فهرست اجمالي |
كنگره بين المللى شهيدين
(تاريخ و كلام و اخلاق)
كنگره بين المللى شهيدين
6
مجموعه مقالات كنگره بين المللى شهيدين
(تاريخ و كلام و اخلاق)
* ناشر: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى
معاونت پژوهشى دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم
* تهيه: كنگره بين المللى شهيدين
* ليتوگرافى و چاپ: نگارش
* چاپ اول: پاييز 1388
* شمارگان: 1000 نسخه
* قيمت: جلد شوميز 10000 تومان; جلد سخت 12000 تومان
* عنوان: 110; مسلسل: 178
همه حقوق براى ناشر محفوظ است.
نشانى: قم، خيابان شهداء(صفائيه)، كوچه آمار، پلاك 42
تلفن و دورنگار: 7832833، پخش: قم 7832834 ; تهران 5 ـ 88940303
ص.پ: 3858/37185 ، كدپستى: 16439ـ37156
وب سايت: www.isca.ac.ir
پست الكترونيك: nashr@isca.ac.ir
كنگره بين المللى شهيدين (1388: قم).
مجموعه مقالات كنگره بين المللى شهيدين (تاريخ و كلام و اخلاق) / تهيه و تنظيم كنگره بين المللى شهيدين. ـ قم: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، معاونت پژوهشى، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، 1388.
624 ص.
120000 ريال: ISBN:978-600-5570-34-2
فهرستنويسى بر اساس اطلاعات فيپا.
كتابنامه.
1. شهيد اول، محمد بن مكى، 734ـ786 ق.ـ كنگره ها. 2. شهيد اول، محمد بن مكى، 734 ـ 786 ق.ـ مقاله ها و خطابه ها. 3. شهيد ثانى، زين الدين بن على، 911 ـ 966 ق.ـ كنگره ها. 4. شهيد ثانى، زين الدين بن على، 911 ـ 966 ق.ـ مقاله ها و خطابه ها. 5. كلام شيعه ـ مقاله ها و خطابه ها. 6. اخلاق اسلامى ـ مقاله ها و خطابه ها.
7. شيعه ـ لبنان ـ جبل عامل ـ مقاله ها و خطابه ها. 8. ولايت فقيه ـ مقاله ها و خطابه ها. الف.دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم. معاونت پژوهشى. پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى. ب. عنوان.
9 ك 9 ش /5/ 153 BP 3924/297
1388
[9 ك 9 ش /3/ 55 ]BP [998/297]
دانش و انديشه در بستر تاريخ شكل مى گيرد و راه تكامل و تطور را در فراز و فرودهاى آن طى مى كند. تاريخ علم در حقيقت، حلقات پيوسته انسان هاى سخت كوش و فرزانه اى است كه تار و پود آن را با گوهر جان خويش سرشته و آثار وجودى شان را مؤثر و ماندگار ساخته اند. بدين سان انديشه هاى پسينيان وام دار فعاليت هاى پيشينيان است و بزرگ داشت عالمان و فرزانگان هر علم، تكريم آن علم است.
بى ترديد، شهيدين ابوعبدالله شمس الدين محمد بن مكى عاملى ملقب به شهيد اول (734 ـ 786 ق) و زين الدين بن على ملقب به شهيد ثانى (965 ـ 911 ق) از آن شمارند.
برآمدن و زيستن اين دو بزرگوار بر بلنداى كوه هاى پر صلابت جبل عامل لبنان و باليدن شان در كنار ساحل پردامنه و مواج مديترانه به نوبه خود، موهبتى الهى بود تا روح و جان خويش را با صفاتى بزرگ درهم آميزند و تجربه اى علمى را بر بسترى از سعه صدر، دورانديشى و نظر داشتن به افق هاى دور بنا كنند.
آثار اين دو بزرگ مرد در زمينه هاى فقهى و حقوقى چنان پرمايه و مؤثر است كه تاكنون هيچ محققى از آن بى نياز نبوده و هيچ مكتب فقهى بى توجه به آن ها شكل نگرفته است; به ويژه فقه شهيد اول كه سرآغاز و سرسلسله جنبان بسيارى از تحولات در انديشه فقهى و الهام بخش بسيارى از شيوه هاى فعال در استنباط فقه محسوب مى شود. البته طلايه دارى در دانش فقه و اصول، نبايد از توجه به تضلع آن ها در ديگر رشته هاى علوم ذره اى بكاهد و به حجابى براى لطايف، ظرايف و نكات ژرف قرآنى، حديثى، كلامى، اخلاقى و عرفانى آن بزرگواران بدل شود. هر چند كه بعضى از ابعاد شخصيت آن ها جلوه بيشترى داشته و اين تنوع ، در آثار شهيد ثانى به ويژه در اخلاق نظرى ظهور وبروز بيشترى يافته است، اما زندگى پر نشيب و فراز شهيدين نشان از آن دارد كه هر دو در اخلاق عملى اسوه سالكان و جويندگان علم و عمل بوده اند.
نوآورى هاى شهيدين در عرصه توليد علم، به ويژه استدلال هاى ژرف و استنباط هاى دقيق و راه گشا در حل معضلات علمى و فكرى نه تنها آن دو را راهنماى نخبگان و فرزانگان عصر خويش گردانده، بلكه حضور ايشان را در تاريخ علم جاودان كرده است.
مناسبات فكرى با علماى فِرق و نقشى كه در ايجاد تقريب مذاهب اسلامى داشته اند، آن دو را مرجع و ملجأ خاصه و عامه گردانده و بنيان گذار روشى نو در فقه تطبيقى گردانده است. همين
ويژگى سبب شده است كه بركات وجودى آنان در منطقه و مذهب خاصى محدود و محصور نمانده و آثارشان هماره منبع پر فيضى براى جويندگان حقيقت باشد.
وجود شخصيت هاى نام دار و مؤثر از اين دو خاندان، به ويژه دو يادگار گران قدر شهيد ثانى (صاحب معالم و صاحب مدارك) نشان از اصالت خانوادگى و نيرومندى مكتب تربيتى آنان دارد.
از همه اين ها مهم تر، صلابت و شجاعت ايشان در اظهار حق و دفاع از حقيقت است، كه هر دو را به افتخار شهادت نائل گردانده و عظمت شهيدين را مضاعف و آن دو را مشعل فروزان مرزبانان حماسه جاويد ساخته است.
پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى به همين جهات، كنگره بزرگ داشت شهيدين سعيدين را در برنامه ده ساله كنفرانس هاى بين المللى قرار داد و ضمن جمع آورى، تحقيق، تصحيح و احياى آثار آنان، پژوهش در زندگى و انديشه هاى آن دو را به پژوهش گرانى آگاه و خبره سپرد و اينك بسيار خوشوقتيم كه در آستانه برگزارى اين كنگره عظيم، افزون بر ارائه موسوعه شهيد اول و آماده سازى موسوعه شهيد ثانى، منشورات پر برگ و بار ديگرى چون شناخت نامه شهيدين به زبان عربى، فارسى و انگليسى، زندگى نامه شهيد اول و ثانى، مجموعه مقالات فارسى و عربى و ترجمه فارسى برخى از آثار شهيدين را تقديم محضر اهل نظر مى نماييم.
در پايان بر خود فرض مى دانيم ضمن تشكر از همه صاحبان انديشه و قلم كه در تهيه و تدوين اين مجموعه همت گمارده اند از رياست محترم دفتر تبليغات اسلامى حضرت حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاى سيدحسن ربانى ـ دامت افاضاته ـ نيز به جهت حمايت هاى بى دريغ و نظارت بر حسن اجراى امور كنگره سپاس گزارى نماييم. هم چنين مراتب قدردانى و سپاس خويش را از شوراى سياست گذارى، هيئت علمى كنگره، مديريت نشر پژوهشگاه و كاركنان دبيرخانه كنفرانس هاى بين المللى كه سعى بليغى در به ثمر رساندن فعاليت هاى علمى و اجرايى همايش داشته اند اعلام كنيم و براى همه اين عزيزان اجرى جزيل از خداى متعال مسئلت داريم.
محمد جواد صاحبىاحمد مبلغى
دبير علمى كنگره بين المللى شهيدين(قدس سرهما)رئيس پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى
معاون پژوهشى دفتر تبليغات اسلامى
دكتر سيد حسن اسلامى(1)
شهيد ثانى همه اصول اخلاق دانشورى را به دو اصل اساسى باز مى گرداند: خلوص نيت و آموختن براى به كار بستن. طبق اصل نخست، سالك مسير علم و طالب معرفت بايد همواره در كسب علم، خدا را مد نظر داشته باشد و جز براى رضاى خداوند، به دانشجويى روى نياورد و تعليم و تعلم را پيشه خود نكند. دومين اصل بازگوى آن است كه شخص دانشور بايد همواره نخستين فرد باشد كه از دانش خويش بهره مند و از نور آن وجودش روشن مى شود. از اين منظر، عالمى كه از معرفت طرفى نبسته و خود را دگرگون نساخته است، علم وبال گردنش خواهد بود. شهيد ثانى گامى فراتر پيش مى گذارد و مدعى مى شود كه اصل اول نيز در خدمت اين اصل است و مقصود از دانشورى، تغيير خود و پيراستن وجود خويش از پليدى و آراستن آن به زيبايى و نور است. آن گاه در سراسر كتاب منية المريد فى ادب المفيد و المستفيد مى كوشد اين اصل را بسط دهد و آن را در قالب توصيه هايى روشن و اندرزهاى اخلاقى معينى بيان كند. در اين نوشتار پس از تبيين نسبت دانش و ارزش، پانزده اصل اخلاقى دانشورى براساس ديدگاه شهيد ثانى بيان و تحليل شده است. اين اصول عبارت اند از: خلوص نيت، ضرورت علم براى عمل، اولويت بندى، فرصت جويى، سرسپردگى به دا نش، پرسش براى دانش، تواضع علمى، سازگارى گفتار و كردار، پرهيز از معيارهاى دوگانه، همه را يك سان ديدن، شناخت حد خويشتن، كمك به دانشوران جديد، هنر پرسش گرى، بلندهمتى و آداب مناظره.
كليدواژه ها: اخلاق علمى، اخلاق دانشورى، آداب تعليم و تعلم، منية المريد، ديدگاه اخلاقى شهيد ثانى و زين الدين عاملى.
