى كشورهاى ديگر مشابهتى با نظريه آلمانى ندارد. درواقع، نظريه دوركيم درمورد انسجام اجتماعى كه موطن آن فرانسه بود، شبيه نظريه هاى آلمانى درباره روح قومى و ميراث فرهنگى است. هم چنين مى توان نشان داد كه در همان زمان، ايده هاى مشابهى در انگلستان متداول بوده است. با وجود اين، روش طبقه بندى ملى به عنوان يك روش مناسب براى دسته بندى نظريه ها، كاربرد داشته و هنوز «نظريه جامعه شناختى آلمان» معنى دقيق و مستدلى دارد.(12)
روش موجه ترى در طبقه بندى نظريه ها، تحليل آن ها بر حسب ايده ها يا فرضيه هاى اصلى، و سپس قرار دادن نظريه هاى مشابه، صرف نظر از اين كه موطن اصلى آن ها كجاست، در يك گروه است.(13)از محسنات اين روش يكى اين است كه مشابهت منطقى نظريه هاى گوناگون را نشان مى دهد، و ديگر اين كه مشخص مى كند يك گروه نظرى خاص از نظر زمينه هاى مفهومى چه تفاوتى با گروه نظرى ديگر دارد. اگر قصد ما مقايسه سودمندى نظريه هاست، به عبارت ديگر اگر بخواهيم با وضوح بيشترى دريابيم كه از يك گروه نظرى خاص چه چيزى را مى توان انتظار داشت، اين رويكرد به ويژه مناسب است. به هر صورت خطرى در طبقه بندى نظريه ها بر طبق ايده هاى اصلى آن ها وجود دارد. زمانى كه نظريه ها بر طبق مشابهت ايده ها، مفاهيم، پيش بينى ها و نوع توضيح اصلى كه ارائه مى دهند، طبقه بندى شوند، اين وسوسه وجود دارد كه همه نظريه ها را در يك گروه قرار دهيم، گويى كه همه آن ها يكى هستند، اما نمى توان آن ها را يكى دانست. در واقع
چون تأكيد بر مشابهت هاى معينى، به منظور اعتبار بخشيدن به اين رويكرد است، چنين برداشتى القا مى شود. اين موضوع اغلب منجر به اين اعتقاد مى شود كه فقط يكى از نظريه ها با عنوان طبقه اى كه چندين نظريه در آن جاى گرفته است، همخوانى دارد.
بارزترين مثال اين اشتباه، «نظريه ستيز» است. گردآوردن چندين نظريه در يك گروه به اين علت كه همه آن ها چيزى براى گفتن در مورد ستيزاجتماعى دارند، امكان پذير است. با محو شدن تفاوت بين نظريه ها، اين احساس به وجود مى آيد كه اين نظريه ها در اساس با هم يكسانند. مثلاً گاهى اوقات عقايد ماركس در مورد رابطه اجتماعى بين طبقات در جامعه سرمايه دارى را با عقايد داروين ـ و يا كسانى كه نظر داروين در مورد انتخاب طبيعى را براى استدلال در مورد يك مدل تخاصمى جامعه به كار گرفته اند ـ در يك گروه جاى داده اند. ولى تقريباً هيچگاه نمى بينيم عقايد ماركس را با زيمل ـ كه او هم مطالب قابل ملاحظه اى در مورد ستيز دارد ـ با هم گروه بندى كنند. به همين ترتيب گزاره هاى آدام اسميت را مى توان شبيه نظريه اى درباره تنوع و وابستگى متقابل نيازهاى انسانى دانست و آن را در چارچوب نظريه ستيز قرار دارد. در يك گروه قرار دادن آدام اسميت و ماركس يعنى تأكيد بر موضوعاتى مشخص و طبقه بندى جداگانه آن ها، يعنى تأكيد بر موضوعاتى ديگر.
اخيراً طبقه بندى ديگرى درباره نظريه ها توصيه شده است. در اين طرح تأكيد مى شود كه قبل از نظريه پردازى، بايد تعريف دقيقى از موضوع اصلى نظريه ارائه كرد. در اصل، اين طرح مى گويد آن نظريه هايى كه رويكرد مشابهى براى تعريف «اجتماعى» دارند، بايد در يك گروه قرار گيرند و سپس نظريه هاى مشابه را براى كشف اين كه چگونه «اجتماعى» را توضيح مى دهند، مورد بررسى قرار داد. نظريه هايى كه به روشى مشابه به تعريف و تبيين مى پردازند، در يك گروه قرار مى گيرند و آن هايى كه با يكديگر تفاوت اساسى دارند، به طور مجزا طبقه بندى مى شوند.(14)
احتمالا تمام طرحهاى طبقه بندى، منعكس كننده تغييرات دقيقى نيستند كه در طول زندگى يك نظريه پرداز خلاق رخ مى دهد. اين مقاومت در برابر طبقه بندى، منجر به آخرين روش سازمان دادن به مطالعه نظريه اجتماعى شده است، كه در واقع نمى توان آن را طرح طبقه بندى دانست. در اين روش كسانى مورد مطالعه قرار مى گيرند كه مشاركت عمده اى در نظريه پردازى اجتماعى داشته اند، و كوششى براى آشنايى با تلاشهاى آن هاانجام مى گيرد، به نحوى كه شناخت
حاصل از اين كوشش بتواند زمينه مناسبى براى اين اظهار نظر فراهم آورد كه نظريه جامعه شناسىداراى كليت است.
آياگزينه اى براى نظريه پردازى، وجود دارد؟ اين سئوال مستدلى است، به ويژه براى كسى كه از نظريه ناخشنود است و مى خواهد هر چه زودتر از آن خلاص شده به «واقعيات» بپردازد، ولى حقيقت اين است كه دانسته يا ندانسته ما در حال نظريه پردازى هستيم و واقعيات را در پرتو نظريه هايى كه به امور واقع معنى مى بخشند، تبيين مى كنيم. نظريه جامعه شناختى در معنى رسمى آن به سادگى يك شكل نظريه پردازى كامل تر، دقيق تر و قابل فهم تر از نظريه هاى ساده اى است كه همه ما در زندگى روزمره به كار مى گيريم. اكثر مردم از قبل بيشتر نظريه هاى جامعه شناختى را مى شناسند. بيشتر اصطلاحات اصلى نظريه جامعه شناختى در زبان روزانه به كار مى رود، مثلا، اغلب مردم به طور نظرى در مورد «نقش» صحبت مى كنند، براى مثال «عبارت نقش امروزى زنان». به هر صورت، ممكن است مردمى كه از واژه «نقش» استفاده مى كنند، ندانند كه اين واژه يكى از مفاهيم اساسى چندين نظريه جامعه شناختى است. «نقش» در نظريه كاركردگرايى(15) به معناى مجموعه اى از حقوق و وظايف پذيرفته شده به وسيله بازيگر نقش ـ يعنى كسى كه معتقد به مشروعيت اين حقوق و وظايف بر حسب تعاريف و تضمين هاى حقوقى در نظامى كه شخص در آن عمل مى كند ـ است. در اين زمينه، «نقش» به معناى شبكه اى از حقوق و وظايف است. جمع اين شبكه ها، نظامى را به وجود مى آورد كه كارى انجام مى دهد و تأثيرات بسامان يا كاركرد دارد (اصطلاح «نظريه كاركردگرا» از اينجا ناشى مى شود). بنابراين، عبارت «نقش زنان» فقط دلالت بر مطلبى در مورد زنان نمى كند، بلكه متضمن مطالبى در مورد نقشهاى گوناگون مردان و ديگر نقشهايى است كه به «نقش زنان» مربوط است. در نظريه كاركردگرايى، اين نقشهاى به هم پيوسته به عنوان خوشه هاى طبيعى در نظر گرفته مى شوند كه به وجود آورنده گروههاى كاركردى هستند. بنابراين، خانواده مجموعه اى از روابط مشروع بين دو يا چند نقش مكمل يكديگر است كه براساس كاركردهاى «زندگى خانوادگى» ـ همچون تأمين دو جانبه و نگهدارى از افرادى كه در اين رابطه خاص قرار گرفته اند، زاد و ولد قانونى، پرورش و تربيت كودكان ـ تعريف شده است. در
عوض، اصطلاح «نقش» در زبان روزمره معناى كاملا متفاوتى دارد. اگر كسى بگويد كه «نقش بازى مى كند» معنايش اين است كه مشغول انجام كارى است كه ديگران از او انتظار دارند، در حالى كه خود او نسبت به اين رفتار احساس مسئوليت نمى كند، يعنى او، «نمايش خود»(1) يا «نظارت بر تأثيرگذارى»(2) را از واژه «نقش» مى فهمد.(16) اين رويكرد بر «خود» به عنوان ذاتى آگاه تأكيد دارد كه از نمادها براساس انتقال معنى و احساس نسبت به ديگران كه آن ها نيز به نوبه خود همين كار را مى كنند استفاده مى كند. در اينجا اصطلاح «نقش»، رفتار در صحنه، جايى كه «نمايش» انجام مى پذيرد، را القا مى كند، در حالى كه «ديگرى» بيننده است. در پشت صحنه، تمام تسهيلات توليد فراهم است تا ادامه عمل در صحنه را امكان پذير سازد. در اين طرز فكر، سازمان اجتماعى به آن ميزان كه به نوع «نظم توافق يافته اى» كه در آن هر عامل سهم خود را ايفا مى كند، مى پردازد، به وابستگى متقابل كاركردى نقشها در نظام ها توجه ندارد.