اگر بخواهيم اخلاق دانشورى از ديدگاه زين الدين بن على عاملى معروف به شهيد ثانى را در يك جمله خلاصه كنيم، شايد بتوان آن را اين گونه فشرده ساخت:
دانش هرگز دانشور را به خود رها نكند، بلكه يا او را تباه و شوربخت مى كند يا نيك بخت ساخته به خداى متعال نزديكش مى سازد.(1)
اين جمله با همه كوتاهى هسته نظرگاه اخلاقى شهيد ثانى را درباره اخلاق دانشورى باز مى گويد. وى از اين نقطه مى آغازد كه نمى توان ديوارى نفوذناپذير بين دانش و شخص دانشور يا علم و عالم كشيد و مدعى شد كه شخص عالم مى تواند فعاليت علمى خود را به مثابه حرفه و پيشه اى تخصصى دنبال كند و در عين حال خود را از آثار آن بر كنار دارد; علم دارنده خود را دگرگون مى كند و او را بهتر يا بدتر از آن چه هست مى كند. به همين سبب نمى توان يك سره علم را تقديس كرد و گفت كه عالمان برتر از جاهلان هستند. ممكن است چنين باشد، اما عكس آن نيز ممكن است رخ دهد و همين نكته است كه مسئوليت عالمان را بيشتر كرده، پاى اخلاق را به عرصه علم مى كشاند و ضرورت ضوابط اخلاقى دانشورى را پيش مى كشد.
ممكن است اين ادعا كمى رنگ سنتى داشته باشد و هرچند در سنت دينى ما اخلاق و علم با هم گره خورده اند، به نظر مى رسد كه از قرن هيجدهم به بعد در اروپا بحث جدايى تعاليم اخلاقى از عرصه علمى به جدّ مطرح و ادعا شد كه اخلاق به عرصه ارزش ها تعلق دارد; حال آن كه علم ناظر به واقعيت هاى صرف است و شكافى پرنشدنى بين واقعيت و ارزش وجود دارد. مسئله دوگانگى حل ناشدنى ارزش و واقعيت، به مثابه مسئله اى جدى از زمان ديويد هيوم ـ فيلسوف اسكاتلندى ـ و ترديدهاى فلسفى او به گونه اى جدى اذهان
بسيارى را به خود مشغول داشته و براى كسانى از مسلّمات به شمار مى رود.(1) در قرن نوزدهم كه اوج علم گرايى بود، هر آن چه به محك تجربه نمى خورد و قابل آزمون حسى نبود، به ساحت ارزش ها و بدتر از آن به مثابه امور مابعد الطبيعى، پس رانده و كنار زده مى شد. نمونه چنين نگرشى در ديدگاه اگوست كُنت، فيلسوف جامعه شناس فرانسوى و اوج آن را در آراى پوزيتيويست هاى منطقى قرن بيستم و كسانى مانند اَيِر مى توان ديد. كُنت، با طرح قانون سه مرحله اى خود و گذر از مراحل ربانى، مابعدالطبيعى و تحققى يا علمى، توجه به واقعيت مشهود علمى را ويژگى پختگى ذهن بشر مى دانست و تفكر ارزش مدارانه سنتى را متعلق به دوران عدم بلوغ او مى شمرد.(2) آلفرد ج. اَيِر، فيلسوف معاصر انگليسى، در كتاب معروف خود گام بلندترى برداشت و اعلام كرد كه اساساً مفاهيم اخلاقى بى معنا هستند و صرفاً ابراز عواطف و احساسات شخصى به شمار مى روند:
زيرا من با گفتن اين كه نوع عمل معينى صواب است يا خطا، خبرى واقعى نداده ام، حتى خبرى درباره وضع ذهنى خود. تنها پاره اى عواطف اخلاقى را اظهار كرده ام و كسى كه ظاهراً معارض گفته من است، احساسات خودش را بيان داشته است. پس اين سؤال كه كدام يك از ما درست مى گويد، بى معناست; زيرا هيچ يك از ما قضيه اى حقيقى را عنوان نمى دارد.(3)
چنين نگاهى به اخلاق و ضوابط اخلاقى، تكليف عالمان را روشن مى كرد. آنان بايست صرفاً در پى تحقيق و كشف حقايق فارغ از هرگونه ارزش داورى باشند و خويش را اسير وسوسه ها و نگرانى هاى اخلاقى نكنند. از اين منظر، عالم بايد تكاليف علمى خود را انجام دهد، اما خود او به مثابه انسان و رفتار شخصى وى، ربطى به علم ندارد. مهم نيست كه شخص دانشمند چرا به اين پيشه روى آورده است و از آن چه طرْفى خواهد
2. سيد حسن اسلامى، انديشه نامه بلاغى، ص 21.
3. الف. ج. آير، زبان، منطق و حقيقت، ترجمه منوچهر بزرگمهر، ص 146ـ147.
بست; اين ها مسائل شخصى است. مهم آن است كه كارش را در عرصه علم طبق ضوابط شناخته شده انجام دهد. اين نگرش هم چنان در برخى كتاب هايى كه در باب روش تحقيق نوشته مى شود به نيكى آشكار مى گردد. براى مثال، نويسنده اى ميان جملات «ارزشى» و «اثباتى» تفاوت گذاشته مى نويسد:
اين جملات در عين حال كه از بار مذهبى خنثى مى باشند، مخالف موضوعات و مباحث مابعد الطبيعى هستند. حالت اثباتى سومين مرحله اى است كه بشر در طى ترقى و تكامل خود بدان مى رسد (بعد از مرحله الهى و مرحله مابعد الطبيعى)، به همين خاطر معتقدند كه علم اثباتى است; زيرا آن چه را هست مطالعه مى كند، نه آن چه را كه بايد باشد.(1)
هم چنين امروزه در برخى از كتاب هايى كه درباره روش تحقيق نوشته مى شود، حتى اشاره اى به اخلاق پژوهش ديده نمى شود; گويى هيچ تكليف اخلاقى براى عالمان و پژوهش گران در مقام علمى خويش وجود ندارد و فرآيند تحقيق، عملى صرفاً تكنيكى و مكانيكى است.(2)
در واقع هنوز اين پندار در ميان برخى كسان وجود دارد كه علم عينى است، حال آن كه اخلاق با امور ارزشى سر و كار دارد و ارزش ها نيز تنها ترجيحات شخصى هستند، پس علم را با اخلاق نسبتى نيست. آنان براى اثبات نظر خود به نسبيت اخلاق استناد مى كنند و وجود اختلافات را دليل عدم عينيت اخلاق مى دانند. براى مثال، آليس وهارپر از روان شناسان معاصر آمريكايى، مى نويسند:
2. براى مثال، در اين كتاب ها كه براى تعليم آيين تحقيق نوشته شده است، اشاره اى به اصول اخلاقى و اخلاقيات پژوهش و پژوهش گران نشده است: (على دلاور، مبانى نظرى و عملى پژوهش در علوم انسانى و اجتماعى). با آن كه مؤلف اين كتاب را ويراسته و به عنوان ويرايش جديد منتشر ساخته است، نشانى از بحث اخلاقى در آن ديده نمى شود. عزت الله سيف نادرى و مريم سيف نراقى، روش هاى تحقيق و چگونگى ارزش يابى آن در علوم انسانى با تأكيد بر علوم تربيتى; س. ك. موزر و ج. كالتون، روش تحقيق در علوم اجتماعى، ترجمه كاظم ايزدى; زهره سرمد، عباس بازرگان و الهه حجازى، روش هاى تحقيق در علوم رفتارى و غلامرضا خاكى، روش تحقيق با رويكردى به پايان نامه نويسى.
بحث هاى فلسفى و روان شناختى قرن اخير نشان مى دهند كه اخلاق، مفهومى نسبى است و بستگى به مكان و شرايط دارد. براى مثال ساكنان يك ناحيه معين، به ندرت درباره خوبى ها و بدى ها اتفاق نظر دارند. همان طور كه جوزف فلچر و ساير دين شناسان نشان داده اند، اخلاقيات امورى وضعيتى هستند، نه مطلق.(1)
البته در اين جا مغالطه اى ارتكاب مى شود، چرا كه در امور اخلاقى سراغ موارد مرزى و اختلافى مى روند; اما در امور علمى به موارد مسلّم استناد مى شود; حال آن كه در علم نيز شاهد موارد مرزى و اختلافى شديد هستيم و در اخلاق نيز شاهد اصول قطعى و مسلّم هستيم، مانند قاعده زرين (golden rule) كه در ميان عمده فرهنگ هاى بشرى شناخته شده و مقبول اديان و مكاتب اخلاقى است و گويى در فطرت انسان سرشته شده است و اصلى جهانى براى اخلاق به شمار مى رود.(2)
با اين همه، فلاسفه و عالمان امروز رجعتى به مسئله اخلاق و نقش آن در شخصيت دانشوران كرده، اين مسئله را مجدداً به ديده تأمل نگريسته اند. براى مثال كافى است بدانيم فيلسوفانى مانند جان آر. سِرل در مقاله چگونگى استنتاج «بايد» از «است»(3) و هيلارى پاتنم در فروپاشى دوگانگى واقعيت/ارزش،(4) كوشيده اند اين دره به ظاهر پرناشدنى بين دانش و ارزش يا علم و اخلاق را پر كنند. هم چنين به نوشته سِرل طرح جدايى عظيم بين «است» و «بايد» يا عبارات توصيفى و ارزشى، بر اثر تحقيقاتى است كه در دهه هاى 1950 و 1960شكست خورد و فلاسفه به بازانديشى در هم تنيدگى اين دو سنخ عبارات روى آوردند.(5)
2. سيد حسن اسلامى، «قاعده زرين در حديث و اخلاق»، فصلنامه علمى ـ پژوهشى علوم حديث، شماره 45ـ46، پاييز و زمستان 86، ص 7.
3. جان آر. سرل، چگونگى استنتاج «بايد» از «است» در نظريه هاى فلسفه اخلاق، ويراسته فيليپا فوت، ترجمه حسين كاجى، ص135ـ152.
4. هيلارى پاتنم، در دوگانگى واقعيت/ارزش: چند رساله، ترجمه فريدون فاطمى، ص 43ـ113.
5. جان آر. سِرل، فلسفه تحليلى، ترجمه محمد سعيدى مهر، در نگرش هاى نوين در فلسفه: معرفت شناسى، فلسفه دين، فلسفه اخلاق، فلسفه تحليلى، ترجمه گروه مترجمان، ص221.
اين مسئله در سطح فلسفى باقى نمانده و عالمان نيز به ابعاد عملى و اجتماعى نسبت اخلاق و علم پرداخته اند و عملا به پيوند اين دو رسيده اند، تا جايى كه مى توان مدعى شد: «بسيارى از دانشمندان التزام چندانى به عقيده تحقيق عارى از ارزش ندارند».(1)سوء استفاده از يافته هاى علمى عالمان به وسيله دولت ها، سوء استفاده خود عالمان از موقعيت خويش و مسائلى از اين دست، دوباره بحث از نسبت اخلاق و علم را به بحثى داغ و نفس گير تبديل كرده است.
نيكلاس رِشِر، طى مقاله اى به تفصيل ابعاد اخلاقى پژوهش علمى را كاويده و رابطه گسست ناپذير ارزش و واقعيت را نشان داده است. از نظر او برخلاف تصور رايج كه علم فارغ از ارزش است و دانشمند، موجودى است كاملا عقلانى كه تنها دغدغه فهم حقيقت را دارد، اخلاق و مسائل اخلاقى در همه مراحل تحقيق علمى حضور دارد. اين حضور با جمعى شدن علم و نياز به سرمايه گذارى و سياست گذارى كلان و ملى و پيدايش مديران علمى، آشكارتر شده است. در نتيجه در همه مراحل پژوهش، مسائل اخلاقى پديدار مى شود، مانند تعيين اهداف پژوهشى، استخدام افراد در فعاليت هاى پژوهشى، گزينش روش هاى پژوهشى، تعيين استاندارد اثبات و رد نظريه هاى علمى، انتشار يافته هاى پژوهشى، كنترل اطلاعات نادرست علمى و تخصيص اعتبار براى تحقيقات.(2) از اين منظر، «علم يك امر بشرى است كه انسان ساخته شده از گوشت و خون آن را انجام مى دهد و بنابراين پژوهش علمى بايد به نحو غير قابل اجتنابى يك چهره هنجارى را نمايش دهد».(3) در واقع از دهه شصت ميلادى قرن بيستم، مجدداً بحث ارزش ها در علوم و تأكيد بر مسئوليت اخلاقى عالمان مطرح و از بى طرفى علمى و علم فارغ از ارزش به شدت انتقاد شده است.(4)
2. نيكلاس رِشِر، «ابعاد اخلاقى پژوهش علمى»، ترجمه امير ديوانى، فصلنامه مفيد، شماره 28، 1380، ص 80.
3. همان، ص 67.
4. كالوين جى. لارسن، نظريه هاى جامعه شناسى محض و كاربردى، ترجمه غلامعباس توسلى و رضا فاضل، ص 151.
حال اگر پذيراى پيوند اخلاق و علم باشيم، عالمان در مقام علم و به مثابه متشغلان به علم بايد چه اخلاقياتى داشته باشند و از چه اصولى پيروى كنند. رابرت مِرتُن در مقام جامعه شناس علم براى دانشمندان چهار قاعده يا ضابطه اخلاقى قائل است كه مى توان آن ها را اخلاق علمى ناميد. اين ضوابط در واقع آرمان شخص عالم را در جهان معاصر غرب باز مى كنند و عبارت اند از: 1. عام نگرى; 2. جمع گرايى; 3. بى طرفى; 4. شكاكيت نظام مند.(1)
اصل اول اخلاق علمى يا عام نگرى در برابر خاص نگرى، در علم به اين معناست كه بايد انديشه ها و شناخت را به ميزان اهميتى كه دارند سنجيد، نه براساس منزلت اشخاصى كه آن ها را به وجود آورده اند. دومين اصل يا جمع گرايى گوياى آن است كه علم هويت اجتماعى دارد و «شناخت در مالكيت كسى نيست. به عبارت ديگر، حق فرد درباره انديشه هايش در مقدم بودن اوست نه در مالكيت آن». سومين اصل يا بى طرفى به اين معناست كه «فعاليت علمى بايد بدون جانب دارى صورت گيرد; دانشمند بايد بتواند بى طرف بماند و آماده مشاهده هر رخداد غير منتظره اى بوده، در بررسى كار ديگران داراى سعه صدر و بدون تعصب باشد». چهارمين و آخرين اصل بر ضرورت شك روش مند تأكيد دارد. طبق اين اصل «كار هر كسى را بايد مورد مداقه و چند و چون قرار داد. بايد اقتدار علم را مرتب از نو ارزيابى كرد».(2)
در واقع اين اصول، بيان گر وضع آرمانى است; ليكن در عمل «وارسى دقيق فعاليت علمى نشان داده كه دانشمندان غالباً بر خلاف آن عمل مى كنند».(3) بيكر در كتاب خود موارد متعددى از نقض اصول فوق به دست عالمان نقل مى كند و گزارش هايى از كسانى به دست مى دهد كه آمار و ارقام را به سود خود دست كارى مى كردند، بر مواضع پيشين خود، با آن كه خطاى آن آشكار شده بود، پاى مى فشردند و اجازه وارد شدن به كسانى را كه داراى ديدگاهى متفاوت بودند، به عرصه علم نمى دادند.(4)
2. همان.
3. همان.
4. همان، ص 64.
اين اصول، به رغم تازگى خود، در واقع صورت بندى تازه اى از همان آموزه هاى اخلاقى دينى ماست كه در متون روايى و كتاب هاى اخلاقى آمده است. براى مثال، پيشوايان دين به ما فرمان مى دهند تا به «گفته» توجه كنيم، نه «گوينده» و منزلت گوينده در ارزيابى ما تأثيرگذار نباشد. حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:
الحكمة ضالة المؤمن، فاطلب ضالتك ولو فى اهل الشرك;(1)
حكمت گم شده مؤمن است; پس گم شده ات را بجوى، گر چه در ميان اهل شرك باشد.
براساس اين سخن، مؤمن مى تواند ـو بايدـ ميان گفته و گوينده تفكيك قائل شود و آن را ارزيابى كند و در صورت درستى آن را بپذيرد. هم چنين از حضرت مسيح(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود:
خذوا الحق من اهل الباطل و لا تأخذوا الباطل من اهل الحق كونوا نقاد الكلام فكم من ضلالة زخرفت بآية من كتاب الله;(2)
حق را از اهل باطل بگيريد و باطل از اهل حق مگيريد و سخن سنج باشيد كه چه بسيار گمراهى كه با آيه اى از كتاب خدا آراسته شده است.
البته اين سخن تكمله اى دارد در باب جغرافياى گفتار كه طرح آن خارج از هدف اين نوشتار است و خلاصه آن در نظر گرفتن اهميت سخن، مكان طرح آن و كسى است كه آن را پيش كشيده است. در حديثى از حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است كه هر كس به گوينده اى گوش فرا دهد، او را پرستيده است. پس از خداوند بگويد، شنونده خدا را پرستيده و اگر از شيطان بگويد، او را پرستيده است.(3)
هم چنين يكى از وظايف مسلّم عالمان آن است كه دانش خود را پنهان نكنند و آن را بر خواستاران آشكار سازند و به گسترش آن يارى دهند. شهيد ثانى با اين نگرش سخنانى
2. احمد بن ابى خالد برقى، المحاسن، ج 1، ص 229 و محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 2، ص 96.
3. محمد بن يعقوب كلينى، الكافى، ج 6، ص 435.
نقل مى كند; از جمله از حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) كه فرمود:
من كتم علماً الجمه الله بلجام من نار;(1)
هر كس دانشى را پنهان كند، خداوند با لگامى از آتش او را لگام كند.
حاصل آن كه دانشورى، فعاليتى بشرى و ارادى است و به همين سبب، مانند هر عمل ارادى، مشمول داورى اخلاقى مى شود. علم نيز فرآورده اى انسانى است و محكوم ارزش داورى اخلاقى. اين اصل مقبول سنت دينى ما بوده و مى باشد و عالمان در اصل اين سخن ترديدى نداشته و براساس آن به تفريع فروع پرداخته اند. در فرهنگ علمى غرب نيز چنين بوده است و اين نگرش ريشه در سنت يونان باستان و سوگند سه بخشى بقراطى دارد;(2) ليكن در مدتى كوتاه ترديدهايى در اين باب شكل گرفت كه امروزه با كوشش انديشوران، در حال بر طرف شدن است. بدين ترتيب، نسبت اخلاق و علم، هرچند به ظاهر سنتى و كهنه مى نمايد، در واقع با تازه ترين تأملات عرصه پژوهش سازگار و بر آن استوار است و شهيد ثانى تقرير سنتى آن را به دست مى دهد و سراسر كتاب او بازگويى متفاوتى از اين اصول است. امروزه سلوك اخلاقى عالمان در غرب گاه تحت عنوان «اخلاق آكادميك» يا دانشگاهى و فرهنگستانى بررسى و تكليف اخلاقى آنان در عرصه تحقيق، تدريس، ارزيابى و تصميمات فردى تحليل مى شود.(3) بدين ترتيب مى توان اين اخلاق را نوعى اخلاق حرفه اى ناظر به عمل دانشمندان دانست، كه براساس مبانى خاص بر قشرى معين، يعنى مشتغلان به علم متم ركز مى شود.
شهيد ثانى، در امتداد همان سنت دينى و علمى قرار دارد كه اخلاق را به علم گره مى زند و بر آن است كه علم انسان را رها نمى كند، يا بر وجود او مى افزايد يا از آن مى كاهد و بدين ترتيب او را شادكام يا شوربخت مى كند. با اين نقطه عزيمت، وى مى كوشد تا ضوابطى
2. كارل پوپر، مسئووليت اخلاقى دانشمند، در كتاب اسطوره چارچوب: در دفاع از علم و عقلانيت، ترجمه على پايا، ص 245.
3. Academic Ethics, Steven M. Cahn, in Encyclopedia of Ethics, edited by Lawrence C. Becker and Charlotte B. Becker, London, Routledge, 2001, V. 1, P. 8.