بخشى از وظيفه نظريه جامعه شناختى اين است كه نه تنها بايد معانى متفاوت را مشخص سازد، بلكه بايد مفاهيم و فرايندهايى را كه از اصطلاحات جامعه شناختى ناشى مى شود، تحليل نمايد. با بررسى نظريه مشخص مى شود كه در زمينه اى منطقى و مفهومى است كه يك اصطلاح مثل «نقش» معنى دار مى شود. گاهى اوقات، اين زمينه ها به شدت پيچيده اند، ولى در عوض جالب توجه و غنى هستند. دستيابى به چنين نظامهاى فكرى، خشنودى و رضايت درونى را به همراه دارد. به يك معنى اين رضايت مندى همان چيزى است كه نظريه پردازى به خاطر آن به وجود آمده است.
در واقع، هيچ بديلى براى نظريه پردازى وجود ندارد. اگر ما از آن پرهيز كنيم، با كوهى از داده ها و برداشتهاى نيازمند تنظيم و تفسير، مواجهيم. ولى چگونه بايد آن ها را تنظيم كرد؟ اگر ما هيچ ايده اى از نظامهاى ممكن نداشته باشيم، هيچ عقيده اى درباره چگونگى شروع كار خود نداريم و واقعاً براى معنى بخشيدن به مواد خامى كه در اختيار داريم، فاقد قدرت هستيم. واقعيات و برداشتها به علت ارتباطى كه با يكديگر دارند، يعنى به علت طبيعت نظرى خود، معنى پيدا
2. Impression Management:
منظور اين است كه فرد بر تأثيرى كه روى ديگران مى گذارد نظارت دارد، تا نمايش تأثير خلافى برجاى نگذارد.
مى كنند و بنابراين جستجو براى يافتن روابط بين امور واقعى، آن ها را تحت نظم مفهوم منسجمى قرار مى دهد. فرآيند نظريه پردازى، به معنى تفكر از طريق چنين نظمى و تبيين آن نظم است. زمانى كه اين نظام هاى مفهومى فهميده شوند، استفاده از آن ها در تبيين امكان پذير مى شود. در فصل سوم به بحث درباره معانى متفاوت تبيين خواهيم پرداخت، اما در اينجا لازم است يادآورى كنيم كه تبيين، هدف اصلى نظريه جامعه شناسى است. در اصل، تبيين به معناى ربط دادن يك مسئله مفهومى يا يك مشاهده به يك زمينه نظرى براى فهم آن مسئله است. اگر هيچ طرح نظرى در دسترس نباشد، در واقع تمايل براى تبيين و دسته بندى منظم اشياء به وسيله ابداع طرحى صورت مى گيرد كه درك موجه از يك مسئله را امكان پذير مى سازد. اين را نظريه پردازى مى گويند. اگر نظريه اى با يك مسئله منطبق شود، عمل نشان دادن اين انطباق به وسيله تحليل منطقى يا به وسيله هدايت وقايع تجربى را «تبيين» نظرى آن مسئله مى گويند.