به دست دهد و اصولى تعريف كند كه به كمك آن دانشوران از نور دانش بهره بگيرند، بى آن كه در راه دانشجويى سر از گرداب تباهى در آورند. در واقع اخلاق دانشورى همان اخلاق اسلامى است و شخص دانشور، به مثابه مسلمان بايد به همان اصول اخلاقى اسلامى پاى بند باشد. براى مثال، مسلمانان بايد از تكبر، دروغ و ديگر رذايل اخلاقى دورى كنند; دانشوران نيز بايد اين گونه عمل كنند. اگر مطلب از اين قرار است، ديگر چه نيازى به بحث از اخلاقى خاص، به نام اخلاق دانشورى است؟
درست است كه اخلاق دانشورى، در بنياد همان اصول اخلاق اسلامى است، ليكن جلوه آن اصول در كار دانشوران به گونه اى است و در كار كسانى كه به حرفه ديگرى مشغولند، به شكلى ديگر است. براى مثال هر مسلمانى، بايد امانت دار باشد و از خيانت در امانت دورى كند; ليكن اين امانت دارى در باب تاجران به نوعى است و در باب عالمان به گونه اى ديگر. به همين گونه، هم سياست مداران بايد صادق باشند و هم عالمان دين; ليكن صداقت سياسى با صداقت علمى تفاوت دارد و تجلى هر يك به شكل خاص خويش است. در نتيجه لازم است كه عالمان اخلاق نشان دهند كه اصول اخلاق اسلامى درباره هر صنف چگونه بايد تحقق پيدا كند و خود را نشان دهد. در واقع اخلاق دانشورى، نوعى اخلاق صنفى است; يعنى صنف عالمان. از اين منظر، اخلاق دانشورى كاربست همان اصول كلى اخلاقى در عرصه عمل و درباره جامعه خاصى به نام جامعه علمى است. بدين ترتيب اخلاق دانشورى از سويى اخلاق كاربردى و از طرف ديگر نوعى اخلاق حرفه اى است. شهيد ثانى با اين نگرش است كه در پى تدوين اخلاقيات دانشورى و تعليم و تعلم است.
كتاب منية المريد فى ادب المفيد و المستفيد، حاصل اين نگاه شهيد به مسئله اخلاق دانشورى است. اين كتاب كه نگارش آن در سال 954 به پايان رسيد، چه بسا مهم ترين متن شيعى در عرصه اخلاق دانشورى باشد. به همين سبب پس از تأليف هماره مورد
توجه عالمان و حوزه هاى علمى بوده و افزون بر نقل بخش هايى از آن در آثار مختلف و چاپ هاى متعدد آن، خلاصه هايى از آن منتشر شده(1) و اقبال به اين كتاب گوياى مقبوليت عمومى آن بوده است. هم چنين اين اثر تاكنون سه بار به فارسى ترجمه شده است(2) و از ميان ترجمه هاى فارسى سه گانه اين كتاب، معروف ترين آن ها آداب تعليم و تعلم در اسلام ترجمه و نگارش سيد محمد باقر حجتى است كه در واقع ترجمه آزادى از منية المريد به شمار مى رود. مترجم و گزارش گر اين كتاب مجدداً آن را با نام تحريرى جديد از: ترجمه گزارش گونه كتاب منيه المريد فى آداب المفيد و المستفيد آداب تعليم و تعلم در اسلام منتشر كرد. گفتنى است كه هيچ يك از ترجمه هاى موجود اين اثر، حق آن را به نيكى ادا نمى كنند.(3)
بارى، در اين كتاب شهيد ثانى گاه معلم را مد نظر دارد و زمانى متعلم را و گاه هر دو را. هم چنين زمانى به مسائل صورى و شكلى خُرد روى مى آورد و گاه به مسائل بنيادى. به همين سبب وى بخش هايى را متعلمان اختصاص مى دهد و فصولى را ويژه عالمان، به خصوص در مقام افتا، قرار مى دهد. هم چنين از برخى مسائل جانبى مانند فضا، امكانات و وقت به گونه اى مختصر سخن به ميان مى آورد. در اين نوشته، از سر ضرورت، تنها به مسائل بنيادى و عمدتاً مشترك بين معلمان و متعلمان اشاره مى شود. مى توان مسائل اصلى كه ذهن شهيد ثانى را به خود مشغول كرده و او را به نوشتن اين كتاب بر انگيخته است، به اين شرح برشمرد:
الف) خلوص نيت;
ب) علم براى عمل;
2. رضا مختارى، ترجمه هاى منية المريد، در جمع پريشان، ص 362.
3. در اين باره، نك: رضا مختارى، «نظرى به ترجمه منية المريد»، كيهان انديشه، شماره 7، 1365، ص 64ـ76 و ترجمه هاى منية المريد، در جمع پريشان، ص 364ـ392. هم چنين، نك: پاسخ مترجم و گزارش گر اين كتاب آقاى سيد باقر حجتى با عنوان «سخنى با مدعى»، كيهان انديشه، شماره 10، 1365، ص 89ـ96.
ج) اولويت بندى;
د) فرصت جويى;
هـ ) سرسپردگى به دانش;
و) پرسش براى دانش;
ز) تواضع علمى;
ح) سازگارى گفتار و كردار;
ط) پرهيز از معيارهاى دوگانه;
ى) همه را يك سان ديدن;
ك) شناخت حد خويشتن;
ل) كمك به دانشوران جديد;
م) هنر پرسش گرى;
ن) بلندهمتى;
س) آداب مناظره.
از آن جا كه شهيد ثانى دانش و دانشجويى را به مثابه حرفه اى ساده و بى اثر نمى پندارد، محورى ترين اصلى كه درباره دانش مطرح مى كند آن است كه دانشوران، چه در مقام يادگيرى دانش و چه در مقام ياددهى به ديگران بايد هماره خلوص نيت داشته باشند و مدارِ كارشان رضايت خدا و نيت شان كسب رضوان حق تعالى باشد و در اين راه خود را از هر غرض پليدى دور كنند. بدين ترتيب اگر در پى دانش برآمده اند و آن را پيشه زندگى خويش ساخته اند، هدف شان از اين انتخاب، راه يافتن به حق و راهبرى ديگران به راه حق باشد، نه دنياجويى، يا شهرت طلبى و خود را فراتر از ديگران نشاندن و جلوه گرى. عصاره اين نگرش و رويكرد در دانشوران آن است كه درون خود را از هر چيزى جز خدا بپيرايند و با عمل، نه ادعا، نشان دهند كه در ضميرشان «نمى جنگد به غير از دوست كس». اينان
بايد ماسوى الله را كنار نهاده و تنها وجود حق را بخواهند. شهيد براى تثبيت اين آموزه آيات و روايات چندى نقل مى كند; از جمله اين حديث معروف را كه «انما الاعمال بالنيات وانما لكل امرئ ما نوى ...;(1) اعمال به نيات است و بهره هر كس همان نيت او است». سپس مى افزايد:
اين حديث، از اصول اسلام و يكى از بنيادها و نخستين ستون هاى آن است و گفته اند كه يك سوم علم است. يكى از فضلا در توجيه آن گفته است كه كسب و دست آورد عبد به وسيله قلب، زبان و دستانش است. پس نيت يكى از اقسام سه گانه دست آورد او و برترين آن هاست; زيرا خود، بر خلاف دو قسم ديگر، به تنهايى عبادت به شمار مى رود.(2)
شهيد ثانى واقع گرايانه اشاره مى كند كه هر كس در خود بنگرد در مى يابد كه اخلاص اندك است و بيشتر كسان به دلايل مختلفى در پى دانش هستند. آن گاه روان شناسانه معيارى به دست مى دهد تا هر كس خود را بيازمايد و ميزان اخلاص خود را بسنجد. اگر هدف كسى از دانشورى، ترويج دين و معارف الهى باشد، بايد از اين كه ديگرانى نيز در اين عرصه مى كوشند و به نشر معارف اشتغال دارند، خشنود باشد، نه غمين; ليكن اگر از شنيدن نام اين و آن روى در هم كشد، معلوم است كه هدفش براى خدا نيست و براى دنياست. البته شيطان نفس در اين جا بى كار نمى نشيند و سعى مى كند تا توجيهى براى اين اندوه به دست دهد. طبق اين توجيه خودفريبانه، شخص مى گويد من دوست دارم كه ديگران به دست من به حقيقت برسند و در مسير درست قرار گيرند، اما چون مى بينم كه اين كار به دست ديگران صورت بسته است، نه از اين كه آنان در جامعه مقبول هستند، بلكه به سبب آن كه ثواب هدايت مردم از كفم رفته است، رنجور مى شوم. غافل از آن كه در واقع تسليم حق بودن و رضا به خواسته خداوند دادن، براى من، اگر در ادعاى خود صادق
2. شهيد ثانى، منية المريد، ص 133
باشم، ثواب بيشترى دارد.(1) به نوشته شهيد ثانى كار دشوارتر از آن است كه در آغاز به نظر مى رسد. چه بسا كسانى ادعا كنند كه از ديدن عالمان ديگرى كه به ارشاد خلق مشغولند، خشنود مى شوند; ليكن همين كه در عمل با آنان روياروى مى شوند، گفتار خود را فراموش كرده، چهره دژم مى كنند و در اين آزمون شكست مى خورند: از اين رو:
هر كس در خود نشانى از اين صفات مهلك مى يابد، بر او واجب است كه به يارى صاحب دلان به درمان آن ها برخيزد و اگر آنان را نيافت، از كتاب هاى تصنيف شده آنان در اين باب يارى بگيرد و اگر نشانى از هيچ كدام بر جاى نمانده، خبردهنده اى از آن ها نبود و جز خبرشان بر جاى نمانده بود، از خداوند طلب يارى و دست گيرى كند و اگر از اين يك نيز ناتوان ماند، بر او واجب است كه عزلت پيشه كند و در پى گم نامى برآيد و هر چه از او بپرسند، رد كند، مگر آن كه شرايط تعليم و تعلم فراهم آورد.(2)
البته مسئله اخلاص جنبه ديگرى نيز دارد و گاه معلمى دانشور متوجه انگيزه هاى غير سالم يا كم ارزش در متعلمان مى شود. اين جاست كه شهيد ثانى با نگاهى واقع گرايانه به تحليل اين مسئله مى پردازد و مى گويد: از آن جا كه اخلاص كامل و اصلاح نيت همواره و براى همگان ميسر نيست، مبادا كه با ديدن انگيزه دنياطلبانه در متعلمان از تعليم آنان خوددارى كنيم; چرا كه بسيارى از مشتغلان به علم در آغاز چه بسا انگيزه هاى سالمى نداشته باشند، ليكن در بلند مدت به بركت نور علم، متوجه ارزش ذاتى علم و كمال آن شده، نيات دنيوى خود را به كنار نهاده به اصلاح اغراض خود دست مى زنند. از اين رو، خوددارى از تعليم مبتديان به دليل وجود انگيزه هاى نادرست، چه بسا مايه از بين رفتن اصل علم شود.(3) پس بايد دانشوران در عين توجه به مخاطرات نيات ناخالص، با تعليم به مبتديان افق ديد آنان را بگشايند و به يارى نور علم، آنان را از جهالت ضلالت برهانند.
2. همان، ص 144.
3. همان، ص 183.