به هر صورت سودمندى نظريه جامعه شناختى منحصر به تبيين نيست. با دانستن يك نظريه، احتمال پيش بينى حوادث آينده امكان پذير مى شود. كلا، پيش بينى يكى از موضوعات نظرى است، زيرا به بيان دقيق، هيچ داده تجربى درباره آينده در دسترس نيست ـ چون هنوز اتفاق نيفتاده است ـ ولى اغلب مى توان آنچه را كه ممكن است اتفاق بيفتد، به وسيله ارجاع نظرى، با دقت منطقى پيشگويى كرد. گاهى اوقات اين تبيين هاى ساخته وپرداخته شده براى توضيح آينده را معتبر تلقى مى كنند. زيرا چنين به نظر مى رسد كه در زمان حال عمل مى كنند. واقعاً پيش بينى نظرى، يعنى پيش بينى آنچه كه در آينده رخ خواهد داد ـ مشروط به اينكه مبانى نظرى اين پيش بينى كاملا مناسب باشند ـ مجادله هاى بسيارى در مورد ميزان اعتبار پيش بينى در علوم اجتماعى برانگيخته است. ولى واقعيت اين است كه كوشش براى پيش بينى و كنترل رفتا دائماً صورت مى گيرد. به موازات افزايش الزام دولت و تجارت به رعايت برنامه ريزى اجتماعى دراز مدت، توسعه اجتماعى، مديريت اقتصادى و غيره، اتكاء بر عالمان علوم اجتماعى براى استفاده از نظريه ها در ارائه نتايج مورد انتظار از هزينه ها يا تدبير امور، افزايش مى يابد. اين نظريه پرداز ى پوچ و بى ربطِ با واقعيت نيست و بايد آگاه باشيم كه اين گونه پيش بينى هاى اجتماعى بر پايه نظريه و تبيين جامعه شناختى استوار است.
به علاوه، براى توجه به چالشها و چشم اندازهاى آثار نظرى در جامعه شناسى، مجبوريم
ارزيابى كوتاهى از پيشرفتها و تحولات آن ارائه دهيم و درمورد تحولات احتمالى آتى نظريه جامعه شناختى به نتايجى برسيم. نظريه جامعه شناختى دائماً در حال تغيير و تدوين مجدد است. منظور اين نيست كه لزوماً در آينده، نظريه اى خواهيم داشت كه همه چيز را تبيين مى كند، كه در اين صورت هيچ تحول و تفسير ديگرى ميسر نخواهد بود. به محض اينكه مسائل جديد به وجود آيد و احتياجات جديد مطرح شود، اقامه دلايل نظرى فرايندهاى اجتماعى دگرگون خواهد شد. هنگامى كه تأكيدهاى جديد مورد نياز باشد و بحثهاى جديدى پيش آيد، امور واقع و ايده هايى كه به نظر مى رسيد به طور مطلوبى تبيين شده اند، مجدداً به صورت مسائل جديد بروز خواهند كرد. بنابراين كار نظرى نه فقط منظم تر و دقيق تر مى شود، بلكه در خلال پيشرفت خود تغيير شكل هم مى دهد.
مفاهيم اصلى
نظريه | نظم نظرى |
فرضيه | تبيين |
مدل | پيش بينى |
قانون | تمثيل |
1. اگر يك فرضيه نتواند واقعيت مورد مشاهده را توصيف كند، اين امر چه تأثيرى بر نظريه مرتبط با اين فرضيه دارد؟
2. آيا اصطلاحات نظرى مشابه ـ با توجه به نظريه هايى كه اين اصطلاحات از آن نشأت گرفته اند ـ مى توانند معانى متفاوتى داشته باشند؟ در اين مورد بحث كنيد.
3. آيا فقط يك نظريه «ستيز» وجود دارد. چرا؟
4. سودمندى احتمالى «ابهام نظرى» در چيست؟
5. چه عواملى موجب تمايز فرضيه و قانون از يكديگر مى شود؟
6. نقاط ضعف و قوت روشهاى گوناگون طبقه بندى نظريه ها كدامند؟
7. اگر نظريه پردازى وجود نداشت زندگى به چه چيز شبيه مى شد؟
8. اصطلاحات روزمره اى همچون «غريزه»، «شرطى كردن »، «اراده آزاد» و «نظام» متضمن چه نوع افكار يا فرضيه هاى نظرى است؟
9. تبيين چيست؟
10. چگونه يك «مسئله نظرى» را مى توان «حل كرد» در حالى كه «مسئله عملى» مرتبط به آن هنوز حل نشده باشد؟
ـ شرح دهيد كه چگونه يك فكر عملى مثل «طبيعت انسان» واقعاً متضمن تفكر، مدلها و مفاهيم نظرى است.
ـ مسائل اخلاقى كه در استفاده از علوم اجتماعى براى پيش بينى يا كنترل حوادث اجتماعى وجود دارد، بررسى نماييد.