دانشوران بايد از دانش خود چونان چراغى بهره گيرند، در غير اين صورت مانند آن نابينايى خواهند بود كه چراغ به دست گرفته است; ليكن اين ديگران هستند كه از آن بهره مى برند نه خودش، يا هم چون فتيله چراغى است كه خود از نورش بهره نمى برد. از اين رو اولين كسى كه از نور دانش بهره مى برد، بايد شخص دانشور باشد. سپس با وجود پرتوافشان خويش پرتو افكنى كند و به ديگران راه بنمايد. به همين سبب شهيد ثانى اين حديث را از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه فرمود:
كل علم وبال على صاحبه يوم القيامه، الا من عمل به;(1)
هر دانشى بارى سنگين بر دوش دارنده آن است، جز كسى كه بدان عمل مى كند.
آن گاه حديثى سنگين تر از حضرت رسول نقل مى كند كه بيشترين عذاب در روز قيامت از آنِ كسى است كه خود از دانش خويش بهره نبرده است.(2) با همين نگرش است كه شهيد تأكيد دارد كه دانشوران هر آن چه را كه آموخته اند به تدريج به كار گيرند و خود را به زيور عمل بيارايند و تا بدان چه آموخته اند، عمل نكرده اند، در پى آموختن بيش از آن بر نيايند.(3)
از اين جا شهيد ثانى به اصلى ديگر نقب مى زند تا نشان دهد كه اساساً همه علوم ماهيت عملى دارند و «علم به منزله درخت است و عمل چونان ميوه آن و غرض از درخت بر دار، جز ميوه آن نيست».(4)
اين نگاه به علم در واقع دانشورى را از نوعى تفنن خارج ساخته، آن را به كيميايى براى تغيير مس وجود انسان بدل مى كند:
همه علوم بايد راه به جايى ببرند و انسان را از اين تنگناى خاك، نجات دهند وگرنه
2. همان.
3. همان، ص146.
4. همان، ص150.
آموزش آن ها نه تنها خاصيتى ندارد كه خود، حجاب راه و مانع كمال است. اگر جهل، حجاب ظلمانى است، علم نيز مى تواند حجاب نورانى باشد كه كنار زدن آن، دشوارتر است; چرا كه مانند ديوارى از آبگينه فرا نماست و كمتر كسى حجاب بودن آن را درمى يابد و در نتيجه به استمرار گمراهى مى انجامد.(1)
طبق ديدگاه شهيد ثانى، كه در آن با بسيارى از عالمان عارف ما اتفاق نظر دارد، اساس علم و ماهيت آن، عمل است و بس و همه علوم ارزش عملى دارند; زيرا:
همه علوم راجع به دو امر است: علم معاملت و علم معرفت. علم معاملت همان معرفت حلال و حرام و احكام نظير آن ها و معرفت اخلاق ستوده و نكوهيده نفس و شيوه درمان آن ها و گريز از آن هاست. علم معرفت نيز مانند علم به خداوند، صفات و اسماى اوست. علومى جز اين دو نيز يا ابزار اين علوم اند يا فى الجمله از آن ها عملى مقصود است.(2)
سپس شهيد ثانى به تحليل خود ادامه مى دهد تا اين نكته را با تأكيد آشكار سازد كه هدف علم در نهايت عمل است و اين آيه را گواه سخن خود مى آورد:
خداوند متعال فرمود: ﴿قد افلح من زكى ها﴾; آن كه نفس خود را پيراست رستگار شد و نفرمود: آن كه شيوه پيراستن نفس خود را دانست، علم آن را نوشت و به مردم تعليم داد، رستگار شد.(3)
اين نگرش امروزه نيز در ميان عالمان اخلاق هم چنان پر رونق است. براى مثال امام خمينى بارها بر اين نكته تأكيد مى كنند كه «به عقيده نويسنده جميع علوم عملى است، حتى علم توحيد»(4) و «تمام اين علوم عملى هستند نه محض دانستن مفاهيم و بافتن اصطلاحات».(5)
2. شهيد ثانى، منية المريد، ص 150.
3. همان، ص 151.
4. امام خمينى، آداب الصلاة: آداب نماز، ص 93. هم چنين مقايسه شود با صفحه 171.
5. امام خمينى، شرح چهل حديث، ص 90.
اما اين نكته، در همين حد باقى نمى ماند. اگر بايد با علم از هر نوعى كه باشد، به مثابه ابزارى براى كمال برخورد كرد، لازم است كه دست به طبقه بندى تازه اى از علوم بزنيم و براساس اولويت و نقشى كه در كمال انسان ايفا مى كنند، آن ها را سامان دهيم. شهيد ثانى نيز در پى اين هدف است.
در اصل شهيد ثانى بنياد اخلاق دانشورى را دو چيز مى داند: يكى، اخلاص نيت و ديگرى، به كار بستن علم و آموختن براى زيستن و به كارگيرى دانسته هاى خود و به تعبير امروزى درونى ساختن دانش. اين نگرش در ميان عالمان مسلمان چنان ريشه دار است كه حتى انتزاعى ترين دانش ها، يعنى فلسفه نيز مشمول آن مى شود. براى مثال در يكى از تعاريف مشهور فلسفه، بر تشبه انسان به خدا تأكيد مى شود. از اين منظر هدف فلسفه و فلسفهورزى صرفاً به دست آوردن معرفت خاصى نيست، بلكه كوشش براى تبديل خود، در نورديدن خويش، از خود فرا رفتن و به خدا نزديك شدن و همانندى با اوست.(1) اساساً در گذشته فلسفه خود نوعى «شيوه زيستن» درست معرفى مى شده است و هدف از آموختن فلسفه صرفاً انباشتن اطلاعات يا تقويت قدرت استدلال نبوده است.(2) از اين رو، ارسطو هنگام تقسيم انواع زندگى ها و شيوه هاى زيستن، فيلسوفانه زيستن را برترين شيوه زيستن مى داند، زيرا شخص فيلسوف از اين منظر به خدا تشبه مى جويد.(3)
شهيد ثانى چنان بر ضرورت آموختن براى عمل كردن تأكيد دارد كه گامى فراتر پيش مى گذارد و حتى بنياد اصل آغازين، يعنى اخلاص نيت را نيز به دومى، يا آموختن براى عمل كردن، ارجاع مى دهد و بر آن است كه سنگ پايه اخلاق دانشورى به كارگيرى علم و عمل به دانسته هاى خويش است.(4) اما به دليل اهميت اين اصل و كلى بودن آن، شهيد ثانى
2. Philosophy as a Way of Life: Spiritual Exercises from Socrates to Foucault, Pierre Hadot, editedby Arnold I. Davidson, Oxford, Blackwell Publishers, 1995, P. 265.
3. ارسطو، اخلاق نيكوماخوس، ترجمه محمد حسن لطفى، ص 393.
4. شهيد ثانى، منية المريد، ص 159.
در واقع بخش وسيعى از كتاب خود را به فروع اين اصل اختصاص مى دهد و تأكيد مى كند كه نظر به اهميت اين اصل لازم ديده است كه براى هر يك از جلوه هاى آن فصلى بگشايد.(1)
شهيد ثانى يكى از آفات دانشورى را آن مى داند كه شخص عالم، در بند علوم رسمى باقى بماند، فريفته آن شود و در آموختن علوم حقيقى كه تربيت جان و رستگارى وى در گرو آن است، كاهلى كند. چنين دانشورى، هم چون شخص بيمارى است كه بر اثر شدت سرسام و بيمارى هاى ديگر در آستانه هلاكت است; ليكن به جاى تلاش در جهت يافتن داروى درمان بيمارى هاى خود و به دست آوردن نسخه اى شفابخش و به كاربستن آن، به آموختن مسائل عادت و استحاضه مشغول شده و شبان و روزان خود را در اين راه صرف كرده است و با اين كه مى داند مردان عادت نمى بينند و مستحاضه نمى شوند، با خود مى گويد:
شايد زنى عادت شود و در اين باره از من پرسش كند و اين نهايت فريفتگى است; زيرا كه داروى مفيد براى بيمارى خود و به كار بستن آن را رها كرده و بدان چه گفتيم مشغول شده است. همين گونه است آن متفقّه بى چاره كه اسير شهوت طلبى، به زمين چسبيدن، حسد، ريا، خشم، كينه و شيفتگى به اعمالى است كه آن ها را از صالحات مى پندارد، اگر درون آن ها را بكاود، آن ها را از معاصىِ آشكار خواهد ديد.(2)
سپس شهيد ثانى احاديثى در اين باره نقل مى كند و به تحليل خود ادامه مى دهد. اشتغال به علومى چون صرف و نحو، احكام حيض، ابواب تجارت و معاملات كه كمتر خود شخص بدان ها نياز دارد و اگر هم ديگران به آن نياز داشته باشند، واجب كفايى به شمار مى رود و رها كردن آن دانشى كه بر هر كس واجب عينى است، حماقت است:
پس غايت آن علوم اگر به قصد رضاى خداوند متعال و كسب ثواب بزرگش باشد، در اين صورت واجب كفايى است و مرتبه واجب كفايى پس از تحصيل واجب عينى
2. همان، ص 155.
است. بنابراين، اگر هدف اين فقيه عالم از علم خود، كسب رضاى خداى متعال بود، به ترتيب اهميت و سودمندى علوم به آموختن آن ها روى مى آورد. در نتيجه يا او غافل و فريب خورده است، يا در دين خود رياكار و فريفته است و خواستار رياست و برترى طلبى و جاه و مال است.(1)
از نظر شهيد ثانى علم حقيقى و فقه حقيقى، شناخت خداوند و ادراك عظمت اوست كه قلب آدمى را خاشع و تن او را خاضع مى گرداند، نه آن مسائلى كه در كتب فقهى مسطور است. در واقع «علم مهم، همان شناخت سلوك راه رسيدن به خداوند متعال و غلبه بر عقبه هاى قلب است كه همان صفات مذموم است و حجاب بين بنده و خداى متعال».(2)
در واقع اين اصل يكى از فروع اولويت بندى است; زيرا لازمه اولويت بندى آن است كه با توجه به محدوديت منابع و امكانات خود از فرصتى كه در اختيار داريم، به بهترين شكل استفاده كنيم. شهيد ثانى واقع گراست و مى داند كه فرصت اندك و عمر كوتاه است; ليكن درياى دانش ناپيدا كرانه است. از اين رو به دانشوران و دانشجويان توصيه مى كند كه هماره اين اصل را مد نظر داشته باشند و از پراكنده ساختن توان خود، دورى كنند و به آنان چنين توصيه مى كند:
عمر آدمى مجال همه علوم را ندارد. پس دورانديشى در آن است كه شخص از هر دانشى، بهترين آن را برگيرد و همه توان خود را صرف دانشى كند كه شريف ترين دانش ها باشد و آن دانشى است كه در آخرت سود مى بخشد; دانشى كه مايه كمال جان و پرورش آن با اخلاق والا و اعمال نيك مى شود و بنياد چنين دانشى شناخت كتاب خدا و سنت، و دانش مكارم اخلاق و همگنانش است.(3)
2. همان، ص 157.
3. همان، ص 233.
هم چنين اگر انسان منتظر باشد تا همه شرايط تحصيل و تعلم و براى او فراهم و موانع راه يك سره بر طرف گردد و زمانى مناسب برسد، بايد بداند كه خيالى خام در سر پخته است و «چنين زمانى تاكنون خداوند نيافريده است، بلكه هر زمان موانع و مشكلات خاص خود را دارد».(1)
دانشورى پيشه اى چونان پيشه هاى ديگر نيست كه انسان ساعاتى از شبانه روز يا مدتى از عمر خود را صرف آن كند و سپس به كارهاى ديگر روى آورد. حرفه دانشورى، مادام العمر است و اگر كسى بدان تعلق خاطر پيدا كرد، بايد شبانه روز و در همه زندگى خويش لحظه اى از تعليم و تعلم بركنار نباشد و جز به مقدار ضرورى به امور ديگر نپردازد. داستان ابوريحان بيرونى كه حتى در هنگام مرگ از پرسيدن و آموختن خوددارى نمى كرد، درس بزرگى به دانشوران مى دهد. هم چنين به نوشته ابن مسكويه، سقراط در بزرگ سالى به آموختن موسيقى روى آورد. به او گفتند شرم نمى كنى كه در بزرگ سالى به آموختن روى آورده اى؟ پاسخ داد: شرمندگى ام از اين كه در بزرگ سالى هم چنان جاهل باشم، بيشتر است.(2) در واقع علم، چونان معشوقى است يكه خواه و حسود كه به نوشته شوكانى پذيراى شريك نيست(3) و تنها تسليم كسى مى شود كه به او سرسپارد و همه وجودش را تقديم
2. ابوعلى احمدبن محمد مسكويه، الحكمه الخالده (جاويدان خرد)، تحقيق عبدالرحمن بدوى، ص 211. شبيه اين داستان به ارسطو نيز نسبت داده شده است ( على بن ابى حفص بن فقيه محمود اصفهانى، تحفه الملوك، تصحيح على اكبر احمدى دارانى، ص 69). آتش عشق به آموختن تا مرحله مرگ سقراط در درون او شعله مى كشيد و حتى وقتى جام شوكران را حاضر مى كردند تا به خوردش دهند، وى داشت يك آهنگ جديد با فلوت تمرين مى كرد. پرسيدند: به چه كارت مى آيد؟ گفت: حداقل اين كه قبل از مردن يك آهنگ ديگر هم ياد مى گيرم. (ايتالو كالوينو، «چرا ادبيات كلاسيك مى خوانيم؟»، ترجمه عليرضا عراقى، كارنامه، ش 24، آذر ماه 1380، ص 18).
3. محمد بن على الشوكانى، ادب الطلب و منتهى الارب، تحقيق عبد الله يحيى السريحى، ص 82.
آستان محبوب كند. شهيد ثانى با اين نگرش نتيجه مى گيرد: «به همين سبب گفته اند: همه وجودت را به علم بده، تا بخشى از خودش را به تو بدهد».(1)
البته اين اصل نبايد مايه سوء فهم شود و شخص را از مسئوليت اجتماعى يا درك درستِ علم باز دارد. در واقع هنگامى كه شهيد ثانى دانشورى را پيشه اى مادام العمر قلمداد مى كند، نخست مقصودش آن علمى است كه به عمل بينجامد. ديگر آن كه شهيد ثانى با الهام از احاديث گوناگون، از جمله اين فرموده رسول خدا: «من كتم علماً الجمه الله بلجام من نار; هر كس دانشى را پنهان كند، خداوند با لگامى از آتش او را لگام كند»، بر اين نكته تأكيد مىورزد كه وظيفه عالم، تنها نجات خود نيست، بلكه بايد بكوشد تا «رهاند غريق را». اين نگرش مسئولانه است كه راه را بر سوء فهم از اين اصل مى بندد.
اگر دانشور با اخلاص در پى دانش بر آمده باشد و هدفش به كارگيرى علم باشد، در اين صورت هرگز به قصد مچ گيرى يا به رخ كشيدن دانش خود پرسش نمى كند و اگر از كسى سؤالى كند، متعلمانه يا معلمانه مى پرسد و مى كوشد راه بنمايد يا راه بيابد. «در اين جاست كه زبده تعليم و تعلم آشكار مى شود و درخت دانش به بار مى نشيند».(2)
جز اين دو صورت، پرسش از اين و آن، نه تنها خاصيتى ندارد، كه مفاسدى سنگين به بار مى آورد و همراه با گناهان فراوان و سنگينى است، مانند آزردن مخاطب، جاهل شمردن او و طعن وى و خودستايى. افزون بر آن اين كار زندگى دانشور را آشفته مى كند; زيرا اگر حريف ما شخصى سفيه باشد كه انتقام از ما خواهد گرفت و ما را متقابلا خواهد آزرد و اگر شخصى حليم باشد، در آن صورت ما را حقير خواهد شمرد و از ما دل چركين خواهد شد.(3)
2. همان، ص 170.
3. همان.
مقتضاى اخلاق دانشورى، تواضع علمى است. مقصود از تواضع علمى آن است كه نخست شخص دانشور خود را برتر و بهتر از ديگران نداند و خودستايى نكند. ديگر آن كه با همگنان خود، به مثابه عالمانى داراى كفايت علمى برخورد كند. هم چنين گفته و نوشته خود را فصل الخطاب نداند و همواره احتمال دهد كه ممكن است خطايى در آن باشد. سوم آن كه در قبال دانشجويان خود و در مقام معلم، در آنان به ديده تحقير ننگرد. براى مثال نمونه اى از تواضع علمى را در نوشته هاى ايزوتسو ـ اسلام شناس ژاپنى ـ مى توان ديد. وى هنگام به دست دادن تفسيرى از معناى كفر، آن را اين گونه ارزيابى مى كند: «اما اگر تفسير ما درست باشد ـ و احتمال دارد كه درست باشد ـ ».(1) هم چنين آقاى استادى درباره يكى از مقالات چاپ شده خود به نام «ما هى عوامل التقريب؟» مى نويسد كه اين مقاله «در مكه معظمه به پيشنهاد دبير مجمع التقريب بين المذاهب الاسلامى براى القا در سمينارى كه آن جا بر پا مى شد، نگاشته شد و مورد پسند قرار نگرفت».(2) اين گونه اظهارات گوياى آن است كه اين دانشوران، واقعيت را انكار نمى كنند و از تحقير رفتار ديگران خوددارى مى كنند و از شرح برخى ناكامى هاى خود هراسى ندارند.
تواضع علمى عالمان در برابر دانشجويان خويش آن است كه بر آنان گردن فرازى نكنند و با آنان مهربان و نرم باشند. شهيد ثانى در اين مورد احاديثى نقل مى كند; از جمله آن كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: خداوند به من وحى كرد كه تواضع كنيد.(3) هم چنين نشان تواضع علمى در استاد آن است كه همواره به سخنان طلاب خود توجه كند و هيچ يك را از قلم نيندازد و از شنيدن سخن كسى به دليل كم سالى او پرهيز ننمايد:
در بحث با آنان انصاف روا دارد; پس اگر يكى از آنان، هرچند كم سال باشد، نكته مفيدى بر زبان آورد، بدان اعتراف كند كه اين كار مايه بركت علم است.(4)
2. رضا استادى، سى مقاله فقهى، اخلاقى، اجتماعى و ... ، ص 10.
3. شهيد ثانى، منية المريد، ص 193.
4. همان، ص 199.
باز در جاى ديگرى شهيد ثانى اين بحث را از منظر ديگرى مى گشايد و اشاره مى كند كه شخص دانشور در مقام معلم بايد به همه طالبان علم يك سان بنگرد و نگاه هاى خود را ميان آنان به يك ميزان پخش كند و هر كس از او سؤالى كرد به او التفات نمايد، «هرچند كوچك و خوار باشد»; زيرا تنها توجه به افراد خاص و برگزيده، از اعمال «متجبران و رياكاران است».(1)
هم چنين تواضع علمى اقتضا مى كند كه شخص دانشور هيچ پرسشى را پيش پا افتاده و هيچ پرسش گرى را حقير نشمارد:
و اگر از او پرسشى شد، بدان نخندد و پرسش گر را تحقير نكند; زيرا اين كار هيچ وجهى ندارد و به ياد داشته باشد كه همگان اين گونه بودند و سپس تعليم گرفتند و فهميدند.(2)
جلوه ديگر تواضع علمى آن است كه شخص دانشور به مجهولات خود واقف باشد و بدان اعتراف كند و اين ادب، به گفته شهيد ثانى مهم ترين آداب علمى و اخلاق دانشورى است:
اگر از او پرسشى كردند كه نمى دانست يا در درس مسئله اى پيش آمد كه آن را نمى دانست، پس بگويد: «اين را نمى دانم، يا بدان مطمئن نيستم، يا نمى دانم تا در آن بازنگرى كنم» و از گفتن اين سخن استنكاف نكند; زيرا از نشانه هاى علم عالم آن است كه درباره آن چه نمى داند، بگويد: «نمى دانم و خداوند داناتر است».(3)
سپس شهيد ثانى احاديثى در تأييد اين ادب نقل مى كند; از جمله آن كه زراره بن اعين از امام صادق(عليه السلام) پرسيد: «حق خداوند بر بندگان چيست؟ فرمود: اين كه آن چه مى دانند بگويند و از آن چه نمى دانند، باز ايستند».(4)
در اين جا شهيد فصلى بلند درباره اهميت جمله «نمى دانم» و اين نگرش مى گشايد و تأكيد مى كند كه برخلاف تصور عمومى، «نمى دانم» گفتن از شأن عالمان و دانشوران
2. همان، ص 214.
3. همان، ص 215.
4. همان.
نمى كاهد، بلكه بر منزلت آنان در نزد مردم مى افزايد و به گونه اى غير مستقيم به آنان نشان مى دهد كه گوينده اين جمله به حقيقت پاى بند است و پرواى خدا را دارد و همين نكته به خوبى گوياى كمال معرفت و تقواى اوست; در نتيجه ندانستن چند مسئله، به معرفت او زيان نمى زند.(1)
در جاى ديگرى شهيد ثانى نمونه هايى از كاربست ادب «نمى دانم» را در ميان دانشوران نشان مى دهد، مانند آن كه روزى از مالك بن انس، بنيان گذار مكتب فقه مالكى، 48 سؤال كردند. وى در پاسخ 32 سؤال گفت: «نمى دانم». به روايت ديگرى از او پنجاه سؤال كردند، اما وى به هيچ يك پاسخى نداد. هم چنين از او نقل مى كنند كه مى گفت: «هر كس خواست به پرسشى پاسخ دهد، شايسته است كه پيش از پاسخ گويى خود را بر بهشت و دوزخ عرضه كند و در باب كيفيت رهايى خويش بينديشيد، آن گاه پاسخ دهد». هم چنين آمده است:
روزى از او پرسشى كردند. گفت: نمى دانم. گفتند: اين مسئله اى سبك است. خشمگين شد و گفت: هيچ بخشى از علم سبك نيست. آيا سخن خداى متعال را نشنيده ايد كه فرمود: «ما بر تو سخنى سنگين القا خواهيم كرد»؟(2) پس علم همه اش سنگين است.(3)
باز شهيد ثانى داستانى با همين مايه از حسن بن محمد بن شرفشاه استرآبادى، از عالمان قرن هشتم نقل مى كند كه روزى زنى از او پرسش هايى دشوار درباره عادت زنانه كرد. وى از پاسخ عاجز ماند. زن معترضانه به او گفت: «شكرآويزت(4) تا ميانت پايين آمده
2. مزمل، آيه 5 : ﴿إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا﴾.
3. همان، ص 286.
4. در متن عربى «عذبتك» آمده است و عذبه به معناى دنباله عمامه است كه بين دو كتف رها مى شده است و در فارسى به آن شكرآويز مى گويند. اخوان ثالث نيز در منظومه معروف خوان هشتم، در وصف نقالى مى گويد: بر سرش نقال، بسته با زيباترين هنجار، به سپيدى چون پر قو ملمين دستار،... يك سرش چون تاج بر تارك، يك سرش آزاد، شكرآويزى حمايل كرده بر سينه.
است، با اين حال از جواب زنى درمانده اى؟» وى پاسخ گفت: «اى خاله! اگر پاسخ هر مسئله اى را كه از من مى پرسند، مى دانستم، شكرآويزم به شاخ گاو مى رسيد».(1)
گوهر تواضع علمى، آن است كه شخص دانشور خود را تافته جدابافته نداند و ارزيابى واقع بينانه اى از كار خويش داشته باشد. مهم ترين جلوه تواضع علمى آن جا پديدار مى شود كه شخص عالم خود را وابسته به سنتى بداند كه در آن كسان بسيارى به دانشورى اشتغال دارند. برخى پيش از او وارد اين حرفه شده اند و برخى هم زمان با او و عده اى بعد از او. هرچند اين تقدم و تأخر زمانى ممكن است تأثيرى در نحوه احترام گذاشتن و معاشرت با آنان داشته باشد، ليكن نبايد بر اصل اخلاقى دانشورى و منطق تعليم و تعلم چيره شود. بايد به همه اهل علم، فارغ از سن، جايگاه و منزلت اجتماعى آنان احترام گذاشت. به همين سبب شخص دانشور، نبايد از تعليم به كسانى يا تعلم از كسانى به دلايل غير علمى خوددارى كند. براى مثال اگر كسى نيازمند آموختن دانشى است، بايد نزد كسى برود كه آن را دارد و هيچ ملاحظه اى غير علمى مانع كارش نشود:
از تعلم و بهره بردن از كسى كه در منصب، سال، شهرت، دين، يا دانشى ديگر از او فروتر است، استنكاف نكند. بلكه از هر كس كه مى توان از او بهره برد، بهره ببرد و منصب والا و شهرتش، مانع آموختن آن چه نمى داند، نشود. در غير اين صورت سودايش زيان ديده، دانشش اندك و مستحق خشم خداى متعال مى گردد و حال آن كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: حكمت گم شده مؤمن است، پس هر جا آن را يافت، بدان سزاوارتر است.(2)
در واقع شهيد ثانى دست بر نقطه حساسى نهاده و به شرح بيماريى دست زده است كه چونان خوره، جامعه علمى و دانشوران را از درون تباه مى سازد. امروزه شاهد اين بيمارى در جامعه خودمان هستيم و بسيار كسان به دليل سن بالا يا منصب والايى كه دارند، از توجه به كسانى كه سن كمتر يا مقام فروترى دارند، خوددارى و چنان رفتار مى كنند گويى
2. همان، ص 173.
كه در جزيره اى متروك و جداى از ديگران زندگى مى كنند و تنها به دانشورانى كه از متقدمان باشند يا سن و سال بالايى داشته باشند، توجه مى كنند و در نوشته هاى خود به آنان ارجاع مى دهند. ليكن اگر نوشته اى از نويسنده اى كم سال تر از خود ببينند، دون شأن خود مى دانند كه به آن ارجاع دهند يا حتى از آن نامى ببرند. اين رفتار در دراز مدت نه تنها به شخص دانشور زيان مى زند، كه آفت اصل علم خواهد بود. علل بى توجهى به معاصران متعدد است، مانند بى خبرى از معاصران، بى اعتمادى به آنان، رقابت با آن ها، نفرت از آنان، ملاحظات دوستانه و خودبزرگ بينى.(1) در حقيقت عمده اين علل ناشى از نداشتن تواضع علمى و زاده خودستايى و خود را برتر از ديگران شمردن است.
لازمه تواضع علمى آن است كه شخص دانشور، همواره در برابر حق، به زبان هر كس صادر شد، تسليم باشد و هرگز ملاحظات غير علمى را در قبول يا رد سخنى دخالت ندهد و هرگز خطايى از او سر زند، به مجرد پى بردن به خطاى خود، از اعتراف به آن و تغيير موضع خود نهراسد; اگرچه شخص كم سال تر از آن دانشور، خطاى وى را آشكار كرده باشد:
اين كار افزون بر آن كه واجب است، مايه بركت علم است و ترك آن، كبر به شمار مى رود و نزد خداى متعال نكوهيده است و موجب مطروديت و دورى مى شود. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: آن كه در دلش همسنگ دانه اى كبر باشد، وارد بهشت نخواهد شد. يكى از اصحابش گفت: اى رسول خدا، هلاك شديم! همانا كه برخى از ما دوست دارد كه نعلين و لباسش زيبا باشد. پيامبر فرمود: اين كبر نيست. كبر، در واقع تكبر در برابر حق و تحقير مردمان است.(2)
هم چنين اگر دانشور در مقام تعليم سخنى گفت يا در مقام نگارش مطلبى نوشت و سپس به خطاى گفته يا نوشته خود پى برد، مقتضاى اخلاق علمى، امانت و تواضع آن است كه بى درنگ آن خطا را خود اصلاح كند و بر اثر شرم و آزرم يا غرور از اين كار
2. شهيد ثانى، منية المريد، ص 175.
نپرهيزد و آن را به وقتى ديگر واگذار نكند; چرا كه اين كار از فريب كارى هاى نفس و تلبيس ابليس است.(1)
شهيد ثانى جاى جاى كتاب خود بر جنبه هاى گوناگون تواضع علمى، چه در مقام تعليم و چه تعلم تأكيد و در قالب هاى مختلف توصيه هايى مى كند كه همه ريشه در تن دادن به تواضع دارد. براى مثال، چه بسا در مقام تعلم كسى علاقه مند باشد كه تنها از معلمان نامور و شناخته شده استفاده كند و سراغ كم شناختگان نرود; اما اين گرايش از نظر شهيدثانى ناشى از تكبر است و مبتنى بر حماقت. به همين سبب به طالبان علم توصيه مى كند:
و از تقيد به مشهوران و ترك ناشناختگان بپرهيزد; زيرا كه اين كار زاده تكبر بر علم و عين حماقت است. چون كه حكمت گم شده مؤمن است و هر جا آن را يافت بر مى گيردش و هرگاه بدان دست يافت، به غنميت مى بردش و منت پذير كسى است كه آن را به نزدش آورد.(2)
دانشوران حتى اگر به مقام افتا برسند و در مسند فتوا دادن بنشينند، بايد هم چنان اين تواضع را حفظ كنند و چون فتوايى صادر كردند، پيش از اعلام، آن را بر كسانى كه اهليت دارند برخوانند و نظر آنان را بجويند و با نرمى و انصاف با آنان مباحثه كنند، هرچند فروتر از آنان و شاگردان شان باشند.(3)
موقعيت علمى دانشوران به گونه اى است كه همواره گفتار و كردارشان زير نظر است و مدعيات شان براساس كردارشان محك مى خورد. از اين رو اخلاق دانشورى اقتضا مى كند كه شخص دانشور بكوشد مبادا سخنى بگويد و خود بر خلاف آن رفتار كند، يا ديگران را به امرى مطلوب برانگيزد و خود از انجام آن دورى كند. بنابراين به هرچه فرمان
2. همان، ص 240.
3. همان، ص 296.
مى دهد بايد خود پيشاهنگ آن باشد و از هرچه نهى مى كند، بايد خود نخستين كسى باشد كه از آن عمل دورى مى كند. البته احكام شريعت با توجه به جايگاه افراد متفاوت است و چه بسا عالمى ديگران را به شركت در تشييع پيكر مسلمانى ترغيب كند، ليكن خود به دليل اشتغال به كارى مهم تر و ضرورى تر، مانند تعليم، از اين كار خوددارى كند. اين جاست كه وى براى آن كه مبادا كردار يا گفتارش بد تفسير شود، لازم است كه در اين گونه موارد از علت رفتار خود ابهام زدايى كند و علت خوددارى خويش را باز گويد.(1)
دانشوران بايد ـ همان گونه كه پيش تر گذشت ـ نخست خود به دانش خود عمل كنند و از نور آن بهره مند شوند. لازمه اين منش و تن دادن به حقيقت و تواضع علمى آن است كه شخص دانشور هر آن چه را براى خود مى خواهد براى ديگران نيز بخواهد و اگر كارى را براى خود نمى پسندد، انجام آن را در باب ديگران نيز نپسندد. اين رفتار، در واقع نشانه كمال ايمان و مقتضاى هم دردى با ديگران است.(2) در اين جا شهيد ثانى احاديثى به اين مضمون نقل مى كند كه كسى مؤمن به شمار نمى رود، جز آن كه براى برادر دينى خود همان را بخواهد كه براى خود مى خواهد و آن چه را بر خود نمى پسندد، بر ديگران نپسندد. اين گوهر همان قاعده جهانى زرين است كه هر كس آن را نقض كند، عملا به ناسازگارى منطقى خود و دوگانگى معيارهاى خود اعتراف كرده است.(3)
اين ادب در رفتار علمى بسيارى از عالمان كهن ما به خوبى ديده مى شود. براى مثال از آن جا كه آنان نمى خواسته اند كه مورد بى احترامى واقع شوند، از اهانت به ديگران به دليل تعلق به مذهبى ديگر سخت دورى مى كرده و افزون بر آن هنگامى كه از آنان سخنى نقل مى كرده اند، گاه با تجليل همراه بوده است. براى مثال عزالدين الحسين بن عبد الصمد، پدر
2. همان، ص 190.
3. سيدحسن اسلامى، «قاعده زرين در حديث و اخلاق»، ص 29، فصلنامه علمى پژوهشى علوم حديث، شماره 45 و 46، 1386.
شيخ بهائى، هنگامى كه مى خواهد از عالمان اهل سنت مطلبى را نقل كند، اين گونه از آنان نام مى برد: «منها ما قاله امة من أصحابنا الشافعيه».(1) هم چنين شهيد ثانى خود در كتابش اقوال گوناگونى را از ديگران نقل مى كند، بى آن كه كمترين اهانتى، به دليل اختلاف نظر و منظر، نسبت به آنان روا دارد.
شخص دانشور، گاه در مقام تعليم به ديگران ممكن است دچار وسوسه شود و كسى را بر ديگرى مقدم دارد; اما اين كار، در صورتى كه بر آمده از ملاحظات علمى نباشد، به هيچ روى با اخلاق دانشورى سازگار نيست. هم چنين شخص دانشور نبايد به هوش و توانايى شاگردان خود حسد ورزد و قدرت علمى آنان را كتمان كند، بلكه بايد تنها براساس معيارهاى علمى با آنان رفتار كند و هيچ كس را به دليل خويشاوندى با خود بر ديگرى مقدم ندارد و همه را به منزلت فرزندان خود بداند و متوجه اين نكته باشد كه آنان را هر فضيلتى باشد، بخشى از آن به خود وى كه معلم و مربى آنان است، باز مى گردد. سپس در اين جا شهيد ثانى به تجربه زيسته و شنيده خود اشاره مى كند:
نديديم و نشنيديم كه كسى از مشايخ، فرزند خود را بر ديگر طالبان علم مقدم داشته و رستگار شده باشد. در واقع، كار به دست خداوند است و علم فضلى است كه به هر كس بخواهد عطا مى كند.(2)
شخص دانشور مى داند كه چه مى داند و مهم تر آن كه مى داند كه چه نمى داند. عالم واقعى كسى است كه شعارش همواره اين باشد كه مى دانم كه نمى دانم.(3) اين شناخت دانايى خود
2. شهيد ثانى، منية المريد، ص 199.
3. درباره اين شعار سقراطى، نك: سيد حسن اسلامى، «پيشه سقراطى»، آينه پژوهش، شماره 100، 1385.
و حد آن و اعتراف به نادانى خويش، وى را از بسيارى از رفتارهاى غير اخلاقى باز مى دارد. عادت ناپسند برخى از صاحبان علم آن است كه تنها دانش خود را دانش مى شمارند و جز آن را، كه از آن خبرى نيز ندارند، اساساً دانش نمى شمارند و اين خود غايت جهالت و تكبر است كه انسان تنها به يافته و دانسته هاى خويش اكتفا كند و نه تنها بدان خشنود باشد كه متكبرانه جز آن را منكر شود. شهيد ثانى به اين نكته دقيق اشاره مى كند و برخى از دانشوران را اين گونه هشدار مى دهد:
اگر وى تنها متكفل برخى از علوم باشد، سزاوار نيست كه جز آن علوم را، آن گونه كه از بسيارى از معلمان جاهل سر مى زند، در نظر طالب علوم زشت نمايد; در واقع انسان دشمن چيزى است كه بدان جاهل است، همان گونه كه معلمان عربى و معقول از سر عادت فقه را تقبيح مى كنند و معلمان فقه، علم حديث، تفسير و مانند آن ها را تقبيح مى نمايند.(1)
علم تنها عرصه اى است كه هرچه عرضه در آن بيشتر باشد، بازار آن گرم تر و رونق آن بيشتر مى شود و هرگز، طبق اصل معروف اقتصادى، عرضه بر تقاضا فزونى نمى گيرد تا از رونق بازار معرفت بكاهد. از اين رو هيچ دانشورى نبايد از وجود دانشوران جديد بهراسد و دچار اين پندار تباه شود كه آنان جاى بر او تنگ مى كنند. در ميدان علم، هيچ كس جاى بر ديگرى ـ برخلاف تصور برخى عالمان جاهل ـ تنگ نمى كند و هرچه ازدحام در ساحت علم بيشتر باشد، جاى بر نوآمدگان گشوده تر مى شود. به همين دليل اخلاق دانشورى اقتضا مى كند كه نه تنها از ورود دانشوران تازه نهراسيم، كه به استقبال آنان برويم. با اين نگاه است كه شهيد ثانى درباره نحوه رفتار دانشورانى كه به تعليم طالبان علم مشغولند، چنين توصيه مى كند:
هرگاه طالب علم كامل گشت و اهليت تعليم مستقل را به دست آورد و از تعلم بى نياز گشت، سزاوار است كه معلم به تنظيم امور او دست زند و او را در محافل بستايد و به مردم بگويد تا از او بياموزند و نزدش مشغول گردند; زيرا روشن است كه بدون راهنمايى كسى كه نزد ديگران شناخته است، مردم بى خبر از كار وى هرچند به تعليم مشغول شده باشد، به او اطمينان نمى كنند و به او انس نمى يابند. هم چنين معلم بايد احوال، ميزان معلومات، تقوا و عدالتش و ديگر مسائلى را كه در اقبال مردم به تعلم از او تأثير دارد، معلوم سازد.(1)
پرسش، كليد دانش است و راه كسب معرفت. هنر دانشمندان بزرگ نيز طرح پرسش بود. آينشتاين مى گفت كه من استعداد ويژه اى ندارم، فقط بيش از حد سؤال مى كنم. رُديارد كيپلينگ، نويسنده معروف انگليسى نيز از شش خدمت گزار صادق خود نام مى برد كه هر آن چه را مى داند مديون آن هاست: چه؟، چرا؟، چه موقع؟، چگونه؟، كجا؟ و چه كسى؟(2)دوروثى ليدز در مقاله هنر سؤال كردن، با اشاره به كاركرد پنج گانه سؤال، از جيمز تاربر نقل مى كند كه دانستن بعضى از سؤالات، بهتر از دانستن تمام جواب هاست.(3) امروزه روان شناسان يكى از ويژگى هاى افراد خلاق را پرسش گرى مدام آن ها دانسته اند;(4) اما سؤال كردن كارى است و درست و خوب سؤال كردن كارى ديگر.
همان گونه كه در متون روايى آمده است، خوب پرسيدن، نيمى از دانش است.(5) با اين حال بسيار كسان نمى دانند چگونه بپرسند. برخى خود را بى نياز از پرسش مى دانند،
2. خشايار بيگى و مهرداد فيروزبخت، مهارتهاى اجتماعى در ارتباطات ميان فردى، ص 114.
3. دوروثى ليدز، «هنر سؤال كردن در مهارت هاى ارتباطى و استراتژى هاى آموزشى»، ترجمه على جهانگيرى، زمينه، شماره 50، 1374، ص 28.
4. رابرت سولو، روانشناسى شناختى، ترجمه فرهاد ماهر، ص 72.
5. حسن السؤال نصف العلم. (ابوالفتح كراجكى، كنز الفؤائد، ج2، ص189 و محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج1، ص224).
بعضى بى هنگام مى پرسند، گروهى به قصد اظهار توانايى و نكته سنجى خود مى پرسند، عده اى با هدف درمانده كردن مخاطب مى پرسند و برخى ديگر از مسائلى پيش پا افتاده پرسش مى كنند و مسائل اصلى را ناديده مى گيرند. همه اين ها آفتِ دانشورى است. در واقع، بخشى از اخلاق و آداب دانشورى در گرو پرورش مهارتى به نام هنر پرسش گرى است. امروزه متخصصان ارتباطات بر اهميت پرسش و درست پرسيدن بسيار تأكيد كرده و رهنمودهايى مناسب و عملى داده اند. طبق يكى از اين توصيه ها «درست سؤال كنيد»، به اين معنا كه از سؤالات اجبارى، كاذب، توبيخى، تركيبى و بى پاسخ ـ كه هدف همه آن ها چيزى جز خود پرسش نيست ـ بايد دورى كرد.(1)
مشتغلان به علم، به ويژه در مقام تعلم، بايد با اين هنر نيك آشنا باشند و بدانند، كى، كجا، چگونه، چرا، با چه زبان و لحنى و از چه كسى سؤال كنند، تا به پاسخ مناسب برسند. اين هنر به خصوص به طالبان علم كمك مى كند تا از بيشترين ظرفيت و توان استادان خود استفاده كنند، بى آن كه آنان را برنجانند. در همين زمينه شاهد توصيه هايى مفيد از دانشوران گذشته خود هستيم. براى مثال شهيد ثانى از يكى از دانشوران نقل مى كند كه به يكى از دانشجويان خود چنين اندرز مى داد:
هنگامى كه در حال حركتم، يا با ديگرى سخن مى گويم و يا ايستاده ام و يا تكيه زده ام، از من درباره امور دينى پرسش مكن كه در اين مواقع، خرد آدمى جمع نيست. جز در وقت جمعيت خرد از من پرسش مكن.(2)
به همين سبب شهيد ثانى به طالبان، اندرز مى دهد كه هنر خوب پرسيدن را بياموزند و آن را در كار بندند و با ظرافت بپرسند و از پرسيدن نكاتى كه از آن بى خبرند، ترديد نكنند و دچار شرم بى جاى نشوند.(3)
ابن حزم اندلسى شرط پرسش گرى را تلاش براى دانستن و رفع مجهولات شخص
2. شهيد ثانى، منية المريد، ص 258.
3. همان، ص 259.